سیودومین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سنایی با عنوان «سیرالعباد سنایی و کمالنامهی خواجو» به بحث و بررسی شباهتها و اختلافات این دو اثر اختصاص داشت که چهارشنبه دوم مرداد با سخنرانی دکتر فاطمه کهن، عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی کرمان، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
فاطمه کهن سخنانش را با سرودهای از سنایی آغاز کرد و گفت: «سیرالعباد» یکی از رمزآلودترین و پرمحتواترین آثار سنایی است. سنایی در این اثر گویی خوابی میبیند که در آن آرزوهای او مبنی بر توفیق انسان در پیمودن مراحل تعالی و کمال تحقق مییابد و فرد معنای رهایی و آزادگی را تجربه میکند. حدود دو قرن پس از او، خواجو در کرمان، «کمالنامه» را میسراید. خواجو نیز در این اثر گویی خوابی میبیند و در آن تلاش انسان را برای پیوستن به رهایی و آزادگی به تصویر میکشد. این دو اثر بزرگ ادب فارسی در مقایسه با یکدیگر، تشابهات و اختلافاتی دارند که شناخت آنها میتواند راهگشای مخاطبان امروزشان باشد. بین زندگی سنایی و خواجو حدود ۲۰۰ سال فاصله بوده است. درباره اینکه خواجو آثار سنایی را خوانده یا خیر، جز اشاراتی که این شاعر در آثارش به نام سنایی و استنادهای کمی که به ابیاتش دارد، دلیل و منبع دیگری نداریم یعنی خواجو جایی صراحتاً نمیگوید که سیرالعباد را خوانده، یا به فلان اثر سنایی دسترسی داشته و آن را مطالعه کرده است.
دغدغه سنایی در سیرالعباد مسیر تکاملی انسانهاست
خواجو از مکتب همه بزرگان پیش از خودش برخوردار شده و سعی کرده که از هر کدام چیزی بیاموزد و نتیجه آن را به گونهای در آثار خود پرورده کند. من قصد ندارم از تأثیر سیرالعباد بر کمالنامه سخن بگویم و فقط این دواثر را به عنوان یک پدیده ادبی که هر کدام ارزشهای خاص خود را دارد، بررسی خواهم کرد. نام اثر نشان میدهد دغدغه سنایی در سیرالعباد همانطور که از نام آن پیداست، مسیر تکاملی انسانها بر اساس مفهوم بندگی است ولی در کمالنامه شاید عبودیت و سیر آن را به آن شکل خاصی که در سیرالعباد است، نبینیم. فضای فکری و محتوایی سیرالعباد نشان میدهد که از آثار قبل از خود مثل معراجنامهها یا ارداویرافنامه که اثر بزرگ دوران ساسانی است، تأثیر پذیرفته یا دلایلی داریم که زمانی که دانته کمدی الهی را خلق میکرده، ترجمه سیرالعباد را در دسترس داشته و حتماً از این اثر الهام گرفته است. در واقع افکار اماممحمد غزالی، از پیشینیان سنایی در شکل گرفتن آثار سنایی تأثیر داشته، از طرفی سیرالعباد در خلق آثار سهروردی مؤثر بوده است، یعنی این افکار نسل به نسل بین بزرگان منتقل و منجر به خلق آثار بزرگی میشده است.
سنایی در سیرالعباد با عناصر اربعه سخن میگوید
بررسی یک اثر جهانبینی که شاعر یا خالق اثر به جامعه و مخاطب خود عرضه میکند، مهم است و مقایسه هر دو اثر مفید خواهد بود. واژه «من» قهرمان اصلی سیرالعباد است، سنایی در توضیح ماجراهای سیرالعباد از ضمیر متکلم وحده استفاده میکند و قهرمان «من» است. ضمیر اول شخص مفرد شاید این فرصت را میدهد تا بتواند آنچه را که بر او میگذرد یا به تخیلش وارد میشود یا آنچه را میفهمد و درک میکند، بهتر توضیح دهد، از این جهت آنچه توضیح داده میشود، برای مخاطب ملموستر میشود. آنچه در سیرالعباد اتفاق میافتد، چندان جنبه ساده، رئال و واقعی ندارد. انگار در خواب و خیال سنایی اتفاق افتاده است که او برای ما تعریف میکند و ما باید آن را تعبیر کنیم. مشخصه خاص سیرالعباد این است که شروع آن مثل کتابهای عادی نیست. این کتاب خلاف عادت معمول که آغاز آن با مدح و ستایش و... است، یک دفعه و بدون هیچ مقدمه قبلی، با گفتوگویی با باد شروع میشود. سنایی در سیرالعباد با عناصر اربعه سخن میگوید و اولین عنصر هم باد است که شاید از دلایل انتخاب آن برای شروع سنخیتی است که باد با روح انسان دارد.
