شرق: فئودور داستایفسکی درست مانند شخصیتهای رمانهایش زندگی پرفرازونشیبی داشت. او در عمر شصتسالهاش از نوامبر ۱۸۲۱ تا فوریه ۱۸۸۱ به یکی از غولهای ادبی جهان بدل شد و از قضا در زمره نویسندگانی بود که در دوران حیاتش به شهرت رسید. او در نامهای نویسندگی را کاری سخت میخواند که همچون باری بر دوش نویسنده در تمام طول حیاتش سنگینی میکند. داستایفسکی در دورانی که رمان «ابله» را مینوشت میان فقر و بیماری و درد وطن و ناامیدی و تراژدی شخصی غوطهور بود، تا اینکه در آوریل ۱۸۶۷ با وجود بیماری سخت، به خاطر تهدید طلبکارانش روسیه را ترک کرد تا بتواند رمان «ابله» را به آخر برساند و به خیال خودش در خارج ثروتی دستوپا کند. او در همان دوران در نامهای نوشت: «ایکاش فقط میدانستی چقدر نویسندهبودن سخت است، این بار را بر دوش کشیدن! مطمئنم اگر دو یا سه سال از لحاظ مالی تأمین بودم تا این رمان را بنویسم، همانطور که تورگنیف، گنچارف و تالستوی هستند، اثری مینوشتم که صد سال دربارهاش حرف بزنند! اصلا لاف نمیزنم. تو مرا میشناسی و خیلی خوب میدانی که بیخود حرف نمیزنم. ایدهای که دارم آنقدر خوب و سرشار از معنا است که ستایشش میکنم. من پیشاپیش میدانم. اگر هشت یا نُه ماه رویش کار کنم، خرابش خواهم کرد. برای چیزی مثل این، به دو یا سه سال زمان نیاز هست». اوضاع بر وفق مراد داستایفسکی پیش نمیرود اما او به هر ترتیب، رمانی نوشت که صد سال باقی مانده است. داستایفسکی «ابله» را در میان حملات مداوم صرع در حالی نوشت که آه در بساط نداشت و امید چندانی برایش باقی نمانده بود. در تمام آن مدت، داستایفسکی در یادداشتها و نامههایش از طرحهایی میگوید که هنوز به رمان درنیامده است. سختتر اینکه ایدههای مختلف به ذهنش میآمد اما در همان بخش نخست رمانش متوقف میماند. البته این اتفاق که ایدههای دیگری به ذهنش برسد، در تاریخ آثار داستایفسکی سابقه داشت اما این بار اوضاع طور دیگری بود. «تاریخ خلاقه آثار اصلی داستایفسکی قابل ردیابی است و به یک ایده کلیدی و یک نوع نیاز عاطفی شدید برمیگردد. داستایفسکی انتشار یادداشتهای روزانه یک نویسنده را متوقف کرد زیرا در عطش نوشتن برادران کارامازوف میسوخت؛ شیاطین بهعنوان یک رساله برافروخته سیاسی آغاز شد که انتقامی پرشور از اشتباهات سیاسی دوران جوانیاش به حساب میآمد؛ ایده جنایت و مکافات از جامعیتی حیرتانگیز و در زمانی سر بر آورد که از تحقیرشدن بابت حصر در پانسیونی آلمانی در رنج بود؛ یادداشتهای زیرزمینی محصول طغیان در برابر چه باید کرد؟ اثر چرنیشفسکی بود اما در مورد ابله، نه خشم خاصی در میان بود، نه ایدهای روشن و نه عطشِ مجابساختن دیگران. کنگره بینالمللی صلح، ستیز وی با تورگنیف، اعلام خطر او در برابر بیاخلاقی بیشرمانه نهضتهای سوسیالیستی، چیزهایی بودند که بیدرنگ و بیش از هر چیز دیگری در سوئیس و در پاییز ۱۸۶۷ وی را تحت تأثیر قرار میدادند، هنوز آنچنان عمیق نبودند که تأثیر مهمی بر نوشتن ابله بگذارند. اینها چند سال بعد در شیاطین شرح داده میشوند». ادوارد هلتکار در کتاب «داستایفسکی، جدال شک و ایمان» با روایت برخی از تفسیرها و نظرات دیگران درباره داستایفسکی میکوشد تا تصویری جامع از این نویسنده روس ارائه دهد. او به نامهای اشاره میکند که گانچاروف در سال ۱۸۷۴ خطاب به داستایفسکی نوشته بود و در آن راهنمایی برای نوشتن رمان را برای داستایفسکی شرح داده بود: «شما خود بهتر از من میدانید که نمونه نوعی بر اثر تکرار و برهمانباشتن مکرر و مفصل پدیدهها و واقعیات فردی شکل میگیرد، یعنی در جایی که شباهتها در دوره زمانی محدودی کثیر هستند و سرانجام در یک قالب ثابت میشوند و چهرهای معهود و آشنا برای مشاهدهگر پیدا میکنند. هنر خلاقه (منظورم هنر خلاقه هنرمندی عیننگر مثل خود شماست)، به اعتقاد من، فقط زمانی به وجود میآید که زندگی به ترتیبی که گفتم ثابت شود؛ هنر خلاقه با زندگی تازهای که در جریان شکلگیری و زادهشدن است نمیتواند کاری داشته باشد». هلتکار اما معتقد است داستایفسکی «قدرتمندترین و هوشمندترین دشمن» این شیوه از رماننویسی است و بارزترین شیوه داستایفسکی در رماننویسی نه «تکثیر شباهتها» که برعکس «تکثیر تفاوتها» بوده است. او بزرگترین خدمت داستایفسکی به پیشبرد تکنیک رمان را «تجزیه شخصیت انسان به عناصر متشکله آن» میداند، یعنی آن چیزی که از ملزومات داستان مدرن شده است. هلتکار جهان داستایفسکی را جهانی بسیار ابتداییتر و بسیطتر از جهانی میداند که ما در آن زندگی میکنیم و معتقد است: «ظاهرا این جهان در جایی میان قرون وسطی و رنسانس محصور است. این جهان فضای باز کوچکی در جنگل نیروهای تیرهای است که انسان نه بر آنها تسلطی دارد و نه قدرت درکش را. داستایفسکی با نگاهی نافذ اما نیمترسخورده به این جنگل ناشناختهها خیره میشود».