آناهید خزیر: سرگذشت شیخ صنعان برای نخستینبار در ادبیات ایران در منطقالطیر شیخ فریدالدین عطار نیشابوری آمده و آن طویلترین و دلآویزترین داستانی است که در آن کتاب سروده شده است. قهرمان آن داستان، پیری است فرتوت به نام شیخ صنعان که پس از سالها عبادت، تقوی و پنجاه سال اعتکاف در کعبه و رسیدن به مقام کشف و شهود و داشتن چهار صد مرید سالک دلباخته دختری ترسا میشود که داستانهایی را درون خود میپردازد.
شعر در ذات خود بر گرد زبان میچرخد، حال آنکه روایت عمدتا با زبان به انگیزهها و غایات خود نزدیک میشود. میتوان گفت نثر، نوعی رفتن است که پاها با هدفمندی به سویی روانه میشوند و شعر نوعی رقصیدن است که هدف گامها در خود آنهاست. جمع این دو (چرخیدن و هدفمند رفتن) بسیار دشوار است و در کمتر زبان و ادبیاتی مانند ادبیات کلاسیک فارسی ـ و برخی آثار ادبی معاصر ـ در هم آمیخته است.
اهمیت ظاهر کلام نزد مولانا و عطار بیشتر از معنا است
محبتی در ابتدای سخنانش گفت: مشهور شده که بگویند عطار و مولانا و بزرگان ادب فارسی، اهل شعر و شاعرانگی نبودند و در معنا غرق بودند و ظاهر کلام برای آنها اهمیت نداشت اما واقعیت غیر از این است. هم برای مولانا و هم برای عطار، کلام بسیار اهمیت دارد. حتا عرفان آنها عرفان زبانی است، تا بدان اندازه که اگر شاعرانگی را از آنها بگیریم، روایت آنها هم جذاب نخواهد بود. آنها نخست عجایب سخن را درنظر میگیرند و سپس روایت را. شاعران بزرگ فرهنگ ما به شاعرانگی بسیار اهمیت میدادند و توجه داشتند که باید ذات سخن آنقدر قوی باشد که بتواند سخن را رشد بدهد. پس میدانستند که چگونه شاعرانگی و روایت را با هم تلفیق کنند.
عطار را به نداشتن بوطیقای شاعرانگی متهم میکنند
با این همه، برخی عطار را به نداشتن بوطیقای شاعرانگی متهم میکنند و میگویند ضعف روایت دارد. در «داستان شیخ صنعان» خرده میگیرند که چرا دختر ترسا بیدلیل متحول میشود و آن گونه از بین میرود؟ این اشکالی است که به روایت عطار میگیرند. در «داستان کنیزک و زرگر» مثنوی هم همین گونه است و زرگر بیدلیل کشته میشود. برخی برای پیدا کردن پاسخ این پرسش، توجیهات بسیاری میکنند. مثلا میگویند که زرگر نفس آدمی است. اما چنین برداشتی، نگاه کردن داستان از بُعد تحلیلی است. حقیقت آن است که سوال جدی همین است که اگر شیخ صنعان میخواهد متحول بشود، چرا دختر داستان باید به مرگ برسد؟ اینها اشکالات روایتی است که در فرهنگ ادبی ما مطرح نمیشود. آیا مرگ دختر ترسا نماد مردسالاری فرهنگ بوده است؟ با این همه، باید دید که خود عطار دربارهی سخنش چه میگوید.
در جایی عطار دربارهی آثارش میگوید: «بدین منوال کس را نیست گفتار» و ادامه میدهد: «به صنعت سِحر مطلق مینمایم/ در این شک نیست الحق مینمایم؛ ز تحسین درگذشته است این سخنها/ که شوری دارد این شیرین سخنها». کمتر شاعری میشناسیم که این گونه از خود ستایش کرده باشد. یا در «منطق الطیر» در ستایش از سخنش میگوید: «نظم من خاصیتی دارد عجیب/ زان که هر دم بیشتر بخشد نصیب؛ تا قیامت نیز چون من بیخودی/ در سخن ننهد قلم بر کاغذی؛ هستم از بحر حقیقت دُرفشان/ ختم شد بر من سخن اینک نشان». در واقع ادعا میکند که کسی زیباتر از من سخن نخواهد گفت. عطار از سخنش ستایش میکند، چون میداند حقیقتی در آن است که خود را نشان میدهد. در حالی که شاعری چون «امامی» که در زمان خودش بسیار از شعرش ستایش میشد، چون آن حقیقت شاعرانگی را نداشت، حتا یک بیت از او هم در حافظهی ما نمانده است.
دیدگاه بزرگان درباره داستان اصلی منطق الطیر عطار
دکتر پورنامداریان در کتاب «دیدار با سیمرغ» سعی کرده که بین داستان مادر (داستان اصلی) «منطق الطیر» و داستانهایی که در لابهلای آن میآید، ارتباطی پیدا کند. با این همه به این نتیجه میرسد که پیوند چندانی میان داستان اصلی «منطق الطیر» با داستانهایی که در ضمن آن آورده شده، وجود ندارد. اگرچه به نظر میرسد که عطار در داستانهای کوتاهش، چیز دیگری را درنظر دارد و بیشتر از آنکه بخواهد میان داستان اصلی و داستانهای کوتاه ارتباط برقرار کند، خواستهی دیگری را دنبال میکند. فروزانفر معتقد بود که داستانهای کوتاه «منطق الطیر» علتی برای داستان اصلی است. دکتر زرینکوب هم این نظر را میپذیرد و میگوید که داستانهای کوتاه «منطق الطیر» با داستان اصلی اتصال دارند.
عطار مبنایی در شاعرانگی دارد که باید به آن توجه داشت. عطار، از نظر تاریخی در بین سنایی و مولانا قرار میگیرد. سنایی تلاش میکند که شاعرانگی را در خدمت شریعت درآورد. او میگوید که شعر در برابر شریعت باید منقادِ محض باشد. اما خودش این را رعایت نمیکند. شعر سنایی، با بنیان نظری او فرق دارد. به خاطر همین است که شخصیت او در فرهنگ ما یکدست نیست. نه سوز سخن عطار را دارد و نه شیدایی مولانا را. اما عطار تلاش میکند که نه شریعت آسیب ببیند و نه شاعرانگی. در عین آنکه شریعت برجاست، شاعرانگی و روایت هم بماند. به این دلیل است که میگوییم شعر عطار اوج معنویت است.
سنایی تلاش میکند که شاعرانگی را در خدمت شریعت درآورد
عطار شعر را به دو نوع شعر حکمی (مطبوع) و شعر غیر مطبوع تقسیم میکند و میگوید که بنیان شاعرانگی او با آنچه تاکنون وجود داشته، فرق میکند. او بین شعر خودش با شعر کسانی همانند انوری و فرخی فرق میگذارد. تمام آثار عطار برای تثبیت همین معناست. این میراث عطار را مولانا رنگ دیگری میدهد. در شعر مولانا مرز شعر و دریافتهای آسمانی از بین میرود و ما نمیدانیم که آیا شعر میگوید یا الهام در وجود او خلجان کرده است. عطار، با ۲۳۰۰ قصهای که دارد، حلقه واسطهی سنایی و مولانا است.
این را باید دانست که روایت و شاعرانگی مثل عشق و عقل در وجود آدمی است. عقل میخواهد به سوی هدفمندی گام بردارد. اما عشق میکوشد که این قاعدهها را بشکند. به سخن دیگر، منطق عقل (یا روایت) براساس گزارش و دیدار است اما منطق شاعرانگی برپایهی جان و جهان آدمی است. فرق این دو، تفاوت میان آرمان و واقعیت است. شاعرانگی قدرت کلام برای رها شدن است، ولی نثر (یا روایت) لگام زدن بر حس آزادی آدمی است. تلفیق این دو سخت و مردافکن است. اینکه کسی بتواند هنر را در درون خود شکوفا کند و درعین حال گزارشی واقعی از بیرون بدست بدهد، کار آسانی نیست. به خاطر این است که در «تاریخ بیهقی» هرچه کلام به سوی شاعرانهتر میرود، روایت کم رنگ میشود. از این رو کسی که میخواهد تاریخ را فقط روایت کند، کمتر سراغ بیهقی میرود. اما آنجایی که میخواهد تحلیل کند، به بیهقی استناد میکند.