پانزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی عبید زاکانی در روز چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت با سخنرانی علیاصغر ارجی با عنوان «عبید زاکانی، شاعر زبان و زمان» در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
هنر عبید در نکتهپردازی، لطیفهگویی، هزل و مزاح و نقادی است و بیتردید در ادبیات فارسی کسی شبیه او نیست. صدپند، رساله تعریفات، رساله دلگشا، اخلاقالاشراف، ریشنامه، اشعار هزلیه و مکتوبات قلنداران و بهویژه قصیده «موش و گربه» که هرچند با وقایع تاریخی زمانه عبید انطباق داشته اما همچنان ساختار ادبی و پردلالتش در هر برههای مفهوم و معنای تازهای را آشکار میکند. اگرچه عبید عربی میداند اما گرفتار تکلف و تصنع نیست. در حقیقت بین زبان روان و طبیعی او و نگاه نقادانه و اجتماعیاش ارتباط دوسویه برقرار است. او زبان را چون موم در اختیار میگیرد، در آن تصرف میکند و صورت و محتوایش را مطابق خواسته خود تغییر میدهد و آن را بسیار خوش ادا میکند. تضمینگویی و نظیرهگویی او به این دلیل مؤثر و دلنشین است و نثر او که ایجازش در حد کامل و ساختمان روایتها و حکایتهایش استوار و جذاب و گیراست.
عبید زاکانی ساختار زبان را میداند
عبید زاکانی فردی است که شغل و منصب وزارت و دیوانی داشته و از دوران کودکی اهل کتاب خواندن و مطالعه بوده است بنابراین او بیش از هر کسی میتواند زبان را در اختیارش بگیرد و در آن تصرف کند. عبید به ساختار زبان مسلط است و آن را مثل موم در دست دارد یعنی با اینکه عربی زبان است، اما در ساحت نحو فارسی خیلی طبیعی و روان سخن میگوید. طبیعی بودن سخن عبید به این دلیل است که عبید شاعر مضمونپرداز یا تصویرساز و ترکیبساز نیست. بخش عمده زندگی عبید با درد اجتماعی همراه بوده است و کسی که به جامعه هدف نگاه میکند باید در زبان تصرفی خاص داشته باشد. عبید زبان روان، طبیعی و بیتصنع دارد و در بند مغلقگویی و پیچیده گویی نیست و شاید بتوان گفت بخشی از معنا و هدف در ذهن او ترسیم شده است. برای تسلط او بر زبان است که وقتی عبید از قالبی به قالب دیگر میرود، انگار فرد دیگری است و اینقدر این قدرت را دارد که میتواند در نثر در عین استواری و مطنطن و مسجعگویی، مسیر دیگری در ذهن خود انتخاب کند، که این لفظ دنبال آن معنا حرکت کند. از این نظر عبید در زبانآوری تواناست.
زبانآوری عبید در ترتیب و چینش کلمات
دورهای که عبید از قصیده استفاده میکند، دورهای است که ارزش و اعتبار قصیده آنچنان نیست و نقش تاریخی آن کمرنگ است. اینکه عبید در قصیده تا حدودی راه گذشتگان را میرود اما باز هم ردپای زبان طبیعی و زبان خود شاعر در قصیده دیده میشود یعنی ممکن است مضمونها و بنمایهها از شاعران قبل باشد، اما ترتیب و چینش کلمات در کنار هم، زبانآوری عبید را در قصیده نشان میدهد. منِ شاعر و احساسات شاعر در قصیده ذکر میشود و خیلی از خودش کلمهای را یاد نمیکند و در قصاید عبید زیاد این مساله دیده میشود که ترجمان حس در قصاید آن دیده میشود.
زبان عبید، زمانی که از یک قالب به قالب دیگر میرود، بسیار متفاوت میشود یعنی راه رفتن و شکل بیان او تغییر مییابد. در ترکیببندها و ترجیعبندها زبان عبید خیلی طبیعیتر و سادهتر میشود. مضافا اینکه در اینجا شاعر از رسمی حرف زدن خارج شده و زبانش تا حدود زیادی زبان و حالت طنز به خود گرفته است ای بسا که عبید در ترکیببندها و ترجیعبندها به رکاکت غلیظ هم میرسد.
عبید در غزلسرایی انسان را به حیرت وامیدارد
در ترجیعبند هم عبید ساده شعر میگوید. در ترجیعبند متاثر از سعدی و ظرافتی در شعر شاعر است که بنمایهها را خوب میگیرد و آنقدر هنرمندانه رفتار میکند که جایی برای سرقت نمیگذارد. هنر زبانآوری به عبید کمک میکند که چه از سعدی و دیگران واژگان را میگیرد و ردپا را هم گم میکند. عبید به غزل میرسد که انسان را به حیرت وامیدارد که چطور کسی که شعر طنز و هزل میگوید، اینقدر غزلیات استوار، روان و برآمده از یک حس عارفانه و ناب، با پیوستگی شگفت در ساختار و بافت دارد. در غزلیات عبید ظرافتی است که در بخش تخلص و اشعار پایانی، شاعر خود را دو تکه میکند و یک حالت دگردیسی بین من و عبید ایجاد میکند.
