تولد آدمی یکی از شگفتیهای بزرگ طبیعت است. هر روز در سراسر جهان میلیونها بار این معجزه به وقوع میپیوندد. هر روز میلیونها انسان پا به عرصهی وجود میگذارند. از این میان بسیار کسان روزمرگی میکنند، زندگی نباتگونهای را ادامه میدهند، مدار زندگی را طی مینمایند و تولد را به مرگ میرسانند.
گروهی دیگر، زندگی، این ودیعهی خداوندی را به انواع شرارتها و نامردمیها میآمیزند و آرزویی در دل اطرافیان آنها موج میزند که کاش این معجزه دربارهی این گروه انسانها اتفاق نیفتاده بود.
اما خدا را شکر، گروه قابل توجهی از این انسانها، به این معجزهی حیات، معنی میبخشند. اطرافیان آنها، یا در دل یا به آوای بلند میگویند: چه خوب شد که به دنیا آمدید! چه خوب شد که ما شما را در کنار خود داریم! دکتر فتحالله مجتبائی یکی از آنهاست!
وقتی چهرهی گشاده و
مهربان او را میبینید با لبخندی شیرین و هستیبخش، وقتی به گوشتان میرسد که در
پشت سر شما بدون هیچگونه چشمداشتی فقط از خوبیهایتان سخن گفته است، وقتی کارنامهی
درخشان علمی او را میبینید که با تبار فراهانی خود، چگونه برمیخیزد، با مشکلات
تحصیلی آن زمان، نه گامبهگام، که افتانوخیزان، به هر دری میکوبد تا به
بالاترین درجات علمی برسد، اما مغرور نمیشود، از آغاز جوانی شعر میگوید، مینویسد،
ترجمه میکند و آثاری به وجود میآورد که حتی قدیمیترین آنها هم پس از گذشت حدود
نیم قرن هنوز مرجع به حساب میآیند، وقتی دانستهها و فعالیتهای او را در مداری
چندبُعدی مشاهده میکنید، که کتاب چیترا و اشعار تاگور را ترجمه میکند، به ترجمهی
کتاب شعر جدید فارسی آربری و بوطیقا و هنر شاعری ارسطو میپردازد، گزیدهی اشعار
رابرت فراست را در دسترس شما میگذارد و بیش از دویست کتاب و مقالهی ارزنده منتشر
میکند، وقتی میبینید هم هندشناس است و با زبان سنسکریت آشنا، و هم در فرهنگ و
ادبیات و زبانهای باستان تبحر دارد، وقتی میبینید شعرشناس است و با ادبیات
دمساز، هم ادبیات کلاسیک را میشناسد و تحسین میکند و هم دمخور شاعران نوپرداز
معاصر است، وقتی میبینید که در چارچوب دانشمندی خشک خود را به بند نکشیده است، با
موسیقی ارتباط دارد و هرازگاهی ویولون مینوازد، به آواز بنان گوش میدهد، با
شاملو یکیبهدو میکند، از شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی بهعنوان یک شاهکار نام
میبرد، از عرفان و پیچوخمهای آن سخن میگوید، از همسخنیهای ارزندهاش با دکتر
خانلری، فریدون توللّی، نادرپور و اخوان روایت میکند و در همان حال از تاریخ و فلسفهی
ادیان، در حد یک متخصص طراز اول سخن به میان میآورد، هم از بزرگترین هندشناسان
نام میبرد و هم به صادق هدایت و بوف کور میپردازد، با صدای بلند میگویید:
چه خوب شد که به دنیا آمدید!
کتاب شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان را در دست میگیرید که چهلوپنج سال پیش دکتر مجتبائی آن را به چاپ رسانده است. ناخودآگاه لب به تحسین میگشایید. میبینید که نگارندهی آن چگونه عالمانه باورهای شاهان هخامنشی را میکاود، ثنویت را در دادههای سنگنوشتههای هخامنشی به چالش میکشد، پابهپای دانشمندان ارزندهی غربی چون بنونیست، کریستنسن، دوشگیمن و موله و غیره و با توجه کامل به نوشتههای آنها، آیین مزدیسنی را از ورای نوشتههای کهن بیرون میکشد.
