کد مطلب: ۱۸۸۲۹
تاریخ انتشار: دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸

سخنگوی تبار بشر

هم‌زمان با فرا رسیدن روز بزرگداشت شمس تبریزی مرکز فرهنگی شهر کتاب درس‌گفتارهای خود را درباره‌ی شمس تبریزی آغاز کرده است که روزهای چهارشنبه‌ی هر هفته با حضور صاحب‌نظران و شمس‌پژوهان در این مکان برگزار می‌شود.

نخستین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به تحلیل و بررسی کارنامه‌ی شمس‌پژوهی و جایگاه شمس در ادب فارسی و عرفان اسلامی اختصاص داشت که با حضور دکتر ایرج شهبازی، دکتر مهدی محبتی و دکتر غلامرضا خاکی چهارشنبه سوم مهرماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

شمس و مولانا از مفاخر تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم‌اند که شایسته است شخصیت، زندگی و آثارشان بیشتر تحلیل و بررسی شود. زندگی شمس و مقالات او نیاز به واکاوی دارد تا جایگاه او در تاریخ و فرهنگ ایران زمین و فرهنگ عرفان اسلامی روشن‌تر شود.

سخنان شمس را منصفانه، عادلانه و عالمانه بشنویم

خاکی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: شمس تبریزی به دلیل این‌که شکل‌دهنده‌ی شخصیت مولانا و به تعبیر دیگری خلق‌کننده‌ی شخصیت مولانا در فرهنگ اسلامی ـ ایرانی ما است، اهمیت بسیاری دارد و لازم است که او را بیشتر بشناسیم. منصفانه، عادلانه و عالمانه حرف‌هایش را بشنویم و تا آن‌جا که میسر است، با ترازوی خرد او را مورد سنجش قرار دهیم. ما برخی از بزرگان و ادیبان خود را آنقدر بزرگ کرده‌ایم که عملاً خاصیت عمل‌بخشی را از آن‌ها گرفته‌ایم. نگاه ما باید این باشد که در جهان آشفته‌ای مثل امروز، که همه روایت‌های کلان شکسته شده و هیچ کلان‌روایتی مثل قدیم بر زندگی و ذهن بشر سلطه ندارد، ما از شمس و مقالات او چگونه می‌توانیم برای زندگی امروزمان بهره ببریم. در یک کلام ساده‌تر شمس تبریزی و مقالات، در این من تنها، با شخصیتی متعارض در جهان امروز، چه پیغامی دارد؟

شناخت شمس تبریزی دشوار است زیرا متنِ مستقیم و مرتبط و مستند از او به جای نمانده است و از سوی دیگر شمس تبریزی خود می‌گوید: «من عادت به نوشتن نداشتم. هرگز. چون نمی‌نویسم، در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد. سخن بهانه است.»

انتشار نخستین کتاب درباره شمس در سال ۱۳۴۹

در طی نیم قرن اخیر توجه به شمس در ایران چگونه بوده است؟ اولین توجه که به شمس تبریزی صورت گرفته در کتاب مقالات شمس تبریزی است که بر پایه نسخه قوینه تصحیح مرحوم خوشنویس است که در سال ۱۳۴۹ مطبوعاتی عطایی چاپ کرده است. پس از آن دکتر موحد در دو مرحله مقالات شمس را با استفاده از نسخه قونیه و دیگر نسخه‌ها ارائه می‌کند. در گام اول دفتر اول مقالات عرضه می‌شود که چاپ دانشگاه صنعتی شریف است.  در سال ۶۷ دفتر دومی به آن افزوده شد که تحت عنوان مقالات شمس تبریزی در بازار موجود است. در سال ۱۳۵۱ کتابی وارد بازار ایران و نشر ایران می‌شود و آن خط سوم نام دارد. خط سوم تصحیح مقالات نیست بلکه رویکرد آن تحلیل روانشناختی از شخصیت شمس است. در این کتاب تنها به مقالات بسنده نمی‌شود سه منبع دیگر را وارد می‌کند: کتاب سلطان ولد، مناقب‌العارفین و رساله سپهسالار است.

