آناهید خزیر: دکتر قدمعلی سرامی در ابتدای سخنانش گفت: عطار از آن مردان کمیابی است که اهل بُرد نیست. هر چه باخته است، باختهی عشق است. در نگاه او، بُردن به جای آنکه به سود آدمی باشد، به زیان اوست. پیام او نیز همان است که از زبان مولانا میشنویم: «هله آن قمار بازم که بباخت هرچه بودش/ بنماند هر چه بودش الا هوس قمار دیگر». همهی ما وقتی به دنیا میآییم، طبیعت بیرونی و درونی دو راه پیش روی ما میگذارد؛ راهی که عاشقانه است و راهی که عاقلانه. هر کدام از این راهها را که انتخاب کنیم، سرنوشت خود را تعیین کردهایم. ما میان تدبیر و تقدیر، یکی را برمیگزینیم. به خاطر همین است که عطار تمام زندگی را یک انتخاب میداند.
هنگامی که از آن دو راه یکی را انتخاب کردیم، یک راه اصلی خواهد شد و راه دیگر بَدَل. اگر عشق و ایثار را برگزینیم، داوطلبانه به سوی ناملایمات رفتهایم و سختیها را انتخاب کردهایم. چرا که محنت با محبت همراه است. آنچه هم عطار برگزیده، عشق است. از این رو است که تمام غزلیات او «فناگرا» است. عطار دوست دارد برای جهان همانند شمع بسوزد. مَشرَب او، عشق است. میگوید: «رنج خود و راحت یاران طلب». در حالی که میدانیم که عقل خلاف این را میگوید.
عشق مادرانهی عطار به هستی
عشق عطار به هستی، «عشق مادرانه» است. به خاطر همین هم ماندگار است. عطار در مرگ مادرش میگوید: «مرا گر بود انسی در زمانه/ به مادر بود و او رفت از میانه». عرفان عطار برگرفته از حماسه است. به همین دلیل است که میگوید قدرت رابعه صد برابر رستم بود. در نگاه او، هرکس که بتواند بر خود چیره شود، بر همهی عالم چیره شده است. من شک ندارم که عطار به خاطر عشق به مادرش بود که داستان «رابعه عدویه» را در «تذکره الاولیاء» آورده است. عطار در این کتاب، سرگذشت بیش ۹۰ پیر را آورده که یکی از آنها زن (: رابعه) است. چون عطار میداند که روان و اندیشه است که آدمها را از هم جدا میکند، نه استخوان و ریشه.
عطار خود را را «پُرگو» مینامد. با این همه سخن خود را به «شاهد زیبا» و «عروس خانگی» که پوششی از ناز دارد، تشبیه میکند. به همین دلیل باید سخن عطار را بسیار خواند تا پوشش آن برداشته شود و نیک دریافت شود. عطار که نگاه مادرانه دارد، عشق را برمیگزیند. پس وظیفهی خودش را انجام شده میداند. میگوید: «عشق جامی داد و بستد والسلام/ چند گویی آخر از خود والسلام؛ تو چنان انگار کاندر راه عشق/ یک نفس بودیم و شد آمد والسلام؛ شیشهای اندر دمید استاد کار/ بعد از آنش بر زمین زد والسلام».
به درستی هم عرفان هیچ نیست جز روانشناسی انسان در قرون و اعصار. عارفان بزرگ هم کاری جز این نکردهاند که احوال خود را برای ما به یادگار بگذارند. عصارهی آن احوال هم همان است که حافظ آن را در یک بیت فشرده است: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا». راه عاشقانه چنین است که باید خود را در همان آغاز باخت. چون این راهی است که «خودی» در آن راه ندارد. عطار میگوید: «عشق باید که باید بستاند تو را». کار عشق، ستاندن «خود» آدمی است. کسی که مستغرق عشق شد، سزاوار و برازندهی نام «عاشق» است. عشق، آدمی را بیمه میکند و غنا و شادمانی میبخشد. برای عشق هم فراق معشوق از وصال او بهتر است. اگر چه برای عاشق بهتری و بدتری وجود ندارد، هر چه هست «بهتری» است.