سنایی در سیرالعباد حرکت خود را از زمین شروع میکند
سنایی کمی که جلوتر میرود طرحی که مبتنی بر هیات بطلمیوسی بوده از نظام آفرینش و خلقت عرضه میکند. او در سیرالعباد حرکت خود را از زمین شروع میکند و میگوید میخواهم از آفرینش خودم با تو صحبت کنم. از آن به بعد ماجرای هبوط انسان به زمین را توضیح میدهد و رنج انسان ناشی از هبوط و آمدنش از عالم بالا به خاک را روشن میکند. مشخصه اصلی و مهم «من» راوی در سیرالعباد، بیقراری، آرام نبودن، راضی نبودن به بودن در مرحلهای که هست و اعتراض داشتن به وضع موجود است. سنایی در سیرالعباد تجربه زندگی گیاهی، حیوانی و انسانی را به تصویر میکشد و در هر مرحله به دنبال رشد، تکامل و تعالی است. «من» در سیرالعباد در هر مرحلهای نسبت به مرحله قبل تکاملیافتهتر است، پویش بیشتر و افق دید بازتری دارد، اما این او را راضی نمیکند و عشق رسیدن به مرحله بعدی از او یک شخصیت معترض نسبت به آنچه هست، میسازد.
آثاری از این قبیل معمولاً در افکار فلسفی انسانها، یا اسطورههای ملتها یا ادیان ریشه دارد و از ابعاد روانشناسی هم برخوردار است. در سیرالعباد عبد به تنهایی نمیتواند پیش برود و یک جایی در مراحل اولیه پویشش، راهنمایی در مسیر حرکت او حاضر میشود که پیر و مظهر رأفت و مهربانی است که راوی به آن اعتماد دارد و حرفهای او را میپذیرد. این مورد در آثار دیگر مثل ارداویرافنامه یا کمدی الهی هم دیده میشود. به هر حال حضور راهنما یا به معنای عقل، یا به معنای خرد، یا به معنای خود شخصی که بتواند به عنوان یک هدایتگر فرد را پیش ببرد، در آثار مهمی که مانند سیرالعباد بودهاند، وجود داشته که در سیرالعباد، در پایان وجود او با راوی یا عبد یکی شده است که نشان از تکامل و تعالی عبد دارد.
وجود راهنما در سیرالعباد هشدار به «من» راوی است
«من» راوی سیرالعباد یک من نوعی است که مخاطب و به طور کلی بشر میتواند خود را بسته به شرایط جای آن قرار دهد. وجود راهنما در سیرالعباد هشدار به «من» راوی است و همه «منهایی» که در آینده اثر را میخوانند تا بشر به آنچه هست و تواناییهایی که دارد اعتماد نکند و پیام این قبیل آثار هم اعتماد کردن به راهنما و پیر برای رسیدن به تعالی است. بر عکس سیرالعباد، کمالنامه خواجوی کرمانی ساختار منسجمتری دارد. مانند اثری که آگاهانه نوشته شده و شاعر میداند که میخواهد چکار کند، با یک انسجام شروع میشود، نیایش، مدیحه و مقدمه دارد و بعد با طرحی که از قبل برنامهریزی شده، وارد داستان میشود. در کمالنامه هم خواجو از «من» و اول شخص مفرد به عنوان راوی استفاده میکند که از این جهت سیرالعباد و کمالنامه با هم شبیه هستند، اما چون کنیه خواجو کمالالدین است، برخی از مستشرقین مثل نیکلسون اعتقاد دارند که شاید منظور از «من» در کمالنامه، خود خواجو باشد و ماجرای روایت شده، شرح احوالی باشد که بر خواجو گذشته است. خواجو هم در کمالنامه با عناصر اربعه به همان ترتیب سنایی در سیرالعباد صحبت کرده، اما با این تفاوت که در کمالنامه راهنما حضور ندارد.