هنجارشکنی‌ها و هنجارستیزی در شمس ممتاز است

محبتی نیز در ادامه به شمس تبریزی پرداخت و گفت: شمس تبریزی و مقالات برای انسان تنهای متعارض چه پیامی دارد؟ اگرچه بیشتر مولانا نور چشم همه ما است، اما بنده به دو دلیل شخصی شمس را بیشتر دوست دارم. یکی اینکه برخلاف مولانا، شمس از چیزی نمی‌ترسد و در گفتن آنچه فکر می‌کند درست است، از هیچ چیز هراسی ندارد، یعنی وقتی به حقیقتی می‌رسد که فکر می‌کند درست است، هرگز به مخاطب و برداشت او نمی‌اندیشد. این برخلاف روحیه ملایم مولانا است که همیشه مخاطب و احتمال رنجش او را در نظر دارد.

نکته‌ی دومی که در شمس هست و در مولانا کمتر دیده می‌شود، هنجارشکنی‌ها و هنجارستیزی‌هایی است که ما آن‌ها را در سه ساحت با نام‌های هنجارگریزی‌های عرفانی، دینی و عرفی و اجتماعی دسته‌بندی کرده‌ایم.

مثلاً همه تاریخ فرهنگ ما در برابر حلاج و بایزید تسلیم هستند. شمس درباره اشخاصی چون بایزید و حلاج که همه عرفا تسلیم آنها هستند، می‌گوید: «حلاجک رعنای رسوا» و یا «عین‌القضات که از سخنش یخ می‌بارد» این‌ها آن هنجارگریزی‌های عجیبی است که شمس در سنت خود دارد به‌ویژه در فرهنگ ما که اساس آن بر پنهان‌کاری و مصلحت است. یعنی بزرگترین مشکل فرهنگ ما سانسورهای بیرونی نیست، بلکه سانسورهای درونی خود ما و خودسانسوری است ولی شمس در همین فرهنگ حرف‌هایی می‌زند که هنوز هم کسی جرأت چاپ کردن یا گوش دادن به آن‌ها را ندارد بنابراین از این نظر خیلی ممتاز است شاید کلامش گاهی غلط است اما سخنانش بسیار ارزشمند است.

تاریخ ما از افراط و تفریط‌ها پر شده است

روش برخورد ما با بزرگان خودمان دو حالت است نخست پذیرش مطلق است که فکر می‌کنیم هرچه آن‌ها می‌گویند درست و عین وحی الهی است، یا گروه رقیب را کاملاً رد می‌کنیم و آن را ضاله می‌نامیم که باید از فرهنگ ما پاک شوند. یک‌سو اردوگاهی مثل احمد کسروی است که می‌گفت تا مثنوی مولوی در فرهنگ ما باشد ایرانی‌ها رنگ فلاح را نمی‌بینند و به سعادت نمی‌رسند و روزی به سعادت می‌رسیم که جشن کتابسوزان راه بیندازیم و دیوان حافظ و مثنوی را بسوزانیم تا این‌ها باشند ایران خوشبخت نمی‌شود. در اردوگاه طرف مقابل هم کسانی وجود دارند که می‌گویند شمس و مولانا، حافظ و سعدی حتی یک نکته غیر اخلاقی و اشتباه ندارند. با این حساب ما در وضعیتی هستیم که کل تاریخ ما از این افراط و تفریط‌ها پر شده است.

به نظر من هر دو گزاره تسلیم مطلق برابر این متون عرفانی و نفی مطلق آن‌ها نادرست است. باید نگاه سومی که متناسب شرایط اجتماعی روز است به این متون داشت تا نسل امروز هم بتوانند با نگاه ما ارتباط برقرار کنند. نسل امروز نمی‌تواند این مایه بزرگی را تحمل کند. آیا می‌شود این دو نگره را بررسی کرد. زیرا ما ملت یکدستی نداریم دیگر این‌که این کتاب‌ها یکدست نیستند و دو ساحت دارند. باید به این حقیقت توجه داشت که این متون یکدست نیستند، هم سخن‌های خوب و هم بسیار سخن‌های سخیف در آن‌ها وجود دارد.

همه جوامع یک بخش خواص، یک بخش عوام و یک بخش متوسط دارند و به همین دلیل نمی‌توان به جامعه‌ای که از سه قسمت متعارض تشکیل شده، یک پیام داد و از هر سه یک نتیجه گرفت. بهتر است که ما این طیف طبقات اجتماعی را قبول کنیم و متناسب با هر طیف یک پیام به آن‌ها بدهیم. بنابراین ما باید به جای این نگاه افراط یا تفریط یک نگاه سوم هم داشته باشیم و این دو قطبی بودن تاریخ فرهنگی خودمان را حل کنیم.

اگر از این منظر به کتاب‌های بزرگان نگاه کنیم شاید به یک تحلیل انتقادی مدرن برسیم که در سایه آن نه فقیه عارف را از جامعه بیرون کند نه عارف وجود فقیه را مضر بداند و نه مردم بین آن‌ها بمانند. ما حق نداریم با کسی که مخالف عرفان است مخالفت کنیم. اگر به جای نگاه دوقطبی که آفت فکر فرهیخته است به سمت عقلانیت انتقادی برویم می‌توان به نتیجه درستی دست یافت.

بهاء ولد و شمس در پرتو نور مولانا دیده نشده‌اند

ایرج شهبازی نیز سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: انسان‌های خیلی بزرگ ناخواسته در پرتو نور خیره‌کننده وجود خود، افراد بزرگ زیادی را از نظرها دور می‌کنند. یعنی یک انسان خیلی والا، که مثل آفتاب در پهنه‌ی آسمان فرهنگ یک کشور می‌تابد، چه‌بسا بدون هیچ قصد و غرضی و این که خودش مایل باشد، تعداد زیادی ستاره، ماه و آفتاب را در پرتو نور خود پنهان کند و مانع دیدن آن‌ها شود. به عنوان مثال فردوسی تعداد زیادی حماسه‌سرا که هر کدام برای خود در فرهنگ ما ارزشمند هستند، از نظرها دور کرده و تا زمانی که فردوسی هست، آن‌ها به چشم نمی‌آیند. حافظ و سعدی هم همین کار را در عرصه‌ی غزل کرده‌اند. یعنی تعداد زیادی غزل‌سرا در پرتو نور حافظ و سعدی از دیده‌ها پنهان شده‌اند و ما امروزه آن‌ها را مشاهده نمی‌کنیم.

به عبارت دیگر کسی که از غزل حافظ و سعدی لذت و بهره ببرد، طبیعتاً نمی‌تواند غزل‌های دیگر را به‌راحتی بپذیرد و از آنها لذت ببرد. این اتفاق برای مولانا هم افتاده است؛ یعنی مولانا هم از فرط بزرگی و عظمت، تعداد زیادی آفتاب تابان را در پرتو نور خود به سایه رانده است و مانع دیدن آنها شده است. در بین عارفان بزرگ و شاعرانی که در حیطه عرفان کار کرده‌اند، عطار، سنایی، بهاء ولد؛ پدر مولانا و شمس تبریزی از جمله بزرگانی هستند که در پرتو نور مولانا دیده نشده‌اند. یعنی اینها یا اساساً دیده نمی‌شوند یا اگر هم دیده می‌شوند از جهت ربط و نسبتی که با مولانا دارند دیده می‌شوند. کم نیستند افرادی که سراغ عطار و سنایی می‌روند اما از آن آغاز هدفشان این است که چگونه عطار و سنایی راهی را آغاز می‌کنند که مولانا در آن راه پیش رفت و به کمال رسید و در این میان، خود آن‌ها نادیده گرفته می‌شوند.

پدر مولانا، بها ولد، به تنهایی یک انسان شایسته توجه و عارف جدی و متفکری ارجمند است اما شانس بد او این است که پدر مولانا است و این پدر در سایه پسر خود کلاً پنهان مانده و کمتر کسی به سراغ این پدر رفته است در حالی که قطعاً بها ولد بدون نسبت با مولانا، به‌تنهایی شایستگی این را دارد که مورد توجه قرار گیرد. از همه این‌ها مهم‌تر، شمس تبریزی است که کاملاً در سایه مولانا قرار گرفته است. یعنی هر کسی که به سراغ شمس رفته، از جهت ربط و نسبتی که با مولانا دارد و از جهت تاثیری که بر زندگی مولانا گذاشته، به سراغ او رفته و او را مورد نقد و بررسی قرار داده است.

