ایران: وقتی از «ترجمه و فرهنگ» سخن میگوییم، مقصود نسبت «ترجمه» با
کدام «فرهنگ» است؟ برای روشن شدن این معنا، باید مقدماتی ذکر شود، اجمالاً در خصوص
فرهنگ، این معنا را میپذیریم که فرهنگ کلیتی از رفتار، شیوه عمل، شیوه زندگی و
نحوه تفکر است. حال وقتی میگوییم «ترجمه و فرهنگ» مقصودمان این است که در چه
فرهنگی ترجمه صورت میگیرد و شرایط فرهنگی ترجمه چگونه است؟ یا اینکه چه آثاری بر
ترجمه مترتب است؟
آنچه کمتر به آن توجه میشود این است که ترجمه همیشه به
اختیار نیست،یعنی دوران ترجمه، دورانی نبوده که مردم به اختیار خود به سمت آثاری رفته
و آنها را ترجمه کرده باشند. در اینجا، یک فریب بینظیر در تاریخ اتفاق افتاده است
و آن ،اینکه گفته میشود مسلمانان به ترجمه فلسفه یونانی رو کردند، در حالی که
سریانیان نخست به ترجمه فلسفه یونانی پرداختند و این امر دیگر در هیچ کجای تاریخ
تکرار نشده است، یعنی هیچ قوم دیگری جز ما که پیشگامش سریانیان بودند، به ترجمه
آثار یونانی رو نیاوردند. حال، این پرسش مطرح میشود که چه چیز موجب شد عالم اسلام
ایرانی، تشکیلاتی را برای ترجمه آثار علمی و فلسفی یونانی برپا کند؟ این یک حادثه
بینظیر است که هیچ اجباری در آن نبوده و البته من دلایل و زمینههای تاریخی آن را
هم نمیدانم.
ما فلسفه یونانی را یاد گرفتیم. اما چه نیازی به آن
داشتیم؟ بسیاری از محدثان ما، خود را بینیاز از فلسفه یونانی میدانستند و گاه برخی
آن را مضر هم میپنداشتند، اما با این حال، فلسفه یونانی جای خود را در فلسفه
اسلامی باز کرد و بعد از ملاصدرا فقهای بسیاری فلسفه خواندند و آن را تدریس کردند
و هنوز هم تدریس میکنند، اما آیا فلسفه اسلامی همان فلسفه یونان است؟ در برخورد
این دو فرهنگ چه چیز حاصل شده است؟
نمیتوان منکر شد که ما به «فکر یونانی» نزدیک شدیم که
اگر نشده باشیم کار عبث کردهایم.
ما طلب کردیم و این طلب مقدمه تغییر بود، ولی پرسش اینجا
است که آیا نیاکان ما عین فکر یونانی را گرفتند؟ ظاهراً «بله» با همان موضوع و
مسائل. از ابتدا گفتند موضوع فلسفه، «وجود» است و از علت، جوهر و عرض گفتند، اما معنی
اصطلاحاتی که از یونانی به فارسی ترجمه شد، با معنی اصطلاحات یونانی یکی نیست.
«امکان» در فلسفه یونانی هممعنی با «امکان» در فلسفه اسلامی نیست. «علت» در فلسفه
اسلامی به معنای «علت» در فلسفه یونانی نیست، اما با این حال، ترجمه صورت گرفت و
ما فلسفه یونانی را اخذ کردیم؛ حق استادیشان نیز نزد ما محفوظ است.
در عصر جدید، یک بار دیگر مثل همه مردم جهان، شروع به
ترجمه کردیم، اما این بار تنها نبودیم؛ به اختیار به سمت فرهنگ دیگر و ترجمه
آثارشان رفتیم؛ اما کمتر فلسفه را ترجمه کردیم. رمانهای خوبی هم، بخوبی ترجمه شد.