«من» در کمالنامه خواجو گمشدهای دارد
در داستان سنایی مسیر حرکت راوی و تم اصلی داستان صعودی و دنبال رسیدن به کمال و تعالی است اما در کمالنامه خواجو «من» دغدغهمند، گمشدهای دارد که لزوماً آن را در آسمان جستوجو نمیکند، بلکه در طبیعت و محیط اطرافش به دنبال آن است. در کمالنامه خواجو گمشدهای دارد که اگر آن را معبود حقیقی تصور کنیم، فردی است که خواجو مطمئن است وجود دارد و در اطراف او است اما راه رسیدن به آن را نمیداند. در سیرالعباد سنایی در این مورد ابهام نداریم، «من» سنایی میداند که باید کجا برود و مسیرش از پایین به بالا و از عالم فرودین به عالم برتر است که چون راهنما هم از حرکت و عمل خود شک ندارد. بنابراین به گونهای هدفمند پیش میرود، اما «من» راوی کمالنامه خواجو فقط این را میداند که از وضع موجود راضی نیست که مشابهتش با «من» سیرالعباد هم همین مسئله است، با این تفاوت که خواجو به جای راهنمای بیرونی به درون خودش رجوع میکند و من جستوجو گر است که به دنبال پاسخ میگردد.
«من» راوی در کمالنامه هر مرحله به «من» جدیدی تبدیل میشود که این پویش «من» کمالنامه را جستوجوگرتر و رسیدن به من جدید هدایت میکند و این خواجو را راضی نگه میدارد. حرکت در کمالنامه از «من» راکد تا نهایت پویش است. در نتیجه در هر دو اثر سیرالعباد و کمالنامه میبینیم که هر دو انسان را از پریشانی به آرامش درونی، از تکثر به وحدت و از بودن در حد جمود و رکود به بودن در حد تعالی دعوت میکنند و میرسانند، فقط ساختار متفاوت است. نکته دیگر این است که در سیرالعباد حضور راهنما باعث یک اطمینان خاطر در فرد میشود اما در کمالنامه با اینکه راهنما هم وجود ندارد، باز هم اطمینان خاطر هست که این به دلیل راهنمای درونی فرد است، یعنی راهنمای بیرونی وجود ندارد اما حقیقتی در درون فرد است که به او اصالت میدهد و در فرد حس یقین ایجاد میکند. بنابراین هدایتگر فرد در سیرالعباد در بیرون و در کمالنامه در درون فرد است. نکته جالب این است که در هر دو اثر فرد به یک هدف که بیهدفی و یک نهایت که بینهایتی است میرسند نه یک نقطه معلوم و مشخص که در آن پویششان تمام شود.
سیرالعباد و کمالنامه زبان گویای انسانهای دغدغهمند است
کمالنامه مانند مخزنالاسرار نظامی دارای اصول اصلی یک آرمانشهر است. اگر فرض را بر این بگیریم که خواجو از سیرالعباد سنایی هیچ تاثیری نپذیرفته باشد، سنایی و خواجو در سیرالعباد و کمالنامه، به عنوان دو نماینده تفکر بشری در دو نقطه زمانی و مکانی مختلف، هر دو دغدغه تعالی انسان را داشتهاند، نگران رکود انسان بوده و از ماندن انسان در یک مرحله که باعث از دست دادن مراحل بعدی زندگی او میشود، رنج میبردند. بنابراین طرح تعالی انسان را در آثار خود ترسیم کردهاند. از دیدگاه نوع ادبی، هر دو اثر را که یک سفر درونی و معنوی را بیان میکنند جزو تعبیر و تأویل رؤیا میدانیم. آثاری از این قبیل به خواننده فرصت میدهد که این خوابها را با زاویه دید و برداشت خود، تعبیر کند.
قهرمانهای داستان منطقالطیر عطار پرندگان هستند و پرندگان از همان نگاه اول درخواستشان رهایی از تشتت و پراکندگی و پیوستن به وحدت و یگانگی است. مانند داستان «جاناتان مرغ دریایی» از ریچارد باخ که در پایان پرنده قهرمان داستان پس از رفتن به عوالم بالا باز به جامعه اولیه خود برمیگردد. در سیرالعباد و کمالنامه هم فرد راوی در پایان از عالم رؤیا و آن وضعیتی که درک کرده خارج میشود و به جامعه خودشان برگردند. من فکر میکنم هم سنایی و هم خواجو، خودشان آدمهای دغدغهمندی بودهاند، افرادی بودهاند که عرصه بودن و زندگیشان را به آن شکلی که بوده، نمیخواستهاند و در واقع میخواستهاند علیه بودن خودشان اعتراض و شورش کنند که این دغدغه به قدری زیاد بوده که توانستهاند دو اثر بزرگ سیرالعباد و کمالنامه را خلق کنند و زبان گویای انسانهایی باشند که مانند خودشان دغدغهمند هستند و آرزوهای بزرگ دارند. تفاوتها و شباهتهای این دو اثر وقتی وارد لایههای درونی آن بشویم بسیار زیاد است.