سیوپنجمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سنایی با عنوان «سنایی و الهیات عشق» با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی چهارشنبه ۲۴ مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این نشست به جایگاه سنایی در موضوع الهیات عشق اشاره و جنبههایی از این موضوع تحلیل و بررسی شد.
محمدجواد اعتمادی در آغاز با اشاره به اینکه در این جلسه به ارتباط میان زبان و شناخت و جایگاه زبان در الهیات میپردازم، گفت: الهیات، تئولوژی و خداشناسی است. مراد از زبان و شناخت به معنای این است که نظام شناخت و معرفت ما چه جایگاهی دارد و نسبت میان زبان و شناخت چیست. در اینجا منظور ما از زبان به معنای معمول که به کار میبریم نیست. رابطه بین زبان و شناخت بسیار مهم است. زبان فقط این نیست که ما ابزار و امکانی بهدست آوریم تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم، بلکه ما از کودکی که زبان میآموزیم، همراه با آن امکانات و اصطلاحاتی برای بهدست آوردن شناخت هم یاد میگیریم و این زبانی که ما میآموزیم در بستر یک فرهنگ و میراث قرون گذشته که به تعبیری در قلمرو زبان فارسی رخ داده، به ما میرسد و ما آن را یاد میگیریم. بنابراین ما با یک زبان ویژه جهان و آدمی را میشناسیم و با یک زبان ویژه هم میآموزیم که خدا را بشناسیم. پس شناخت ما از خدا با یک زبان ویژه صورت میگیرد و این زبان به تعبیری تعیین کننده نوع و شکل شناختی است که ما از این مقوله داریم.
جایگاه ویژهی عشق در رابطه با امر مقدس
از مهمترین خدمات عارفان و ادبیات عرفانی در قلمرو فرهنگ ایران و زبان فارسی، دمیدن روح تازه در الهیات و تلطیف رابطهی انسان و خدا بوده است. ادبیات عرفانی در این امر نقش کلیدی و منحصر به فردی داشته که در گذر قرنها، تاثیر عمیقی در فهم و زبان روایتِ تجربههای قدسی در مقولهی رابطهی انسان و خدا داشته است. این اتفاق بیش از هر چیز با محوریت مفهوم عشق و تاکید بر جایگاه ویژهی عشق در رابطه با امر مقدس صورت گرفته است. در این سیر، سنایی به عنوان پیشگام شعر عرفانی نقش بسیار مهمی در بیان و توصیف اهمیت عشق و وجوه گوناگون آن در قلمرو الهیات داشته است و روش بیان و زبان شاعرانهای را پی نهاده که تا حد زیادی الگوی شاعران پس از او شده است.
ویتگنشتاین جمله معروفی در رساله منطقی ـ فلسفی دارد و میگوید: «مرزهای زبان من، نشانگر مرزهای جهان من است» به میزانی که زبان ما وسعت پیدا میکند، شناخت ما هم وسیعتر میشود و به میزانی که زبان من فقیرتر میشود، شناخت من هم لاغرتر است. نقش مهمی که ادبیات در اینجا ایفا میکند این است که زبان را غنا میبخشد. زبان غنیتر و پربارتر میشود و به میزانی که زبان غنیتر شود، شناخت هم وسعت پیدا میکند. رابطه میان زبان و شناخت مساله مهمی است. مقوله الهیات که به معنی درک و شناخت ما از امری مقدس یا مقوله خداوند باشد، زبان نقش بسیار کلیدی ایفا میکند. ما با یک زبان خاص قدم به اقلیم الهیات میگذاریم و همه افرادی که قبل از ما در این مسیر بودهاند، در این زبان نقش داشتهاند و در این میان عارفان نقش ویژهای ایفا کردهاند که من از آن به عنوان یک خدمت بزرگ یاد میکنم. تلطیف، هنری و زیباییشناسانه کردن زبان در قلمرو الهیات خدمت بزرگ عارفان است. عارفان به زبان در قلمرو الهیات وسعت و ابعاد تازه بخشیدهاند. البته این طور نبوده که اصطلاحات از همان ابتدا به صورت خام به دست ما برسد، بلکه در طول قرنها دستخوش تغییرات فراوانی شده و در انتها به ما رسیده است. نمونه آن اصطلاحاتی است که در شعر سهراب سپهری قرار دارد و ما برای بیان شاعرانه ایمان و اعتقادات خود استفاده میکنیم. مانند: «خدایی که در این نزدیکی است»، «کعبهام بر لب آب»، «من مسلمانم قبلهام یک گل سرخ».