عبید مثنویای با نام عشاقنامه دارد که ۷۰۰ بیت است و در دو هفته آن را سروده است و یک شکل متعارف دارد و نامههایی را عاشق برای معشوق مینویسد و این را عبید در این مثنوی ذکر کرده است و بسیار زیبا سروده است. در این مثنوی بسیار زبان شاعر سخته و پخته و روان برای یک روایتسازی زیبا آمده است. در رباعیات هم میشود گفت که عبید طنازی و ظرافتهایی دارد اما گویا هیچ قدمی از زمان یا گذشته جلو نیامده است و خیلی هم متاثر از خیام است. واقعیت این است که بنده در رباعیات عبید ظرافت، مضمونسازی و بنمایه خاصی ندیدم البته رباعیاتی هم دارد که در این شکل رسمی قرار نمیگیرد و در جای دیگری میتوان از آنها به عنوان طنز یاد کرد.
عبید در نثر کارهای شگفت انجام میدهد
وقتی نثر را میخوانیم احساس میکنیم لطیفه را با حالت رسمی و عبوس میگوید بقیه را میخنداند اما خودش جدی است. عبید در نثر کارهای شگفت انجام میدهد و در اخلاقالاشراف اینقدر زبان فاخر است، که مخاطب فکر میکند شاعر قصد دارد از یک جنبه رسمی و متعالی حرف بزند، در صورتی که اثر جنبه طنز دارد یعنی عبید در اخلاقالاشراف این قدرت را دارد که از یک زبان فاخر و استوار برای طنز بهره ببرد و این تناقض و تناسب خود گاهی اوقات موجب برجسته شدن متن و طنازی اثر میشود و در وصف حال دو مذهب میگوید.
میتوان گفت اخلاقالاشراف یکی از آثار ناب و ارزشمند زبانی عبید است، که هم زمان خود را به خوبی در آن انعکاس میدهد و هم زبان آن موزون با مغز و معنای ژرف است. عبید مذهب مختار را مذهب زمانه خود میداند و در این باره شعر میگوید. حکایتهایی هم در این بخش دارد و یکی از آثار ناب و ارزشمند شاعر است زیرا زمانه خود را انعکاس میدهد و اینکه آیا واژگان تمیز و فاخر که در کنار هم چیده شوند میتواند موسیقی ایجاد کند و مفید باشد و عبید این برتری و مزیت را دارد که این زبان را برایش مغز و معنایی ژرف جستوجو میکند و خوش در هم ترکیب میشوند.
«موش و گربه» از تمثیلهای شاهکار در ادبیات فارسی
عبید در رساله صد پند سطروار پندهایی آورده که پندهای اول منطقی و خوب است، اما در لابهلای این پندها، وارد طنز میشود، یعنی در حقیقت آن شالوده و منطق را به هم میزند، که اساس کار عبید در طنز همین است، که منطق متعارف زمانه را با الگوی دیگری بشکند. عبید در رساله دلگشا هم که دو بخش عربی و فارسی دارد، حکایتهای طنز دارد، اما این حکایتها فوقالعاده تراشخورده و صیقلیافته است به این صورت که حکایتها کوتاه، بدون مقدمه و موخره، فضاسازی و توصیف است و کلمات اضافی ندارد و چند گزاره معمولی میآورد و با یک گزاره پایانی فوقالعاده به حکایت پایان میدهد، که با آن انفجار خنده هم رخ میدهد. همه کار عبید هم این است که به این نقطه اوج برسد. معتقدم که حکایت دلگشا که شاعر میآورد، هنر تراشیدن و صیقلخوردن در این شعرها به کار رفته است و باید بداند از کجا شروع کند و با یک گفتوگو شعر را بسراید و به پایان برساند.
داستان «موش و گربه» یکی از تمثیلهای شاهکار در ادبیات فارسی است که نمیتوان آن را در سلسله مراتبی مثل تمثیل منطقالطیر عطار قیاس کرد، ولی آنقدر قدرت زبانی و زمانه در این منظومه وجود دارد که در هر دوره و زمانه برای آن شاهد مثال موجود است و صدق و عین خود را ببیند و این اثر به عنوان شاهکار ادبیات فارسی زبانزد است. عبید رسالت خود را در زبان و شعر و نثر فارسی به خوبی انجام داده است. نام او تاکنون مانده و به خاطر دغدغههای بلند و دردهای جانکاهی که در سینه داشته و به نکات ژرفی که در شعر رسیده، شعر و طنازیهای او و ظرافتهای اثر او برای آیندگان هم خواهد ماند.
