دوست عزیزم جناب محمدخانی گفتند جشنواره و همایشی هست از عدهای از ارباب قلم که داستانهایی در ارتباط با حیات نبی اکرم اسلام نوشتهاند و از بنده خواستند چند کلمه درباره این قبیل داستانها که در مثنوی مولانا آمده است عرض کنم. راستی برایم جالب بود که در چنین همایشی حضور پیدا کنم نه برای سخن گفتن بلکه برای دیدن و آشنا شدن با نویسندگانی که جرئت و تهور وارد شدن و گام نهادن در این منطقه عظیم پر خطر و پر مهابت و سهمگین را دارند. در واقع سراسر زندگی رسول اکرم منظومهای است پر جاذبه و شور و دلانگیز و عبرتآموز و الهام بخش. مولانا هم انس و الفتی دارد با آن منبع نور که اگر حافظهام خطا نکند شادروان محمد امین ریاحی از قول مرحوم بدیع الزمان فروزانفر نقل کرده است که تعداد احادیث مذکور در مثنوی بالغ بر ۶۸۸ حدیث است و البته تعداد خیلی بیشتر آیات قرآنی منقول درسر تا سر مثنوی را هم باید بر این تعداد اضافه کرد. چون در هر حال قرآن هم از لب پیغمبر است و از همین رو است که مخالفان مولانا در همان زمان حیات او مثنوی را قصه پیغمبر میخواندند. آن قطعه معروف مثنوی را همه به یاد دارنداز دفتر سوم که میگوید:
خربطی ناگاه از خرخانهای/ سر برون آورد چون طعّانهای
کائن سخن پست است، یعنی مثنوی/ قصه پیغمبر است و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند/ که دوانند اولیا آن سو سمند
پس دشمنان مولانا در همان زمان در سر تا سر مثنوی جز قصه پیغمبر نمیدیدند. مولانا این حقیقت را نفی نمیکند و میگوید آن هم وقتی نازل شد دشمنان حضرت ختمی مرتبت آن را اساطیرالاولین یعنی مجموعهای از افسانههای کهن خواندند:
چون کتاب الله بیامد هم بر آن/ این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانهی نژند/ نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
قصههایی که مولانا از پیغمبر اکرم در مثنوی آورده در زمان ما هم هدف انتقاد برخی از اساتید قرار گرفته و گفتهاند مولانا در این قصهها «بیدقتیها» کرده که «مایهی حیرت است» از آن قبیل که در دفتر دوم از قول پیغمبر آورده است:
بگذرد این صیت از بصره و تبوک/ زآن که الناس علی دین الملوک
و باز در همان دفتر از قول آن حضرت آورده است:
همچو بوبکر ربابی تن زنم/ دست چون داوود در آهن زنم
و ما میدانیم که در زمان حضرت رسول شهر بصره هنوز ایجاد نشده بود و بوبکر ربابی هنوز پا در عالم هستی ننهاده بود. این نوع ایرادها البته انسان را یاد کلاسهای دبیرستان و ایرادهای معلمان بر انشاهای دانشآموزان میاندازد و خود مولانا این قبیل مچگیریها را پیشبینی کرده و جوابهای متقن به آنها داده از جمله آن که این سخنان زبان حال است. شاعر خود را در مقام شخصیت داستانی میگذارد و حرف خودش را از زبان او میگوید همچنانکه در مجاوبات مرسوم شمع و پروانه یا گل و بلبل یا رایت و پرده و امثال آن روشن است:
ماجرای شمع با پروانه تو/ بشنو و معنی گزین ز افسانه تو
ماجرای بلبل و گل گوشدار/ گرچه گفتی نیست آنجا آشکار
در جایی دیگر مولانا از «قدوسیّت» قصه سخن میگوید و ازاینکه قصه به عالم «لا زمان و لا مکان» تعلق دارد که پس و پیش و گذشته و آینده در آن ملحوظ نیست و حساب سال و ماه و توالی تاریخی در آن راه ندارد.
و این بحثی است دراز دامن که مولانا در موارد متعدد از مثنوی به آن پرداخته و از همین لحاظ است که من کار داستاننویسی در رابطه با حیات پیامبر اکرم را کاری سخت پر مهابت و هولناک توصیف کردم که دلیری و دلاوری زیاد لازم دارد. کسانی که دل و جرئت این کار را دارند باید حساب کار خود را داشته باشند.