مانندی عطار و خیام؛ خیام، حیرانترین عارف
عطار همشهریای به نام «خیام» دارد که اهل عشق بوده، اما خوب فهمیده نشده است. خیام حیرانترین عارف است. حتی از عطار هم حیرانتر است. خیام را باید راستگوترین عارف دانست. چون نمیگوید همه چیز را میدانم. با اینکه عالِم بوده و فقه و اصول و صرف و نحو خوانده، اما میگوید: «نمیدانم». عطار از خیام یاد گرفته که به نادانی خودش اعتراف بکند؛ و این اصل دانایی است. عطار در غزلیاتش، عشق را برمیگزیند و از گفتن «نمیدانم»، دوری نمیکند. از سوی دیگر، عطار این ویژگی را دارد که به دنبال پیرو نباشد. برای اینکه میداند که هرکس داعیهی چنین کاری دارد، به گمراهی میرسد.
عطار بارها از «مرگ» یاد میکند، تا به ما بفهماند که یک لحظه لقاء دوست، همهی ازل و ابد آدمی را میپوشاند. این را هم باید گفت که در تفکر عطار، «آن» یعنی یک لحظه. اگر این «آن» را در یک لحظه دریافت کنیم، از همه چیز بینیاز خواهیم شد. تنها راه رهایی از چون و چراها هم این است که بدانیم که نادانیم.
تنوع و یگانگی از ویژگیهای دیوان عطار است
یکی از ویژگیهای دیوان عطار این است که در عین تنوع، یگانه است. این کار عطار همانند کار آفرینش است که با آنکه همهی موجودات یکی هستند، اما شبیه هم نیستند. آفریدههای عطار در تغزلها نیز چنین است که با همهی همانندی، ناهمانند است. اما تمام آن غزلیات، پیوستگی جهان را فریاد میزنند. میگوید با اینکه جهان متنوع است، اما یک حقیقت را بازگو میکند. به راستی هم به هر چیز که نگاه میکنیم، میبینیم با دیگری تفاوت دارد. اما دقیقتر که بنگریم، میبینیم همان است که پیشتر دیدهایم. عطار میگوید: «از ازل تا ابد هر آنچه برفت/ جمله یک داستان همی بینم». سعدی هم همین را میگوید: «بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند». چون عطار و سعدی و دیگر بزرگان، همه از یک گوهرند.
عشق، افق آدمیزاد است
در نگاه عطار، عشق محدودیت ندارد. هرچه جلوتر برویم، عشق را رویاروی خود میبینیم. عشق، افق آدمیزاد است. حس مسئولیتی هم که عطار دارد، مسئولیت عاشقانه است. او با آنکه میداند در انگشتان حق است اما خود را بیمسئولیت نمیبیند. به همین دلیل، بر احوال خویش نگران است. این احساس مسئولیت است که باعث میشود عطار عشق را اظهار کند. عطار هفت منزل برای سلوک میشناسد که از «طلب» آغاز میشود و به «عشق» میرسد. هر مرحله هم مشتق از دیگری است. یعنی تا طلب نباشد، عشق نیست.
این را نیز باید یاد کرد که بسیاری از محققان دربارهی عطار تحقیق کردهاند که سرآمد آنها «هلموت ریتر» است. او چنان کار کرده که هر کس با هر مایه از دانشی میتواند به کمک کتاب او، داستانهای عطار را بفهمد. از استادان ایرانی، به صادق گوهرین و استاد شفیعی کدکنی هم باید اشاره کرد. اما هنوز هم شناخت عطار نیاز به پژوهشهای بیشتر دارد. چون حرف عطار، حرف عشق است و تمامی پذیر نیست. هر چه هم دربارهی او بگوییم، هنوز در اول راهیم.