آناهید خزیر: هجدهمین مجموعه از درسگفتارهایی دربارهی عطار به بررسی موضوع «شیخ صنعان، شاعرانگی یا روایت» اختصاص دارد که عصر چهارشنبه (۱۲ بهمن) در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این نشست دکتر مهدی محبتی به واکاوی شخصیت شیخ صنعان پرداخت.
دکتر مهدی محبتی گفت: عطار گرانیگاه تلفیق روایت و شعر است. او ۲۳۰۰ قصه گفته است. هیچ شاعری نمیشناسیم که این حجم از روایت را به فرهنگ فارسی اضافه کرده باشد. همهی آثار او مملو از حرفهای شاعرانه است و قصه در مرز روایت و شاعرانگی بیان میشود. در کمتر ادبیاتی در جهان، همانند ادبیات فارسی، آمیختگی شعر و روایت وجود دارد. هر چه سنت ادبی قویتر و بنیانهای ذهنی و هنری آن مستحکم باشد، روایت و شعر بیشتر به هم آمیخته میشوند. ادبیات معاصر جهان توانایی چنین آفرینشی را ندارد. چون نه از روایتِ درستی برخوردار است و نه زبان آن شاعرانگی است. اما دو ساحت روایت و شعر در نزد عطار به اوج میرسد و مفهوم را آنچنان با شاعرانگی ممزوج میکند که خواننده را به حیرت میافکند. عطار در بطن روایت، زبان شاعرانه را بهکار میبرد.
اکنون که عطار چنین توانایی دارد، باید پرسید که آیا او روایتگر است یا با زبان بازی میکند؟ واقعیت این است که عطار و مولانا عاشق زبان هستند. اگر چه پذیرش این سخن برای بسیاری دشوار است، اما باید گفت که تار و پود سخن مولانا، بازی با زبان است. اما هنگامی که اسیر عادتهای اجتماعی میشود، زبان او از جوش و خروش میافتد.
شاعرانگی در ذات خود با روایت تفاوت دارد
باید دانست که شاعرانگی در ذات خود با روایت تفاوت دارد. روایت، گزارش امرِ واقع است. بنابراین حاصل نوعی دیدن و استفاده از زبان است. به سخن دیگر، روایت (قصه و حکایت) آن چیزی است که از بیرون و از راه زبان، به مخاطب منتقل میشود. در حالی که شعر، حرف دل شاعر است و این وظیفه را ندارد که آنچه را که در بیرون اتفاق میافتد، بیان کند. پس روایت و شعر قابل جمع نیستند. چون در روایت، اهداف از پیش تعیین شده به مخاطب داده میشود. اما شعر از بیان واقع فاصله میگیرد. چون سه رکنِ خیال و وزن و عاطفه، با امرِ واقع تقابل دارد. شعر، آدمی را با درون آشنا میکند و مهم نیست که این آشنایی، مطابق با واقعیت هست یا نه.
به هر حال عطار از سه منظر مهم است: نخست آنکه در فرهنگ ما بیشترین حجم روایت را تولید کرده است؛ دوم آنکه شاعری بسیار اخلاقی و فرهیخته است و حرف بیهوده نمیگوید؛ سوم آنکه همه جا تکرار میکند که حرفهای او تازه است. عطار با چنین پشتوانهای، داستانی به نام «شیخ صنعان» را در اثر مهم خود «منطق الطیر» جای داده است که هم ظاهر داستان و هم جنبهی شاعرانگی آن مهم است. مساله مهم در «داستان شیخ صنعان» این است که شیخی با عظمت روحی او، در مقابل بُرقع انداختن دختر ترسا تسلیم میشود و آنگاه حادثهای برای او رخ میدهد. آیا میتوان گفت که این داستان، نوعی بیان شاعرانگی زبان عطار است؟ یا این روایتهاست که داستان را جذاب میکند. حقیقت آن است که به ظاهر این داستان حالت پارادوکسیکال دارد و در درون خود عناصر متضاد را پرورش میدهد. در حالی که چنین نیست.
شیخ صنعان در تاریخ عرفان ایران ناشناخته است
البته داستان، از دید روایت، مشکل دارد. معلوم نیست که شیخ صنعان اسیر ظاهر دختر شده است یا باطن او؟ در ضمن نمیدانیم و در خود داستان هم مشخص نیست که دلیل متحول شدن دختر ترسا چیست و چه حادثهای در درون او رخ داده است؟ پس داستان از دید منطق روایت، مشکل دارد. از همه مهمتر در تاریخ عرفان ما، کسی به نام شیخ صنعان شناخته شده نیست. در حالی که نام گمنامترین پیران عرفا هم در تاریخ آمده است. اینها البته روایت را مخدوش میکند. اما واقعیت آن است کسی که «داستان شیخ صنعان» را میخواند، به چنین موضوعهایی فکر نمیکند. پس آیا ذهن ماست که به شاعرانگیها عادت کرده و این داستان را چنین جذاب ساخته است؟
اتفاقا خود «منطق الطیر» هم از منظر ساختار داستانی، پخته و کامل نیست. از ۴۹۰۰ بیت آن، تقریبا ۸۰۰ بیت مربوط به داستان اصلی است. مقدمهی کتاب هیچ ارتباطی با خود داستان ندارد. در کنار داستان اصلی، ۳۲۰ داستان کوتاه میآورد و پس از هر وادی، چندین داستان میآید. چنین کاری خط اصلی داستان را منقطع میکند. از همه مهمتر آنکه اصل ماجرا بیش از ۳۰۰ بیت نیست و بیشتر بحثها در گفتگوهای طولانی اتفاق میافتد. وقتی هم روایت به سمت کُنش پیش میرود، تا لحظهای که مرغان به سمت سیمرغ میروند، ۲ هزار بیت دربارهی سلوک آورده شده است.
البته در اینکه «منطق الطیر» بسیار زیباست، تردیدی نیست. اما از نظر روایت، ایرادهایی دارد. مثلا میتوان پرسید که اگر هدهد برای رهبری مرغان شایسته است، چرا با قرعه انتخاب میشود؟ آیا سیمرغ، که غایت سفر است، میتواند همان «سی مرغ» باشد؟ آیا سی مرغ میتوانند یک مرغ را همانند هم ببینند؟ از دید روایت، چنین کاری ممکن نیست و ساختار روایی چنین موضوعی را درست نمیداند. مگر آنکه بگوییم تصویر سیمرغ، آینهای در برابر مرغان است و هر کس میتواند خود را در آن ببیند. با این همه، در ادبیات فارسی کسی را نمیشناسیم که داستانی زیباتر از «منطق الطیر» دربارهی دیدن حق گفته باشد. «داستان شیخ صنعان» آن هم بسیار زیباست. آنچه عطار در این داستان دربارهی وحدت انسان و خدا میگوید، کمتر از حرف حلاج نیست. اما عجیب است که عطار دچار سرنوشت حلاج نمیشود.
داستان «شیخ صنعان» خواننده را حیران میکند
در داستان «شیخ صنعان»گاه خواننده حیران میماند که عطار روایت میگوید یا زبان شاعرانه را به کار میبرد؟ به این بیتها دقت کنید: «آخر از ناگاه پیر اوستاد/ با مریدان گفت کارم اوفتاد؛ میبباید رفت سوی روم زود/ تا شود تعبیر این معلوم زود؛ چارصد مرد مرید معتبر/ پس روی کردند با او در سفر؛ میشدند از کعبه تا اقصای روم/ طوف میکردند سر تا پای روم».
تا اینجا همه روایت است. اما بیتهای پس از آن ربطی به روایت ندارد و شعر محض است: «از قضا را بود عالی منظری/ بر سر منظر نشسته دختری؛ دختری ترسا و روحانی صفت/ در ره روح اللهش صد معرفت؛ بر سپهر حُسن در برج جمال/ آفتابی بود اما بیزوال؛ آفتاب از رشک روی او/ زردتر از عاشقان در کوی او».
اکنون به این بیت که پس از آن آمده است، دقت کنید: «چون صبا از زلف او مشکین شدی/ روم از آن مشکین صفت پرچین شدی». در این بیت چندین عنصر شاعرانه را میبینیم: «صبا» که پیامبر شاعران است؛ «زلف» که استعارهی مهمی است؛ «مشکین»؛ «روم» که مظهر سفیدی و روشنی است و نیز «پُر چین» که ایهامی به چین است. در اینجا شبکهای از روابط معنایی را با چندین نشانه میبینیم. اینهاست که بیتها را از روایت دور میکند و شکل شاعرانگی میدهد.
«داستان شیخ صنعان» از حالت تمثیل خارج میشود و شیوهی رمز میگیرد. تمثیل و استعاره، روایت را چند معنایی میکند. اما در حوزهی رمز، معنا بیپایان است. رمز، اتصال آدمی به بینهایت خویش است. پس آیا «شیخ صنعان» خود ما نیستیم؟ آیا هرکسی شیخ صنعانی در درون خود ندارد که همانند نقطهی سیاهی است که باید تبدیل به نور کند؟ این نکتههاست که «داستان شیخ صنعان» را تبدیل به داستانی رمزی میکند.