کد مطلب: ۱۸۸۹
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱

درجات و مراتب معرفت از دیدگاه عطار

آناهید خزیر: مرغان در منطق‌الطیر عطار برای رسیدن به سیمرغ از هدهد می‌خواهند راه و رسم و آداب سلوک را برای آنان توضیح دهد تا فارغ از نگرانی و تردید راه را بپیمایند. هدهد راه را شامل هفت وادی می‌داند که پس از گذشتن از آن‌ها وصول به درگاه سیمرغ ممکن می‌شود. این هفت وادی که از نظرگاه عطار مقامات یا منازل واقعیت است عبارت‌اند از: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا.
بین علم و معرفت تفاوت است
بلخاری در ابتدای سخنانش به عرفان نظری اشاره کرد و گفت: آنانی که در عرفان نظری اندیشه می‌کنند، بین علم و معرفت تفاوت می‌شناسند. علم را ادراک صورت می‌دانند و معرفت را رویت سیرت. آنانی که عالِم‌اند، مستند به عقل خود حرکت می‌کنند. عقل قادر به رویت صورت‌های عالم است. آن‌ها اندیشه‌ورزی می‌کنند و ذات عقل هم، بنا به استعدادی که دارد، ادراک همین صورت است اما ابزار عارف، رویت است، نه اندیشه. عارف، عینِ معلوم را نزد خود حاضر می‌کند. اینکه «ابن عربی» از «قوه هست» سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که این قوه می‌تواند عین شی را در نزد عارف حاضر کند، عقیده‌ای است که عارفان به آن اعتقاد دارند. عاقل با عقل خود صورت‌ها را می‌فهمد. عارف با عقل ِعقل قادر به رویت حقایق اشیاء است. بین حقیقت و باطن، با صورت و باطن تفاوت وجود دارد. مولانا درباره‌ی «عقل ِعقل» چنین می‌گوید: «بند معقولات آمد فلسفی/ شهسوار عقل ِ عقل آمد صفی».
حقیقت عشق، عاشق شدن به معشوق نیست
 «صفی» کسی است که به تصفیه دل پرداخته و هرگونه واسطه را حذف کرده است. در عرفان، حقیقت عشق، عاشق شدن به معشوق نیست، عاشق شدن بر عشق است. در عقل ِعقل، تصرف معلوم نیست، تصرف تکوینی علم است. این «صفی» هم‌‌ همان صوفیان‌اند. چون یکی از معانی صوفی، صفی است. صفی کسی است که تصفیه می‌کند. بنیاد عالم تزکیه است و کار عارف تصفیه زنگارهای دل است. باز مولانا می‌گوید: «عقل عقلت مغز و عقل تست پوست/ معده‌ی حیوان هسته و او پوست جوست؛ مغز جوی از پوست دارد صد ملال/ مغز نغزان را حلال آمد حلال».
عرفا می‌گویند چون پوست وانهادی و به حقیقت مغز پرداختی، قدم در وادی معرفت گذاشته‌ای. پوست جستن، ملال آور است اما مغز، ملال نیست. چون غایت ندارد. هرچه در روح ما تمام شود، ملال‌آور خواهد بود اما آنچه که تمام نشود، تشنگی پدید خواهد آورد اما «نغز‌ها»، که مولانا به آن‌ها اشاره می‌کند، چه کسانی‌اند؟ حقیقت آن است که آن‌هایی که فکر لطیف دارند، زبان لطیف هم خواهند داشت. مولانا تا فکرش لطیف نشد، زبانش هم به لطافت نرسید. همیشه این اعتقاد هست که حرف، خوب باید بیان بشود.
معرفت، عقل ِعقل است و رویتِ معنا به دل
مولانا سپس ادامه می‌دهد: «چون که قشر عقل صد برهان نهد/ عقل کل کی گام بی‌ایقان نهد». در عقل امکان خطا داریم. اما در عقل ِعقل، وقتی عین معلوم نزد ما حاضر باشد، خطایی وجود نخواهد داشت. در واقع، صورت ظاهر، ماهیت تلبیسی دارد اما سیرت باطن، ماهیت تحقیقی می‌گیرد. ابلیس تنها ظاهر را تغییر می‌دهد. او قادر به تصرف باطن نیست. چون باطن، حق است. پس هنگامی که عطار از معرفت می‌گوید، از عقل ِعقل سخن می‌گوید. او اولین کسی است که هفت وادی معرفت را تئوریزه کرده است. از سوی دیگر، هیچ کس پیش از عطار در بیان این هفت وادی، از «وادی استغنا» به عنوان یک مقام یاد نکرده است. از دیدگاه او، معرفت، عقل ِعقل است و رویتِ معنا به دل.
باید اشاره کرد که در سابقه‌ی تمدنی ما، معرفت دو ساحت دارد: یکی ساحت نظری است و دیگری ساحت عملی. معرفت نظر باید به معرفت عمل منجر شود، وگرنه این معرفت، عقیم و نازا خواهد بود. می‌شود معرفت نظر داشت اما معرفت عمل نداشت اما عکس آن هرگز اتفاق نمی‌افتد. ما هنگامی ناظر خوبی خواهیم بود که عامل خوبی باشیم. در جهان سنت، معرفت دو ساحت دارد: معرفت عملی، فتوت و جوانمردی را می‌سازد. در قلمرو عمل نیز عرفا را پدید می‌آورد. در مقام فتوت، «فُضیل» را داریم که مقام او به‌خاطر عیاری اوست. خود عطار، از عمل بود که عطار شد.

عطار در وادی معرفت می‌گوید: «بعد از آن بنمایدت پیش نظر/ معرفت را وادیی بی‌پا و سر؛ هیچ کس نبود که او این جایگاه/ مختلف گردد ز بسیاری راه؛ هیچ ره در وی نه چون آن دیگر است/ سالک تن سالک جان دیگر است». در واقع، عرفا از رویت‌های خود می‌گویند، نه حدیث دیگران را. همین است که عطار می‌گوید که معرفت درجات و مراتب دارد. «باز جان و تن ز نقصان و کمال/ هست دایم در ترقی و زوال؛ لاجرم بس ره که پیش آمد پدید/ هر یکی بر حد خویش آمد پدید». راه‌ها غایتی را نشان می‌دهند اما نباید فریب آن‌ها را خورد. به غایت که می‌رسیم، باید منزل بعد را بجوییم. قصه‌ی ما پایانی ندارد، مگر زمانی که به «رب» می‌رسیم. «کی تواند شد درین راه خلیل/ عنکبوت مبتلا هم سیر پیل». عطار در اینجا از مراتب و ظرفیت‌ها سخن می‌گوید. سپس ادامه می‌دهد: «سیر هر کس تا کمال وی بود/ قرب هر کس حسب حال وی بود». بر اساس این ظرفیت‌ها است که راه‌هایی در برابر ما قرار می‌گیرد. اگر به چنین ظرفیت‌هایی رسیدیم، به ادراک نیز دست می‌یابیم. «گر بپرد پشه چندانی که هست/ کی کمال صرصرش آید به دست؟؛ لاجرم چون مختلف افتاد سیر/ هم روش هرگز نیفتد هیچ طیر».

0/700
send to friend
نظرات 2
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    سارا .ش شنبه 6 اردیبهشت 1393
    با سلام و سپاس در صورت امکان متن کامل سخنرانی گذاشته شود.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    حامد سالک یکشنبه 8 مهر 1397
    ممنون.. مطلب کار آمد و پرباری بود.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST