کد مطلب: ۱۸۵۱۸
تاریخ انتشار: شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸

در حسرت نیم‌ساعت گفتگو با «آشنای بحور»

دکتر غلامرضا خاکی

عطشان در کانال‌های تلگرامی جاری بودم که خبری آه از نهادم برآورد، مثل همیشه یک خبر ساده بود: «حسین آهی درگذشت»...

به یاد می‌آورم اولین بار نامش را در مجله‌ی جوانان دیده‌ام. آن مجله در دهه ۱۳۵۰ صفحه‌ی شعری داشت که من هر هفته منتظر خواندنش بودم. یکی از آن هفته‌ها، توجه من به نامش جلب شد و در این فکر فرورفتم که «آه» چگونه می‌تواند نام فامیل باشد؟!

مهروموم‌ها بعد گاه‌وبیگاه او را در تلویزیون و کتاب‌فروشی‌های چهارراه مخبرالدوله که من ساکن آن حوالی بودم با موهای مشکی شده‌اش که ریخته در پیشانی‌اش  می‌دیدم که کیفی را یا چنته‌ای پر از کتاب را بر دوش می‌کشید. من آن مهروموم‌ها خیلی با هیجان حرف می‌زدم و سرعت کند کلام آهی همیشه خسته‌ام می‌کرد و نمی‌توانستم پای صحبتش زیاد بنشینم یا برنامه رادیو پیامش را تا پایان گوش دهم...

چند سال پیش که برنامه‌ی «تماشاگه راز» ش را صبح‌های زود از رادیو می‌شنیدم با تمام بی‌حوصلگی‌ام تا پایان برنامه همچنان شنونده‌ی نازک‌اندیشی‌هایش درباره‌ی حافظ می‌ماندم. آنچه در این برنامه برایم درس‌آموز بود نه کشف‌هایش در درست‌خوانی حافظ بلکه احترامی بود که کلام آهی از آن سرشار بود. او با فروتنی تمام از استادان پیشکسوت یاد می‌کرد و در جاهایی که آراء آنان را قبول نداشت بی‌هیچ بی‌ادبی، فقط ابراز حیرت می‌کرد که استاد فلان یا دکتر بهمان چگونه چنین سخنی را بیان کرده است و با چه مهربانی نامه‌های مخاطبان را پاسخ می‌داد...

آخرین بار هنگام خروج با دکتر میرجلال‌الدین کزازی از مجلس عزاداری مرحوم ادیب برومند، مرحوم آهی را دیدم، گپ و گفتگویی کردیم و از این در و آن در سخنی رفت. سرانجام عکسی انداختیم و گفتم: حسین آقا، من چرا با گوش نمی‌توانم وزن شعرهای فارسی را بفهمم و باید آن را روی کاغذ تقطیع کنم؟

گفت: فهمیدنش نیم ساعت وقت لازم دارد.

با شگفتی گفتم: شوخی می‌کنید، نیم ساعت؟ 

گفت: آره، فقط نیم ساعت...  

قرار شد زنگی بزنم و خدمتش برسم تا مرا با راز بحور اوزان شعر پارسی آشنا کند اما مثل خیلی‌ها از کارهای دیگر زندگی، در «امروز» یا «فردا»های عمر، مجال این نیم‌ساعت پیش نیامد. گاهی فکر می‌کنم چقدر نیازمند آنیم که این تذکر مولانا را بشنویم:

«هین مگو فردا که فرداها گذشت»

آهی از سینه روزگار ما رفت تا به قول سهراب «پشت حوصله‌ی نورها دراز بکشد» و در پیشگاه خداوند «حیات موزون خویش» را در امتداد ابدیت آغاز کند...

او آشنای بحور اوزان شعر پارسی بود و من ماندم چرا نیم ساعت وقت نداشتم تا «وزن» این بیت‌ها را بفهمم که:

قالب خاکی فتاده بر زمین

روح او گردان بر چرخ برین

ما همه مرغابیانیم ای غلام

بحر می‌داند زبان ما تمام

 

 

 

کلید واژه ها: غلامرضا خاکی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST