خبرگزاری مهر: برای مخاطبان سینما بسیار پیش آمده که در مقابل پرده نقرهای به مشاهده تصاویری بنشینند که در زندگی روزمره بسیار با آن مواجه بودهاند، تصاویری که در عین سادگی بسیار زیباست. زیبایی این دست تصاویر در سادگی و بدون رنگ و لعاب بودنش است، در چیزی که منتقدان سینما از آن به بیان بیآلایش و شاعرانه یاد کردهاند. ویژگی این دست از آثار در مواجه کردن مخاطب با بخشهایی ساده اما فراموش شده و در زنگار مانده خودشان است. آنها بخشهایی از زندگی انسان را وامیکاوند که شاید تا پیش از این تفکر انسان گرفتار در چارچوبهای زندگی شهری و مستهلک شده در آن نتوانسته راهی به سوی دیدن و یا ادراک آن باز کند و حالا جادوی سینماست که آن را مانند آئینهای در مقابل خودش قرار داده و از او میخواهد که به این بخش نامکشوف از زندگی خود را کشف کند.
بلقیس سلیمانی در تازهترین رمان خود با عنوان «آن مادران، این دختران» که نشر ققنوس آن را به تازگی روانه بازار کتاب کرده است با چنین رویکردی به مخاطب روی آورده است. او نه یک قصه پر تعلیق و پر ماجرا که انسانهایی را در رمان خود حاضر کرده که هر کدام به تنهایی از منظر رفتار و تفکر چنان پرتلاطم هستند که سیر یک زندگی انسانی کامل را به نمایش بکشند.
داستان او با یک زلزله آغاز میشود. زلزلهای که جلوتر مشخص میشود، بدلی از یک زمینلرزه و فروریختن زمین در خود است و مقدمهای برای نگاه به انسانی که دائم در حال فروریختن در خود است. انسانی که زندگی خود را نابود شده و فروریخته در بستر گذر زمان و تاریخ میبیند و از اینکه دختر جوانش نیز خواسته یا ناخواسته و به زعم او در حال زیست و زندگی در مسیری است که پایانش زندگی ناکام مانده خود اوست دچار نگرانی شدید است تا جایی که کارش رفته رفته به وهم نیز میکشد و حیوانات و اشیایی را پیرامون خود میبیند که دیگران از دیدن آن غافلاند.
قهرمان داستان «آن مادران این دختران» را به همین اعتبار میتوان انسانی مبتلا به نوع مسخ مدرن دانست؛ مسخی که در آن او نه به یک موجود متفاوت مبدل نشده است بلکه از اساس نسبت خود را با ساختارهای زیستی خود از دست داده است و در تصمیمگیری و عمل دچار ابهام و ترس است. دختر جوان او نیز به عنوان نمایندهای از انسان گرفتار در چهارچوب و ساختار زیستی مدرن سعی دارد خود را به هر دری بزند تا از همراه شدن در مسیری که انتهایش به مادر او ختم میشود دور شود و هر دو غافل از این مساله هستند که زیست و زندگی آنها تنها یک بخش و نمونه کوچک از مصائبی است که در زندگی مدرن مواجه است و سرنوشت و مسخ مدرن آنها را باید نمادی از مسخ مدرن اجتماعی پیرامونشان دانست.
بلقیس سلیمانی نویسندهای ضد داستان نیست. او پیش از این در سهگانه خاله خود و نیز در رمانی مانند مارون نشان داده بود که به خوبی از عهده روایت داستانی و چیدن اتفاقات در پی هم برای شکل دادن به یک سیر زندگی انسانی- که برخی معتقدند اساس شکلگیری رمان نیز هست- بسیار تواناست. او اما در این رمان انسان را عاملی برای شکل دهی به یک روایت داستانی در کنار سایر عوامل محیطی و توصیفات ندیده بلکه او و آنچه در اندیشه و فکر او میگذرد را واحد و پایه روایت داستانی برگزیده است.
با این رویکرد او و آنچه میاندیشد و آنچه به فکر وادارش میکند محور داستان قرار میگیرد. این تصویر را میتوان مانند فیلمی سینمایی متصور بود که در آن به جای اینکه دوربین در گوشهای به دنبال صید حرکت بازیگرها و عوامل محیطی باشد، به مانند عضوی از انسان بر دوش او و درست در سر و چشم او به درون آنچه میاندیشد و میبیند نگاه انداخته و از این زاویه به روایت داستانی میپردازد.
«آن مادران این دختران» از منظر تکنیک شخصیتپردازی در آثار سلیمانی رمان قابل تاملی است اما شاید پلات داستانی آن از منظر قصهگویی از کارهای دیگر او کمجانتر است. بر همین اساس هم میتوان این رمان و مطالعه آن را تجربهای قابل احترام در جغرافیای رمان ایرانی و برای مخاطبانی متصور بود که از داستان و رمان انتظار چیزی جز قصه دارند و یا در کنار قصه میخواهند که رمان ارمغانی دیگری نیز برای آنها به همراه داشته باشد.