کلمه عشق میتواند وارد الهیات شود
عارفان به زبان در الهیات توان تازهای بخشیدند و به تعبیری زبان تازهای خلق کردند و این زبان تازه را آموختند. زبانی که هم غنی و قوی بود و هم لطیف و شاعرانه که اساس و ساختار آن هم یک نگاه زیباییشناختی و هنری بود. مفهوم اساسی و محوری و به تعبیری مهمترین رکن این زبان مفهوم عشق است که نظام الهیاتی تازهای را خلق کرد که در این نظام تازه صدها و بلکه هزاران شعر و اثر ادبی سروده شد. زبان لطیف و شاعرانه تازهای که عشق را وارد الهیات کرد منجر به اتفاق تازهای در ادبیات ما شد که همان ادبیات عرفانی است و امروزه در شناخت جهان از ادبیات ما بیشترین سهم را دارد. این ادبیات عرفانی که زبان ویژه خود را دارد یک اتفاق در الهیات و قلمرو شناخت ما از مقوله امر مقدس یا خداوند بود است که اصطلاحا از آن با عنوان «الهیات عشق» یاد میکنیم و به تعبیری گشوده شدن باب تازهای برای معرفت و شناخت بوده است.
باید به این مساله اشاره کنیم که لفظ عشق در الهیات چگونه وارد شده و تعبیراتی مثل عشق الهی چگونه استفاده شده است. در قرآن و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه لفظ عشق را نداریم و فقط واژه حب را داریم. منصور حلاج به جای محبوب از واژه معشوق برای خداوند استفاده میکند و از عشق الهی دم میزند که مورد غضب واقع و به بد دینی متهم میشد. زمان حلاج استفاده از لفظ معشوق برای خداوند به این سادگی نبود که ما الان به کار میبریم، بنابراین این اتفاقی است که به مرور در زبان و به موازات آن در قلمرو الهیات صورت میگیرد که کلمه عشق میتواند وارد الهیات شود وگرنه از ابتدا چیزی به نام عشق در الهیات وجود نداشت.
سنایی الهیات عشق را وارد شعر فارسی کرد
نخستین کسی که الهیات عشق را به تفصیل وارد شعر فارسی کرد، سنایی بود. تقریبا همزمان با سنایی یعنی اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم عینالقضات همدانی است که در تمامی آثار او، اساسا همه سخن از عشق الهی و عشق انسان نسبت به خداوند است. البته در همان قرون چهار و پنج هم یک سری رباعیات وجود دارد که شاعر آن مشخص نیست و به مفهوم عشق الهی پرداخته است، اما اولین کسی که مفهوم عشق در حیطه الهیات را به شکل کاملا پرمایه، جاندار، به تفصیل، با بیان قوی و قوت و قدرت شاعرانگی خود به کاربرد و در این زمینه فراوان شعر گفت، سنایی است. البته همانطور که گفتم این اتفاق پیش از سنایی هم افتاده است اما این سنایی بود که این را به طور کامل وارد حیطه شعر فارسی کرد و به تفصیل به آن پرداخت. بنابراین این زبان با سنایی کاملا قوت گرفت و اصول خود را یافت که بعد از آن در شعر حافظ و مولانا و دیگر شاعران، شاهد این هستیم که شعرها در این حوزه گفته شده است.
نخستین کسانی که از تعبیر عشق استفاده کردهاند، منصور حلاج است. حلاج بیش از همه از عشق الهی صحبت کرده است و مخالفان جدی هم داشته است. در هر صورت ورود عشق به الهیات مانند یک انقلاب در زبان است که به موازات آن، الهیات و ادبیات عرفانی هم دچار تغییر شگرفی شده است. در نیمه دوم قرن چهار و سراسر قرن پنجم، به ویژه در حوزه خراسان، در تمام آثار عرفانی، کتابهایی که در قلمرو ادبیات صوفیه نوشته شده، حتما به موضوع محبت الهی و عشق در ارتباط انسان و خدا و شناخت خدا پرداختهاند که مهمترین اینها در آن دوره، «کتاب المحبت» در «احیاءالعلوم» امام محمد غزالی است.
