سی و یکمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سنایی با عنوان «ملک سنایی» به رویکردی تازه در حل و تحلیل شخصیتشناسی سنایی اختصاص داشت. این نشست چهارشنبه ۲۷ تیر با سخنرانی دکتر مهدی محبتی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این سه جلسه دکتر محبتی کوشید با رویکردی دیگر، ضمن پذیرش همهی تعارضها و تناقضها، احوال و آثار سنایی را به گونهای دیگر نقد و تحلیل کند تا هم چشم خرد به روی شواهد تاریخی و مستندات درونمتنی بسته نشود و هم نفس وجود این تعارضها، نقصانی برای سنایی به شمار نیاید.
تعارضاتی که سنایی را گاهی عصبانی میکند
محبتی سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: در تبیین شخصیت سنایی و گزارههای متعارضی که احیانا در آثار و احوال او هست، بحث و جدلهای بسیاری در تاریخ ادبیات فارسی صورت گرفته و نگرههای مختلفی ارائه شده است، از جمله تقسیم زندگی و آثار او به دو دورهی پیش و پس از توبهی هوشیاری؛ طبقهبندی اشعار او به سه ساحت روشن، خاکستری و تاریک؛ تاویل و توجیه عرفانی ـ اخلاقی بسیاری از اشعار و نکتههای او و کمرنگنمایی ساحتهای متعارف آنها. در همهی این رویکردها و نگرهها کوشش شده تا به شیوهای معقول و نسبتا معتدل، تعارضهای ظاهری این شخصیت تاثیرگذار به نوعی تبیین و توجیه شود که در جای خود ارزشمند است اما دقت در زندگی و آثار او به هیچیک از این نگرهها آن مایه قدرت را نمیبخشد تا به گونهای مطمئن و آرامبخش به استفاده از گفتهها و نکتههای او پرداخت و به نوعی هماهنگی و همسویی میان اقوال و احوال و افعال متعارض او رسید.
تعارضهایی در جان سنایی است و اینکه در جان سنایی چه غوغایی بوده است و بازتاب آن در کلام سنایی چگونه بوده است. سنایی گاهی مدح و هزل میگوید و اینها چشمهای است که از کوهسار سرازیر میشود. از دیگر تعارضهایی که سنایی بین جامعه و جهان و جان خود میدید این بود که قدرت ظاهری را دوست نداشت زیرا بر این باور بود که قدرت ظاهری فساد میآورد و عصاره هرچیزی را که قدرت به سمت خودش جذب میکرد میگرفت و تفاله را دور میریخت. «من نه مرد زن و زر و جاهم / به خدا ار کنم وگر خواهم» سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که سنایی از نفس قدرت کناره میگیرد یا تعابیر پنهانی دارد که در عوض از دست دادن قدرت ظاهری میخواهد یک قدرت دیگر برای خود ایجاد کند؟ به نظر میرسد که سنایی همان مقدار که به قدرت مادی، مالی و شهرت بیاعتناست به قدرتی عظیمتر دل میبندد به نام قدرت معنوی و قدرتهای درونی. این تعارضات در وجود سنایی، گاهی او را عصبانی میکند و با خود به گفتوگو میپردازد. سنایی اولین کسی است که این گفتوگو را با خود دارد. سنایی در نتیجه این تعارضات بین خودش و جامعه و جهان به این بیت میرسد:
«ای کاش کس ز مادر گیتی نزادمی / یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی»
آیا سنایی شاعر دوره گذار است؟
این درگیری از جوانی سنایی شروع شد و تا پایان پیری همراه او بوده است، آن چیزی که در ذهن سنایی تغییر نکرد همین تعارضات است و زمانی که این ناسازگاریها را میبیند به جامعه بد و بیراه میگوید. این شعر استراتژی تعارض را برای مقابله با اوضاع زمانه انتخاب کرده است، یعنی نه اینکه عمدا جایی حرفی بزند و درجایی دیگر ضد آن را گوید تا رازش برملا نشود؛ این استراتژی است نه غفلت. در واقع سنایی متوجه است که چه میکند نه این که در جایی حالش خوب بوده مدح گفته و در قسمتی دیگر چنین نبود. در واقع این شیوه را در آثار او بسیار میبینیم، همواره نوعی پیچیدگی در آثارش نمایان است. وقتی میگویند سنایی شاعر دوره گذار است این مساله نمیتواند درست باشد زیرا در سنایی چیزی عوض نمیشود و تعارض دائمی از جوانی تا پیری در او وجود دارد و این تعارض برای همیشه در نهاد او هست. سنایی انسان تراژیک است اما چرا تراژیک است زیرا جهان او و گرایشهای وی متفاوت است. «بس که شنیدی صفت روم و چین / خیز و بیا ملک سنایی ببین»
مهدی حمیدی و طیف مخالفان سنایی، او را محتسب میدانند نه عارف. یعنی در اشعار سنایی لطافت عارفانه وجود ندارد و بیشتر به امر و نهی دعوا و درگیری پرداخته است، به دلیل شرایط اجتماعی عصر ما این نگره رواج پیدا نکرد اما تا پیش از نقلاب مخالفان سنایی این بحث را مطرح میکردند. این مخالفان میگویند شعر سنایی تازیانه سلوک را به ما میزند اما اشعار عارف که نباید خشن باشد و تازیانه بزند. از دیدگاه من سنایی محتسب نیست بلکه هوش پیچیدهای است که هم دنیا را دوست دارد و هم آخرت را. تعارضات در سنایی از جایی شروع میشود که او علاوه بر آخرت دنیا را نیز محل خوبی میداند. عرفان مغز است اما با این مغز نمیتوان قدرت ایجاد کرد. فقه به دنبال بسط قدرت بیرونی دین است و عرفان در پی رسیدن به آن مغز است ولی مغز بهطور ذاتی قدرت را از هم گسسته میکند. آن چیزی که قدرت ایجاد میکند انسجام و هماهنگی است. اگر این انسجام از بین برود قدرت معنوی نیز از بین میرود. برخی میگویند فقه قدرت زائد در اسلام است و باید حذف شود و همین دیدگاه را به عرفان دارند اما این نگاه کاملا خطاست و به جای نفی کردن این دو باید آن ها را طبقه بندی کنیم. سنایی میبیند از یک طرف ظاهر به دین قدرت میدهد و عقل را ازبین میبرد از طرف دیگر اگر به مغز بپردازد، ظاهر را از دست میدهد، این تعارضات خود را در اینجا نشان میدهد.
آیا خدا در عرفان به تمکین نزدیک است یا تلوین؟
از دیگر تعارضات سنایی این است که به مغز دین توجه کند یا پوسته دین؟ اگر از مرتبه پوسته گذر کنیم و به مغز آن برسیم گمان به یقین تبدیل میشود یقین به گمان. با این بیانات برای ما مسجل شد که در سنایی پر است از کششها به چند سو. شمس تبریزی اولین کسی است که میگوید سنایی یک فرد معمولی نیست. پاسخ ما به تعارضات سنایی و اینکه خدا از دیدگاه ما به چه صورت است در چند تعین است از جمله تعین وجودی، تعین زبانی، تعین ذهنی، تعین اخلاقی و تعین اجتماعی. بعضی از فلاسفه گفتند که خدا مساوی است با همه عالم که یک واحد شود و همه عالم که واحد شود خداست. آیا این درست است؟ این یک تعین وجودی است. عدهای دیگر نیز معتقدند که همه عالم خداست اما خدا همه عالم نیست و از آن فراتر است. بنابراین اولین تعین، تعین وجودی است، اما خدا را نمیتوان در ظرف وجودی قرار داد. دومین تعین، تعین ذهنی است آیا هرچیزی که در ذهن و عقل ما میگذرد را میتوان یک امر قدسی دانست؟ تعین اخلاقی و زبانی و اجتماعی به سنایی هم مربوط میشود و منظور از تعین اجتماعی عاداتی است که انسانها برای خود میسازند. آیا خدا به این تعینهای که ساختهایم نزدیکتر است یا فرا تعینها؟ و آیا این تعینها مستقیم به خدا ربط دارد؟
از نظر من سنایی به مقامی رسیده که کفر را درک کرده است. این مقام راهبردی برای حل تعارضات سنایی است که یکی تلوین و دیگری تمکین است. تمکین یعنی عارف به جایگاهی میرسد که تزلزل در او جایی ندارد، تلوین موقعیتی است همواره در حرکت و متزلزل. به عبارت دیگر تمکین در جایگاه دریاست و تلوین رودخانه. بحث اصلی این است که خدا دریاست یا رودخانه؟ و سنایی و تعارضاتش در همین جا معنا پیدا میکند، آیا خدا در تصورات ما مانند برخی از الهیون مسیحی است که دنیارا خلق کرده و خودش خواب است. یا به قول اقبال خدا در بطن جهان معنا پیدا میکند آیا خدا در عرفان به تمکین نزدیک است یا تلوین؟
آیا هزل و هجو به شخصیت درونی سنایی ارتباط دارد؟
خدا امری قدسی است. آیا کسی که هجو، هزل و مدح میگوید به خدا نزدیکتر است یا کسی که حرف ناپسندی نمیزند؟ آیا خدا وجود بیطرف است؟ اگر به تاریخ بشریت نگاه کنیم آن قسمتهایی که قید و تعین اخلاقی، اجتماعی و زبانی آورده است به خدا نزدیکتر کردهایم. اگر میخواهیم امر قدسی را بفهمیم باید آن را صورتبندی کنیم. در داستان موسی و شبان شنیدیم که شبان خدا را صورتبندی میکرد اما موسی میگفت که خدا را نمیتوان صورتبندی کرد. پنج نوع تعین در اشعار سنایی وجود دارد، تعین وجودی، ذهنی، اخلاقی، اجتماعی و زبانی. که این پنج نوع تعین نسبتی با هنجارهای اخلاقی ندارد زیرا همه به سنایی خرده و ایراد گرفتند که چرا هزل و مدح گفته است اما این مساله چه ارتباطی به شخصیت درونی سنایی دارد؟ عارف با خدای خود خلوت میکند و تعینها به هم میریزد.
سنایی اهل تلوین است یا تکوین؟
سنایی در حدیقهالحقیقه به قدسی بودن خدا اشاره کرده است. سنایی به این مقام رسیده است که خدا با این هستی رابطه دارد و اینگونه نیست که جهان را خلق کرده و رفته است. مسلمانان نیز میگویند خدا یهوه مسیحیان نیست که جهان را رها کند بلکه خدا در بطن جهان است. بیشتر عرفا تمکین را مقام بالایی میدانند چون تصور ثابت از خداوند دارند الا ابنعربی و ابونصر سراج. چرا میگویند که ابن عربی عرفانش بازی با الفاظ است؟ ابن عربی در بین متفکران جهان بشریت و جهان اسلام جایگاه والایی دارد اما به او ظلم شده است. این مساله هم به سخنان سروش درباره ابن عربی برمیگردد.
آثار ابن عربی پر از مدح مولا علی (ع) است. ادبای خراسان نیز حملههای بسیاری به ابن عربی کردهاند اما واقعا اینگونه نیست. ابن عربی نسبت به سرنوشت انسان هرگز بیاعتنا نیست بلکه میگوید انسان مردمک چشم خداوند است. نمیشود مردمک را آزار داد و خدا را دوست داشت. عارف در مقام تلوین به خدا نزدیک است تا عارف در زمان تلوین. آیا سنایی اهل تلوین یا تکوین بوده است؟ خدایی که وجود او را مسخر کرده است خدایی که قاعدهمند است. وقتی سنایی مدح، هزل، هجو و... میگوید یعنی از خدا دور شده است همه اینها زاییده ذهن انسانهاست. مولانا نیز تمرینهایی برای تلوین کرده است اما قدرت ادامه نداشته است. در دفتر پنجم شما زشتترین الفاظ را از مولانا میشنوید که اینها تمرینی است که این مقام را درک کند اما تاب ادامه آن را ندارد. در مقام تلوین عارف ابتدا خود را میشکند. عطار در شیخ صنعان اولین تجربه تلوین را نشان میدهد همانی که در منطقالطیر مرغان سرانجام به سیمرغ میرسند.