آگاهی از عظمت خیره‌کننده شمس با شعرهای مولانا

نظر من این است که شمس تبریزی اگر هیچ رد و نسبتی هم با مولانا نداشته باشد، به تنهایی آنقدر عظیم و متفکر است و در عرفان به جاهای بالایی رسیده، که به‌تنهایی شایستگی تحقیق و پژوهش را دارد. به نظر من یکی از اولویت‌های فرهنگی ما این است که این ستاره‌ها، ماه‌ها و خورشیدهایی که در پرتو بزرگان دیگر مثل مولانا، فردوسی، سعدی و حافظ به مُحاق رفته‌اند و از نظرها پنهان مانده‌اند مستقلاً مورد بحث و بررسی قرار دهیم. درست است که اگر شمس در افق زندگی مولانا آشکار نمی‌شد و آن سه سال با مولانا نبود ما اصلا نمی‌دانستیم کسی با نام شمس تبریزی زندگی می‌کرده است. اگر شعرهای عاشقانه مولانا درباره شمس نبود از عظمت خیره‌کننده او آگاه نمی‌شدیم.

مقالات شمس تبریزی ثابت کرد که شمس تبریزی ساخته و پرداخته ذهن مولانا و یک موجود موهوم نیست بلکه موجودی واقعی است که در تاریخ زیسته و نفس کشیده و یک هویت تاریخی دارد. بررسی مقالات شمس نشان می‌دهد که در این کتاب اندیشه‌ها جرقه می‌زنند. هر کسی که با این کتاب انس داشته باشد می‌بیند کمتر جمله‌ای است که بر روح انسان تلنگر نزند. گذشته از محتوای بسیار عالی کتاب مقالات شمس، این کتاب از جهت شکل فرم و زبان هم واقعاً قابل توجه است. هر چند که جاهای مبهم، گسسته و ناقص هم دارد، اما این کتاب با همین قد و اندازه و با همه ابهام‌ها و گسستگی‌ها، در بیشتر جاهای آن مواردی یافت می‌شود که با عالی‌ترین نثرها و بلکه شعرهای زبان فارسی پهلو می‌زند بنابراین مقالات شمس نشان می‌دهد که شمس تبریزی به تنهایی هم قابل بررسی است و لزومی ندارد فقط از جهت نسبتی که مولانا با او دارد به او بپردازیم.

چشم‌اندازهایی با نام باستان‌شناسی و بازخوانی ادبیات و عرفان

دو چشم‌انداز وجود دارد که بزرگان و سنت گذشته از طریق آن‌ها قابل بررسی است: یک نگاه باستان‌شناسی ادبیات و عرفان است، که از این نگاه، ما با شور و شیفتگی تمام وجوه زندگی و آثار بزرگان گذشته را مورد توجه قرار می‌دهیم به مسائل خصوصی زندگیشان توجه داشته باشیم حتی بزرگانی که برای زمان ما هیچ پیامی ندارند و ارتباط محکمی با ۱۰ قرن پیش دارند. آیا آنچه در بزرگان گذشته وجود دارد به درد روزگار کنونی ما می‌خورد، باید ما آن‌ها را بشناسیم و از خواندن آثارشان لذت ببریم. باستان‌شناسی ادبیات و عرفان یعنی این‌که ما به حافظ، سعدی، مولانا، شمس و امثال آن‌ها توجه می‌کنیم، اما دقیقاً برخورد ما با آن‌ها شبیه برخوردی است که با یک اثر باستانی داریم یعنی خود شناخت آن‌ها برای ما مهم است حتی اگر هیچ اهمیتی برای زمانه ما نداشته باشند و به کار امروز ما نیایند.

نگاه دوم که من با آن موافق‌تر هستم، بازخوانی ادبیات یا عرفان نام دارد. در اینجا سنت را از جهت رابطه‌ای که با ما و انسان زمانه ما دارد بررسی می‌کنیم و اینجا به دنبال یافتن پاسخ برای پرسش‌هایی هستیم که انسان زمانه ما را گرفتار کرده است چون انسان زمانه ما در میان همه برخورداری‌ها، تنعم‌ها، آسایش‌ها و رفاه‌هایی که دارد، عمیقاً از یک‌سری احساسات مثل احساس تنهایی، ملال، اضطراب، نگرانی، بی‌معنایی، پوچی و امثال آن‌ها رنج می‌برد و ما می‌خواهیم ببینیم سنت ما برای پاسخ به این پرسش‌ها، چیزی دارد.

از قداست‌بخشی و معصوم‌سازی بزرگان پرهیز کنیم

نخستین شرط این نوع تحقیقات هم این است که انسان معاصر برای ما اولویت داشته باشد، نه بزرگان گذشته. اگر بنا را بر این بگذاریم که کار ما این است که به فکر انسان معاصر باشیم و هدف اصلی ما کاستن از دردهای او باشد، آن وقت دیگر نمی‌توانیم برخورد یک‌جانبه ستایشگرانه یا نکوهش‌گرانه با سنت گذشته خودمان داشته باشیم. آیا اصل برای ما دفاع از سنت گذشته ما است یا این است که انسان زمانه ما رنج می‌کشد و در عین این‌که غرق در آرامش است اما از آرامش بهره‌ای نبرده است. باید عاقلانه و عادلانه، در عین حال با همدردی و مقداری عشق و بسیار با انصاف، عدالت و آگاهی میراث گذشته خودمان را بررسی کنیم و ببینیم از درون این میراث، برای انسان تنها و وامانده زمانه ما، چه چیزهایی قابل استفاده است.

شرط دوم این‌گونه تحقیقات هم این است که از قداست‌بخشی و معصوم‌سازی و ستایشگری افراطی پرهیز کنیم. متاسفانه ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که کارخانه معصوم‌سازی و مقدس‌بافی است. در این جامعه انسان‌ها به سرعت مقدس می‌شوند، در طاقچه قرار می‌گیرند و دیگر دست هیچ کسی به آن‌ها نمی‌رسد. واقعیت این است که مقدس‌کردن هر امر والایی، یعنی خارج کردن آن از دسترس. در واقع اگر ما می‌خواهیم امری را از دسترس بشر خارج کنیم و خاصیت الگوگیری و الگوبخشی را از او سلب کنیم، کافی است او را مقدس و معصوم کنیم به این ترتیب او را از تمام خواص حیاتی خود تهی کرده‌ایم. این اتفاق هم باید در زندگی ما بیفتد و با این نگاه به سراغ سنت گذشته خود برویم و آنچه را به درد انسان زمانه ما می‌خورد، به دست بیاوریم.

شمس و مولانا برای انسان زمان ما سخن دارند

شمس تبریزی و مولانا برای انسان زمانه ما حقیقتاً سخن‌ها و حرف‌های گفتنی فراوان دارند. اگر ما بتوانیم این‌ها را کشف و استخراج کنیم و به‌روز شده، در معرض دید و داوری انسان معاصر قرار دهیم، مطمئناً تأثیر نیکو خواهد داشت و به بهروزی انسان‌ها کمک خواهد کرد. مولانا بی‌تردید عاشق شمس بوده و شمس نیز رابطه خاصی با مولانا داشته است اما اکنون پس از گذشتن سده‌ها وقتی سخنان آن‌ها را درباره عشق می‌خوانید گمان می‌کنید از زبان شما سخن می‌گویند و در درون او می‌توان خود را بازیافت.

این بزرگان از مرزهای منِ تجربه خود فراتر می‌روند دنیای آن‌ها به مرزهای تن آن‌ها محدود نمی‌شود آن‌ها این مساله را گسترش دادند و انسان‌های دیگر در این تن جا می‌شوند. درد کوچک انسان‌های دیگر درد شمس است. این انسان توانسته سخنگوی تبار بشر باشد، این انسان سخنگوی ناخودآگاهی جمعی بشر است. این انسان مرزهای خود را گسترش داده و برای همه انسان‌ها می‌تواند پیام داشته باشد.

 

 

 

 

کلید واژه ها: ایرج شهبازی - مهدی محبتی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST