آناهید خزیر: این درسگفتار جلسه پایانی پیش از سال ۱۳۹۱ بود که عصر چهارشنبه (۱۰ اسفند) با حضور دکتر سمیرا بامشکی، عضو هیات علمی دانشگاه فردوسی مشهد در شهر کتاب مرکزی برگزار شد. دکتر سمیرا بامشکی گفت: مثنوی مولانا و منطقالطیر عطار، به سنت داستانگویی تمثیلی و تعلیمی تعلق دارند. در این شیوهی روایی، داستان برای القاء نکات حکمی و اخلاقی گفته میشود. با این همه داستانگویی برای مولانا اهمیت دارد و از این نظر او از پیشینیان خود برتر است. اما بسیاری از داستانهای مثنوی ابداع مولانا نیست، بلکه ساخته و پرداختهی منابع پیش از اوست. با این همه او فقط راوی داستان پیشینیان نیست بلکه چیزی به آنها میافزاید، یا از آنها میکاهد. اینکه چرا مثنوی او با منطقالطیر قابل مقایسه است؟ یکی بدان دلیل است که هر دو داستانهای منظوم هستند و نه منثور. از سوی دیگر، وزن هر دو منظومه یکسان است. این دو ویژگی سبب شده که امکانات روایی هر دو اثر همانند باشد. هرچند توانش آن دو تفاوت دارد. این را نیز باید توجه داشت که تاثیرپذیری مولانا از عطار بسیار بیشتر از دیگران است. شاید این موضوع به دلیل فاصلهی زمانی کم میان آن دو باشد. مولوی ۳۲ داستان مشترک با عطار دارد؛ در حالی که داستانهای مشترک او با سنایی، تنها ۸ مورد است.
ادبیات هیچگاه پایانپذیر نیست
ارتباط میان متون، از زمان ساختارگراها و پسا ساختارگرایان بسیار مطرح بوده است. در این شیوه از نقد ادبی، موضوعی به نام «فزون متنیت» پیش میآید. در فزون متنیت، دو اصطلاح وجود دارد: یکی «پیش متنی» است و دیگری «بیش متنی». در بحث ما، پیش متن منطقالطیر عطار است و بیش متن مثنوی مولانا. منتقدان ادبی میگویند که هیچ متنی، خودبسنده نیست. بلکه ریشه در سبکهای پیش از خود دارد. در نتیجه ارتباطی میان متنها بوجود میآید. از این نظر، ادبیات هیچگاه پایانپذیر نیست. چون هربار دوباره نوشته میشود. به تعبیر دیگر، هر نوشتهای، یک نوشتار دوباره است.
در روش مقایسهای میان متنها، ابتدا داستانهای مشترک دو متن و گزارههای روایی آنها مشخص میشود. بعد سکانس بندی (یا: پی رفت) داستانها اتفاق میافتد. گزارههای روایی کوچک، یک واحد معنایی است. پی رفت نیز یک روایت کوچک است که نقش منفی دارد. پس از گزاره بندی، رمزگان معنایی مشخص میشود. با تحلیل معنا، ذهنیت راوی آشکار میگردد و بدین گونه انگیزههای روایت روشن میشود. هر چه هم راوی از رمزگان روایتی استفاده کند، امکان خوانشهای بیشتری پدید میآید. این خوانش چندگانه را در مثنوی میتوانیم ببینیم. مولانا هنگامی که روایت دچار شکست میشود، از رمزگان بازگشت استفاده میکند.
شیوهی شروع داستان در مثنوی، پرسشی است
در داستان «ظاهر شدن فضل و هنر لقمان» که هم در منطقالطیر عطار آمده است و هم در مثنوی مولانا، مهمترین تفاوت در این است که داستان عطار پی رفت ندارد، اما در مثنوی بسیار طولانی است و ۱۸ گزاره دارد. شیوهی شروع داستان در مثنوی، پرسشی است. این شروع، خواننده را وادار به تلاش ذهنی میکند تا پاسخ را پیدا کند. نام لقمان هم برای خوانندهی مثنوی از پیش شناخته شده است و از بیرون متن و درون متن، با آن آشناست. در واقع نام «غلام» در منطقالطیر، در مثنوی به «لقمان» دگرگون میشود. خود شخصیت لقمان اهمیت دارد. چون فضل و حکمت و آگاهی او در کنش پایان داستان، متناسب با شخصیت اوست. وجود لقمان در داستان مثنوی باعث میشود که تناسب میان انجام کنش و خود شخصیت بیشتر باشد. ضمن آنکه حقیقت نمایی هم در آن هست. طولانی بودن این گزاره در مثنوی بدان دلیل است که لقمان نمایندهی «انسان کامل» در مثنوی است. اتفاقا در مثنوی مفاهیمی وجود دارد که مولوی هرگاه به آنها میرسد، از خود بیخود میشود. یکی از آن مفاهیم، انسان کامل است. این یکی از موتیفهای حساسیت برانگیز برای مولانا است. موتیف انسان کامل در شخصیت لقمان تبلور پیدا میکند و همین باعث میشود که در پایان، تعبیری عرفانی از داستان فهمیده شود.
روایت عطار تاثیرگذارتر از داستان مولانا است
با این همه باید توجه داشت که روایت عطار تاثیرگذارتر از داستان مولانا است. مولانا اطلاعات داستان را به تعویق میاندازد. در روایتی که معما وجود دارد، استفاده از زوائد و اطناب، عیب داستانگویی است. در مثنوی، راوی انگیزهی شخصیت از انجام یک کنش را مطرح میکند. انگیزه، هدفی است که به موجب آن عملی از یک شخصیت سرمیزند. انگیزهها از پایدارترین عناصر قصه به شمار میآیند. چون انگیزهها تفاوت دارند. این تفاوتها، به هدف راوی و ذهنیت او بازمیگردد. از سوی دیگر، مثنوی تفصیل جزییات دارد. در منطقالطیر چنین نیست. مولانا جزیینگری میکند و مثل یک داستاننویس، دقیق است. ارتباط میان گزارهها و انسجام درون متن هم در مثنوی بیشتر از منطقالطیر است.
در مثنوی از موتیف تکرار شونده استفاده شده است. این تکرار هم به هیجان داستان اضافه میکند و هم باعث میشود که از شخصیتپردازی غیرمستقیم و نمادین استفاده شود. از راه چنین کنشهایی است که رفتار شخصیتها را میفهمیم. به همین دلیل است که شخصیتپردازی غیرمستقیم بسیار جذابتر است. این را هم باید اشاره کرد که در مثنوی، قدرت بیان و توصیف بیشتر است و مولانا از گزارههای نمایشی استفاده میکند. این کار به قدرت بیان مولانا میافزاید. یکی دیگر از ویژگیها مثنوی این است راویها با هم آمیخته میشوند و نمیتوان صداهای شخصیتها را از هم تفکیک کرد.
ویژگیهای روایی مثنوی و ویژگیهای روایتی منطقالطیر
ویژگیهای روایی مثنوی را میتوان چنین خلاصه کرد: برخورداری از پی رنگ قوی در مقایسه با منطقالطیر؛ استفاده از رمزگان حقیقت نما؛ استفاده فراوان از رمزگان ارجاعی به دلیل شکستهای زیاد در خط طبیعی روایت؛ استفاده از رمزگان پیشگویانه برای غافل کردن خواننده؛ استفاده از رمزگان نمادین و امکان خوانشهای گوناگون؛ بسامد زیاد گزارههای زمانمند؛ پایانبندی کاملا متفاوت؛ آمیخته شدن صدای راوی و شخصیت به علت عدم وجود هیچ نشانهی ظاهری در متن؛ توصیف صحنه و مکان و زمان؛ استفاده از شگرد تعلیق؛ استفاده از شخصیتپردازی نمایشی؛ استفاده از ارزشگذاری مکرر؛ و سرانجام بار اطلاعاتی بیشتر به خواننده.
ویژگیهای روایتی منطق الطیر نیز چنین است: توجه به اصل حادثه و نتیجهگیری از آن؛ حذف برخی از پی رفتها که منجر به سست شدن استحکام پی رنگ داستان میشود؛ نبود رابطهی علت و معلولی و انگیزه در داستان؛ نبود مکان و زمان واقعی که سبب کاهش حقیقتنمایی و جنبههای منطقی و منطقی داستان میشود؛ توصیف شخصیت داستان به کوتاهی؛ بیان صریح و مستقیم بدون بار تمثیلی و نمادین.