برای شرح شاهی آرمانی آن زمان از ادبیات کلاسیک یونان و روم کمک میگیرد و سخنی را که افلاطون از قول سقراط دربارهی تربیت شاهزادگان ایرانی آورده است بیان میکند. بدین مضمون که آموزگاران دربار شاهی در کنار مهارتهای جسمانی به تربیت روح شاهزادگان نیز میپرداختند. آموزگاران آنها در چهار رشته بهترینها بودند: فرزانهترین، دادورزترین، پرهیزکارترین و دلیرترین. فرزانهترین آموزگار پرستش یزدان را در آیین زرتشت تعلیم میداد، دادورزترین آموزگار به او میآموخت که همواره راست بگوید، پرهیزکارترین آموزگار او را چنان پرورش میداد که دستخوش شهوات نگردد، آزاده باشد و بر نفس خویش حاکم، و دلیرترین آموزگار دلیری و بیترسی را به او تعلیم میداد.
نویسنده ما را با جامعهی آرمانی افلاطون آشنا میکند و همسانی این جامعه را با عقاید آریایی ایرانی پیوند میدهد و خواننده با مشاهدهی شباهتهای تقسیمبندی طبقات در فرهنگ ایرانی و هندی و عقاید افلاطونی شگفتزده میشود و در شرح خویشکاری این طبقات. به پایمردی نویسندهی این اثر خواننده از رسالهی افلاطون به بهگود گیتای هندی میرود و نمونهها را در هومیسن و زامیادیشت و دینکرد و آتش نیایش میبیند و در آبانیشت سه گونه خویشکاری آناهیتا را با این مطلب وفق میدهد.
همسانیها و باورهای تطبیقی در این اثر بسیارند و جالب توجه، برای نمونه آتش را به میان میکشم. در هند، اگنی، خدای آتش، جلوههای چندگانه دارد. در ادبیات ودایی آتش هم در گیاهان است و هم در سنگها و هم در آدمیان، و پنج آتش مینوی در فرهنگ اساطیری ایران نیز شناخته شده است که یکی در برابر اهورامزدا فروزان است و یکی در اندرون مردمان و جانداران جای دارد و نوعی دیگر در میان گیاهان، آتشی که در ابرهاست و آتشی که در خانهها افروخته میشود.
بحث گستردهای در این کتاب دربارهی فره است، که از عالم انوار ازلی به خورشید میرسد، از خورشید به ماه از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشی که در خانهی پدریِ مادر زردشت است فرود میآید و در لحظهای که مادر زردشت زاده میشود بدو میپیوندند تا به زردشت انتقالش دهد.
پیوند نزدیک فره و خویشکاری و اشه را در این کتاب بهخوبی درمییابیم.
فره بدون خویشکاری به دست نمیآید و خویشکاری جز گردن نهادن به نظام آیین الهی
نیست و شاهی آرمانی زمانی تحقق مییابد که قدرت و حکومت با عدل و دین و حکمت توأم
باشد.
حکمت و حکومت سرفصل دیگری از این کتاب است که ضمن آن نوعی ثنویت در کشورداری به بحث کشیده میشود. کشورداران خوب و بهآیین و دادگر چون جمشید، فریدون و کیخسرو و در مقابل فرمانروایانی که به ناحق بر سریر قدرت جای میگیرند و جهان را به تباهی میکشند چون ضحاک و افراسیاب و همهی شورشیان دوران داریوش، و افلاطون همان تضاد را میان حکومت حکیمانه و سلطهی جبّارانه مشاهده میکند و بازتاب ثنویت ایرانی را در کلامی از افلاطون در کتاب نوامیس میبینم که در آن از دو نوع روح صحبت به میان میآید و از زبان مرد آتنی نقل میشود: یک روح یا بیش از یکی؟ و پاسخ این است: نباید تصور کنیم که کمتر از دو روح در کارند؛ یکی عامل خیر و دیگری عامل شر.
در بخش پایانی کتاب که شاه بُختار نام دارد و با عبارت حاکم حکیم افلاطون آغاز میشود که حاکم حکیم آن است که نظام آن جهانی را در این عالم تحقق بخشد و خود را به خیر محض وکمال آرمانی برساند.
نویسنده سخن را بدینجا میکشد که آنچه حاکم حکیم افلاطونی باید
انجام دهد همان است که بُختاران یا سوشیانتها باید به جای آورند؛ با این اشاره که
افلاطون گاهی حاکمان حکیم خود را بُختار یا منجی نامیده است.
پابهپای نویسندهی دانشمند این اثر با بُختاران همراه میشویم
و به فرشگرد میرسیم و برای درک این مفهوم و فرشگردی یا نو شدن عالم هستی در راههای
پرپیچوخم تفسیرهای سنگنوشتهها، مطالب اوستا و نوشتههای پهلوی، شاهنامهی
فردوسی، بهرامنامهی نظامی پیش میرویم. به نقل قولهای هرودت میرسیم، در هفت
حصار شهر هگمتانه که با طبقات هفتگانهی برجهای بابِلی همسان شدهاند گردشی میکنیم
تا سرانجام مفهوم فرشگرد را بهتر بیابیم.
در چهلوپنج سال پیش نگارندهی دانشمند این اثر بهخوبی از عهده برآمده است که جنبههایی از فلسفهی سیاسی و اجتماعی افلاطون را با آراء و آرمانهای مردم ایران، باتوجهبه نظام حاکم بر جامعهی آن زمان تطبیق دهد و همانندیهای این نظریه را در هند نیز بیابد، رابطهی عقاید مزداپرستی شاهان هخامنشی را با مزداپرستی زردشتی به بحث بکشد و به بسیاری از دغدغههایی که ناشی از اختلاف روایات دینی و تاریخی است پاسخ بدهد و جای پای اندیشههای زردشتی را در حکمت خسروانی و عقاید زروانی به چالش بکشد.
من تلاش کردم به سفارش دوستان وجهی از وجوه و نمونهای از
کارهای درخشان استاد مجتبائی را بهعنوان قطرهای از دریا عرضه کنم و به نوعی نشان
دهم که تحسینهای ما بیمحتوا و بیپایه نیست.
آفتاب آمد دلیل آفتاب
به ابتدای سخنم بازمیگردم که از گروه ارزندهای سخن گفتم که به دنیا میآیند و چنین عاشقانه سالهای عمر خود را طی میکنند، بار فرهنگ این سرزمین را به دوش میکشند، هر روز بر دانستههای خود میافزایند و توشه برای آیندگان میگذارند.
خطاب به استاد مجتبایی میگویم:
چه خوب شد که به دنیا آمدید!
زندگی برپاری در پیش گرفتید. در چهارچوب خشک یک اندیشه زندانی نشدید، تنها یک مسیر را انتخاب نکردید، افق دیدتان دوردستها را درنوردید به هند و یونان هم پرواز کرد. بهجز ایران، خوشهچین دانستههای دانشگاههای معتبر جهان شدید و پژوهشهای ایرانی و غربی را به یاری گرفتید. کم گفتید و گزیده گفتید. همیشه آرزو کردید که شاهد درخشش ادبیات و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در سطح جهان باشید و فریاد زدید که آنچه یک فرهنگ را ساقط میکند محدود کردن آن در چهارچوب خودش است.
هرگز از راهی که در پیش گرفتهاید پشیمان نشدید و تکرار کردید که اگر دوباره به دنیا بیایید در همین راه قدم خواهید گذاشت.
همیشه عاشق ایران بودهاید و برای سربلندی آن و تمامیت ارضی آن تلاش کردهاید. برای من آذربایجانی چه لذتبخش است شنیدن عبارتی از شما در یکی از مصاحبههایتان که کسی که بخواهد آذربایجان را از ایران جدا کند یا دیوانه است یا خائن.
بجاست اگر دوباره تکرار کنم:
چه خوب شد که به دنیا آمدید!
* به مناسبت هشتمین دورهی اهدای جایزهی دکتر فتحالله مجتبایی