با این حال، این امر دیری نپایید و بتدریج ترجمههای بد شایع شد. نمیخواهم قصه
خوبی یا بدی ترجمه را بگویم. از وضع فرهنگی میگویم و پرسش من این است که چرا
«ترجمه بد» شروع میشود؟
در دوران مشروطه که ترجمه شروع شد، بیشتر توجه به متن و
زبان بود. من در سی چهل سال اول ترجمه، کسی که زبان متن ترجمه شده را نشناسد، نمیشناسم،
اما وقتی نوبت به نسل من رسید، با وجود اینکه نسل بدی نبود، اما ترجمههای بیپروا
شروع شد. نه فقط بیپروا ترجمه کردند، بلکه هیچ فهمی از آنچه ترجمه میکردند هم نداشتند؛
برای مثال، کتاب ۵۰۰
صفحهای ژان پل سارتر را در ۲۰۰
صفحه ترجمه میکردند. از این قبیل ترجمهها بسیار زیاد بود و مترجم با عالَمش
ارتباطی نداشت.
واقعیت این است که اخلاف ما ترجمه میکردند چون نیازی را
در فرهنگ خود احساس میکردند، اما نسل ما نیازی نداشت. اگر هم نیازی احساس میشد
این ضرورت تاریخ بود که ما را نیازمند میکرد. ترجمههای ما هیچ نظمی نداشت. ما در
دانشکده ادبیات، استادانی داشتیم که معتقد بودند باید «کتابهای درسی» را ترجمه کرد، من مخالف
بودم و بر این باور بودم که «متون»
باید ترجمه شود، اما بعد از چهل سال فهمیدم که آنها درست
میگویند. باید بنیاد را درست کرد و زمینه را برای فلسفه مساعد کرد. با «زبان
فلسفه» آشنا شد و سپس متن هگل را ترجمه کرد. جایی که «زبان فلسفه» وجود ندارد،
«فهم فلسفه» هم وجود ندارد؛ در چنین فضایی نمیتوان بهعنوان مثال«فلسفه حقوق» هگل را ترجمه کرد.
معتقدم، ما زبان فلسفه را یاد نگرفته، به سراغ ترجمه آن
میرویم. همین امر باعث شد که همه آثار ژانپل سارتر، برتراند راسل را ترجمه کردیم
و بعد به سراغ ترجمه آثار افلاطون و ارسطو رفتیم؛ یعنی ترتیب تاریخ فلسفه را رعایت
نکردیم. نمیگویم حتماً باید ترتیب تاریخی داشت اما بالاخره در انتقال و ترجمه
فلسفه، باید یک تناسب را رعایت کرد. بنابراین، ترجمههای اندیشیدهای صورت ندادیم
،چرا که متن را بدون هیچ حساب و کتابی برای ترجمه به دست گرفتیم.
در دنیای امروز به ترجمه نیاز داریم و باید ترجمه کنیم،
گاهی آن ضرورت میتواند سنجیده باشد و گاه خیر. همچون وضعیت ما در بحث توسعه؛ هم
میتوانیم درست و سنجیده به سمت توسعه برویم و آن را دریابیم هم میتوانیم بدون
برنامهریزی پیش برویم. معتقدم ما در برخورد با فلسفه و ادب اروپا هم همین کار را
کردیم؛ یعنی، فکر نکردیم که آنها با ما چه میکنند؟ ما به آنها چه نیازی داریم؟
با این نوع ترجمه که روایت کردم «فرهنگ» پویا نمیشود و به فرهنگ موجود
هم آسیب میزند. این در حالی است که در شرایطی که اکنون قرار داریم ترجمه برای
فرهنگ ما بسیار اهمیت دارد. اهتمام به «ترجمه درست» و اهتمام به آنچه که باید ترجمه شود،
در نظم بخشیدن به فرهنگ ما مؤثر است و بیمبالاتی در این باب، فرهنگ را آشفته میکند. بخشی از آشفتگیهایی
که ما اکنون با آن مواجه هستیم، به دلیل همین بیمبالاتیهاست.
من کسی را ملامت نمیکنم، در شرایطی بودیم که سنجیده و با
فکر عرصه ترجمه را پیش نبردیم. کسی را نمیتوان به «تفکر» اجبار کرد. مردم ملزم به
«فکر کردن» نیستند اما میتوان از این وضع انتقاد کرد، برای اصلاحش کوشید و تذکر
داد.