سنایی درباره عشق الهی سخن میگوید
سنایی هم در حدیقه و هم در غزلهایش که به غزلیات قلندرانه معروف است، به عشق الهی و الهیات عشق پرداخته است. البته همان طور که گفته شد، این مضامین در آثار شاعران پیش از سنایی بوده است، اما شعر به این زبان و قوت و با این حجم به لحاظ کمیت و با این قدرت به لحاظ کیفیت هنر سنایی است و این همان نقش ویژه و ممتاز سنایی است. واقعا نمیتوان تردید کرد که اگر سنایی نبود و اینگونه شاعری نمیکرد، میراث شعر عرفانی ما آنچه داریم، نبود. عارفان روایتی از ماجرای آفرینش و چرایی هستی دارند که این روایت با محوریت مفهوم عشق است و به تعبیری عشق منشاء آفرینش، دلیل هستی و غایت و نهایت خلقت است. عشق یک نوع عنایت ویژه است و فقط عاشقان به این حقیقت راه یافتهاند یا به تعبیر سنایی هدایت شدهاند. در این روایت عشق هم صفت خداست و هم راهنما و راهبر به سوی خدا است، حتی در برخی از این سخنان، به تعبیری خود خداوند است. سنایی و شاعرانی چون مولانا و حافظ و... درباره عشق الهی سخن گفتهاند. از اشعار چنان برمیآید که عارفان عشق را چیزی فراتر از کفر و ایمان میدانند.
اینکه برای توصیف رابطه انسان و خدا میتوان از الفاظ و ترکیبات عاشقانه استفاده کرد و میتوان خداوند را به مثابه یک معشوق خطاب کرد، از اتفاقاتی بود که در مسیر همین انقلاب در زبان و الهیات افتاد که نمونههای اعلای آن را در شعر سنایی میبینید، ترکیبات و تعبیراتی مثل بنده عشق که بعدها در شعر حافظ و مولانا هم دیده میشود و در این زمینه حافظ میراثبر سنایی است. سنایی، مولانا و حافظ از ترکیبات و تعبیرات الهیات عشق در اشعارشان استفاده کردهاند. همان طور که یک کودک در مدرسه زبان میآموزد، حافظ و مولانا و شاعرانی که بعد از سنایی بودهاند، در این مدرسه، این زبان را از سنایی یاد گرفتهاند ومهمتر از آن شناختی است که بعد از این مقوله از خداوند برای ما رخ داد.
دینداری از نگاه عارفان چیست؟
عارفان رابطه انسان و خدا را یک رابطه داد و ستدی نمیبینند بلکه یک راه دیگری برای رابطه انسان و خدا توصیف میکردند که در آن راه انسان میرود که ببازد و از آن به پاکبازی تعبیر میکردند که این مقوله عشق و پاکبازی هم در شعر سنایی و دیگر شاعران فراوان وجود دارد. حقیقیترین رابطه آنجاست که فرد در رابطه با خداوند پاکباز باشد و فقط وجود دارد که نثار کند. عاشق پاکباز است و در قبال آن چیزی نمیخواهد و این مساله یک جور قمار است. اگر حکایت ابوسعید را بخوانید. عاشق در پی سود نیست و عشق را نثار میکند و ذهنش پی دلیل نیست و پاکباز است. داستان حضرت ابراهیم نیز در قربانی کردن اسماعیل به این مساله اشاره میکند. زیباترین ابیات سنایی در حدیقهالحقیقه مفهوم جاودانگی و بیمرگی است. ابدیت سنایی در این است که معنی را در عشق بیان میکند. عشق نوعی بیمرگی به انسان میدهد و باید بگوییم که عاشقان نمیمیرند. آدمی پیش عشق کشته میشود. عاشق پیش عشق میمیرد و زنده به عشق میشود و این نوعی بیمرگی است. عقل نمیتواند سالک را به ادراک و تجربه خداوند برساند و عشق این نقش را ایفا میکند. نیایش و دعا کردن خداوند را با الفاظ عاشقانه بخوانید. سنایی نیایشهای بسیار شیرین دارد و پیش از سنایی چنین نیایشهایی نداشتهایم و بسیار شایع در شعر ماست و میراثی است که به زبان و به رابطه بین انسان و خدا داده است. امروز ضرورت دارد که از عارفان یاد بگیریم یا به تعبیری الهیات ما نیاز به این دارد که از عارفان بیشتر بیاموزیم زیرا این یک مقوله تئوریک و ذهنی نیست و از الهیات بسیاری موارد زاده میشود. جهان ما پیش از هر چیز به شفقت، نوعدوستی و مدارا نیاز دارد و این مساله ضرورت دارد و در جهانی که خشونت، قهر، خوف و ضربان خشنی جریان دارد، الهیات نشان میدهد که خدا یک دوست و رفیق برای انسان است.