آرمان ملی: شعر نه تقلید است و نه تقلیدِ تقلید بلکه یک واقعیت درونی است و برخلاف سخن افلاطون که شعر را تقلیدِ تقلید میداند و این پدیده پاینده را در زوایایی از کارکردی درمانی در جامعه محسوب نمیدارد باید گفت که شعر یک واقعیت درونی است و این واقعیات از زیر لایههای معرفتشناسانه حقیقتِ طبیعت نشأت میگیرد و به بیانی درد جامعه را در ابعادی متفاوت درمان میکند. ابزار یک نجار برای ساختن یک تخته چوب ابزاری است که با نوع و جنس تخته چوب سازگار و مرتبط میشود و ابزار یک شاعر برای ساختن یک شعر واژگانی است که با نوع و جنس مردم سازگار است. بر همین اساس درمییابیم که کارکرد درمانی و کارکرد دردمانی شعر در جامعه بستگی به نوع و جنس واژگان هم دارد. به رفتاردرمانی یک فرد با سُرودن یک تکبیت یا بیشتر به شرطی که فرد به فهم و درک درستی از آن شعر دست یابد و تأثیر مفهومی و فرهنگی خود را در فرد بر جای بگذارد کارکرد درمانی شعر میگویند. کارکرد دردمانی شعر نیز به کارکردی اطلاق میشود که این نوع کارکرد بر درد جامعه دردی دیگر را بنا مینهد که این درد یا ثمربخش و مفید است یا دردمند و ایستا. بههمانند خواندن یک بیت شعر برای جامعه که دارای درونمایهای دردآور است، اما این نوع و جنس شعر هم با نوع و جنس افراد ارتباطی تنگاتنگ دارد و هم مرهمی بر زخم و دردهای اینگونه افراد است. دردمانی شعر به معنی اضافه کردن دردی دیگر به درد اصلی فرد است و ممکن است که تسکین حالِ درد اصلی فرد هم باشد. بر این تفسیر از کارکرد شعر به این مهم دست مییابیم که شعر از دولایه اساسی در جامعه برخوردار شده است. نخست لایه شادی جامعه است. شاعرانی که درونمایه شعرشان آکنده از عشق، صلح و دوستی است لایه شادی جامعه را تشکیل میدهند و شاعرانی که درونمایه شعرشان مشحونِ از درد، غم و انتقاد است لایه غمِ جامعه را تشکیل میدهند و این دو کارکرد از بطن همین دولایه شعری خیز برمیدارند. به هراندازهای که جامعه شاد یا غمگین باشد به همان مقدار شعر میتواند کارکرد و کاربرد داشته باشد. مرگاندیشی و درداندیشی در شعر زمانی شکل میگیرد که شاعر واقعیات جامعه را در همین سمت و سیاق نظارهگر است و چارهای جز تصویر واقعیت ندارد. حال پرسش این است که آیا شاعر میتواند برخلاف منظور اصلی سخن براند و شعری شاد اندیش و حیاتبخش یا غم اندیش بسُراید؟ در جواب باید گفت که با توجه به دنیای عینی و عینیتهایی که در مقابل شاعر قرار دارد کاری بس سخت و دشوار است زیراکه شاعر هر آنچه را که حس و لمس میکند را به تصویر میکشد و فکر میکنم تنها راه، گرایش به سمت دنیایی ذهنی است و دنیای ذهنی نیز جامعه حال را نمیسازد، بلکه آیندهای را برای آیندگانی میسازد که در شرایط حال قرار میگیرند! بنابراین برخلاف منظور اصلی سخن گفتن در هر زمان و مکانی ممکن است اما این شکل از سخن از نوعی روگرفتگی و تقلید برخوردار نیست زیرا پشتبند آن واقعیاتی است که جامعه را به سمتی کلاسیک و زمانبر هدایت کرده است. تغییر جامعهای که از کارکردهایی دردمانی برخوردار شده است به همین سهولت میسور نیست بلکه روش صحیح بازگفتی از همان دردمانیهاست با زبان و اندیشهای نوتر که با این کار چرخش تغییر بر ایستایی چربش بیشتری را پیدا میکند. برای مبارزه با یک موضوع که در جامعه متداول است باید از ابزاری استفاده کرد که از نوع و جنس همان موضوع است. بههمانند مثال: وقتی غم و افسردگی در جامعه نمود دارد و زبان مردم نیز آکنده از درد و رنج است بایستی با واژگانی از همین دست به میدان مبارزه رفت. به دیگر بیان برای هماورد با هر موضوعی که در جامعه حاکم است باید با ابزاری از جنس همان موضوع وارد میدان شد. نه غم و درد را به همین سادگی میتوان از جامعه گرفت و نه عشق و شادی را. هر موضوعی که در جامعه رواج مییابد از یک سیر تعاملی و تکاملی برخوردار است و بدون در نظر گرفتن این سیر و طی طریق کردن آن نمیتوان به نتیجهای منتج دستیافت. بهعنوانمثال: شعر کارگری یا شعر بازاری را نمیتوان در جامعه حذف کرد زیراکه موضوعی به نام کارگر یا بازار در جامعه وجود دارد. برای جایگزین کردن یک مساله بایستی صورت مساله را از جامعه پاک کرد و پاک کردن صورت مساله هم در جامعه به همین سادگی نیست. ممکن است یک موضوع به نام کارگر در دنیای امروز کمرنگ شده باشد اما نفس آن در جامعه وجود دارد. پاک کردن صورتمساله را در جامعه، تنها با پاک کردن عینیت آن مساله قابلرفع و حل نیست بلکه صورتی باطنی و ذهنی به درشتی تاریخ جامعه دارد که به همین سهولت مرتفع نمیشود. چون تاریخ هر موضوعی وجود دارد آن موضوع موجود است. بنابراین کار هنرمند و یا شاعر باوجودآن موضوع است نه تاریخ و موجودیت آن موضوع و در اینجاست که صورتمسالهای بهنام کارکرد دردمانی شعر نماد و نمودی بیشتر را به خود احساس میکند.