توانایی شاعری عبید را میتوان در زبانش یافت
زبان در فراسوی رفتار آوایی و ارتباطی جهان فکری ما را میسازد و در ژرفای حروف، کلمات و جملههای آن، عاطفه و احساس، نگرش و جهانبینی، زمانه و تاریخ و سبک و فردیت پنهان است. از این نظر شخصیت و توانایی شاعری عبید را میتوان در زبانش یافت. او اگرچه در سرودن شعر مدحی و تفننی، وجه متعارفی از ظرفیت زبان را به نمایش میگذارد اما آنگاه که دردهای اجتماع و زمانه آزارش میدهد، به افقهای بلند طنز میرسد و رشته زبان را همچون موم به دست میگیرد و در آن تصرف میکند. در این صورت و به تناسب مضمون، کلامش هم مطنطن، فاخر و استوار میشود و هم نرم و بیپیرانه و ساختمند نه تکلفی و تصنعی در آن پیداست و نه تکرار و ازدحام تصویرسازی. در روایتپردازی نیز همه ابزارهای فشردهگویی و روانی کلام را رعایت میکند آنچنانکه گویی در همه این احوال به تجربه و حس خویش متکی است.
زبان یک مفهوم پیچیده و در عین حال بخشی از زندگی روزمره و کاربردی ماست. زبان زنجیرهای متشکل از اصوات است و یک نهاد اجتماعی است که از نشانهها استفاده میکند. زبان واجد خصیصههای چندگانه است. اولین نکته این است که زبان یک مقوله کیفی و امری فردی و نسبی است و از آن شکل آوایی فراتر میرود و جهانبینی و احساس ما از هستی را شامل میشود. درک ما از هستی به زبان بستگی دارد یعنی هر کدام از ما انسانها به اندازه درکی که از زبان داریم، آن را تعریف میکنیم، بنابراین زبان مقولهای فردی است و از فردی به فرد دیگر، از زمانی به زمان دیگر و از جهانی به جهان دیگر متفاوت است. زبان امری فردی و نسبی است و هر کس به تصرفی که خود دارد از زبان برداشت میکند و همه انسانها درکشان از هستی یکسان نیست. از این نظر که در درون زبان هیچ مرکز، امر مسلم و قطعی و جوهرهای وجود ندارد که ما بگوییم زبان از این زمان آغاز شده است. موضوع دیگر گستردگی زبان است یعنی زبان امپراتور هستی است و همه چیز زیر ذرهبین آن قرار دارد. همچنین میتوان گفت اساسا زبان در ساحت کلی خود استعاری است یعنی با واقعیت و پدیدههای عینی پیرامون، ارتباط استعاری و قراردادی دارد بنابراین زبان شفاف نیست، از واقعیت حرف نمیزند، بلکه ترجمان و عکس واقعیت است.
زبان خودبسنده است، یعنی خودش، خود را تعریف میکند، ما در زبان دخالتی نداریم و نمیتوانیم در شالوده آن تغییر ایجاد کنیم، اما زبان میتواند هر معنا و مفهومی که ما میسازیم نابود کند و آن را به واسطه یک معنای دیگر از بین ببرد. اینکه حافظ زنده است، به این خاطر است که همیشه معناهای فراوان از حافظ زاده شده است یا اگر عبید زنده است و بعد از هشت سده او را میشناسیم، یک دلیل آشکار دارد، آن هم این است که نشانهها و معانی که عبید آفریده، معنا و کارکرد ثانویه یافته است.
عبید به ساحت ادبی زبان نزدیک شده است
زبان در ساحت ادبی شکل، فرم و بافتی دارد، که منحصر به فرد و تازه است. آنچه فرم ادبی در زبان به وجود میآورد، در حقیقت کشفی شگفت از درون ساختار پنهان زبان و به اندازه یک اختراع بزرگ است. از این نظر سخن عبید ایبسا در آنجا که رکاکت دارد هم به نوعی آفریدن یک جهان است. زبان در ساحت ادبی خاصیت ضد عادت و ابهامآفرینی دارد یعنی عادتها را میشکند. از این نظر هم عبید به ساحت ادبی زبان نزدیک شده است. زبان ادبی در چرخه بیپایان دالها است و این چرخه است که زیباشناسی را به وجود میآورد.
اصول زیباشناسانه اصول ثابتی نیست، قواعد زیباشناسانه بعد درونی و بیرونی دارد و اصول زیباشناسانه در دورههای مختلف زندگی بشری مختلف بوده و یک قاعده در دورهای زیبا تلقی شده و دوره دیگر عکس این قضیه بوده است باید بپذیریم این به دلیل سیالیت اصول زیباشناسی است، اما نکته اساسی این است که قاعده زیباشناسانه یک قاعده انتزاعی و شهودی است و اصولی دارد و همین اصول است که همه انسانها را به سوی خود میکشاند، بنابراین به اصول محکم و استوار پایبند است.