چهارمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی به «مرد خردمند، شمس» اختصاص داشت که با سخنرانی لیلا آقایانیچاووشی در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. این پژوهشگر ادبی کوشید در این درسگفتار چهرهی مردی خردمند که خود را در ظاهری پریشان پوشانده است از خلال عبارتهای کتاب مقالات نشان دهد.
آقایانیچاووشی سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: شمس برای اغلب ما نام مردی است که مولانا را پریشان و شیدای خود کرد و ناپدید شد. غزلهای شورانگیز مولانا در رثای او سروده شد و مثنوی گهربار معنوی از اثر مصاحبت مولانا با او پدید آمد. اما این مرد مرموز کیست؟ آیا دیوانهای پریشان احوال است که مولانا را از مسند ارشاد و افتا به زیر کشید و او را سرگشته کرد یا خردمندی است دیوانهنما که شوریدهحالی را بهسان حجابی برای مصون ماندن از گزند جاهلان برای خود برگزیده بود؟
تا پیش از آنکه سخنان او در قالب کتاب مقالات در عرصه عمومی عرضه شود، دانستههای اغلب علاقهمندان مکتب مولانا از او و اندیشههای وی اندک و مبهم بود، بگذریم که انتشار این کتاب نیز برای بسیاری وضع را تغییر نداد و چه بسا بر ابهامها افزود؛ زیرا متنی است دیریاب و عجیب. اگر آشفتگیهای ظاهری را به کناری نهیم، بخشی از بیگانهنمایی این متن به جهت سخنان نغز و ناشنیدهای است که لااقل با اینچنین روایتی در تاریخ ادبیات و فرهنگ جهانی کمسابقه است. این اثر آنقدر تازه و بدیع است که در نگاه اول در چنگ مخاطب نمیآید و درک آن مستلزم ممارست و انس و الفتی دراز است. اما از پس این همنشینی چه چهرهای از شمس رخ خواهد نمود؟ آیا خواهیم دانست مولانا در این مرد چه دید که دست از کتاب و دفتر شست؟
عشق میان شمس و مولانا مثل معمایی مرموز است
ماجرای شمس و مولانا ماجرای مرموز، خاص و عاشقانه است و این رابطه همیشه اسباب پژوهش، مطالعه و بررسی بوده است و از گذشتهها تا روزگار کنونی درباره آن بسیار نوشتهاند و همچنان خواهند نوشت. استاد زرینکوب بر این باور بود عشق میان شمس و مولانا مثل معمای روحانی و مرموز باقی خواهد ماند و هر قدر درباره آن نوشته شود باز هم این باب گشوده است. یک سو مولانا و سوی دیگر شمس تبریزی است که هر دو خاص و برجسته هستند. نکته دیگر که این دیدار را برجسته میکند حالتی است که از این ملاقات رقم خورده است. نکته سوم اثری است که این دیدار و ملاقات برجای گذاشته است. از همان روزگار، زندگی مولانا در حلقه مریدان مولانا سر زبانها بوده و تا کنون که قرنها از آن گذشته است ما درباره آثار آن دیدار صحبت میکنیم. شمس ساحر، شمس شوریده، استاد عشق، سلطانالمعشوقین، واژگونگر مولانا، شورآفرین و... القابی است که به شمس داده شده است و به تعبیر زیبای مولانا: «پرده بردار ای حیات جان و جانافزای من / غمگسار و همنشین و مونس شبهای من»
عدهای شمس را کسی دانستند که فرهیخته نیست و دانش ندارد و به دلایل مختلف ابعاد مختلفی از وجود شمس پوشیده مانده است و باعث شده شناخت دقیق و جامعی از شخصیت این انسان مرموز و خاص پیدا نشود. یکی از دلایل مهم آن در دسترس نبودن مقالات شمس است و ما دیر متنی را خواندهایم که مستقیماً اثر خود شمس بوده باشد. چیزهای است که از زبان شمس خارج شده است و از خلال آن میتوانیم احوال شمس را بررسی کنیم و در خاطراتی که تعریف میکند رفتارش را بررسی کنیم.
به همت استادان نسخههای بهتری از مقالات شمس در اختیار قرار گرفت و این امکان برای همه ادبپژوهان و کسانی که جویای مطلبی برای این شخصیت مرموز بودند باز شد و پژوهشگران توانستند مقالات را بخوانند و شناخت بهتری از شمس پیدا کنند. اما باز هم چنان که باید به آن توجه نشد. این مقالات متن دشوار و دیریابی است و بار نخست ممکن است برای مخاطب آغوش باز نکند. پژوهشگران باید با فضای سخن شمس آشنا شوند و دلپذیری و شیوایی سخن شمس هرگز اجازه نمیدهد که آن کتاب را رها کنند و وارد دنیای شگرف و زیبای مقالات خواهند شد. برای دریافتن مقالات شمس مخاطب نیاز دارد ممارست کند اما وقتی این در گشوده شد دیگر بسته نمیشود و خواننده این رغبت را دارد که بیشتر آن را بخواند و از آن لذت ببرد.
به ویژگیهای شخصیتی و پنهان مانده شمس بپردازیم
برخی دیگر از ویژگیها این بود که عشق مولانا به شمس سایه بلند و بزرگی بر این شخصیت انداخته است. هر کجا صحبت از شمس میشود آن ماجرای عاشقاته وارد میشود و کمتر اجازه میدهد که دیگر شخصیت شمس نیز آشکار شود اما اگر تلاش کنیم به درون این متن وارد شویم و با آن انس بگیریم به شناخت ویژگیهای شخصیتی و پنهان مانده شمس میرسیم. یکی از این ویژگیها خردمندی شمس است فردی مثل شمس که عشق را بر سر زبانها انداخت و هزاران بیت عاشقانه پس از ملاقات با مولانا آفریده شد چطور میتواند خردمند باشد. میتوانیم به شیوههای مختلف این شیوه را امتحان کنیم. باید دید خردمندان چه ویژگیهایی داشتند و این ویژگیها در درون شخصیت شمس دیده میشود.
باید بدانیم خردمندان چگونه بودهاند؟ از ویژگیهای خردمندان این است که قضاوت دیگران ملاک آنها نیست. آنها برای بدآیند و خوشایند دیگران عمل نمیکنند. حاصل اینطور نگرش این است که خردمندان اصیل زندگی میکنند. شیوه گفتار و زیستن آنها برآمده از شناخت و اساسی است که در زندگی دارند. در پس آن چیزی که میگویند و عمل میکنند آگاهی نهفته است و از سر آگاهی این شیوه را انتخاب کردند و آن را پیش گرفتند.
سقراط میگوید: «زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد» اما زندگی اصیل دشوار است و همرنگ جماعت نبودن کار بسیار سختی است. بسیاری از انسانها در سخنان و رفتارشان مقلدانه رفتار میکنند و دچار همسانسازی میشوند و اصالت خود را از دست میدهند. اما انسان اصیل هرچقدر که برایش سخت باشد در قلاب این انطباق اسیر نمیشود و آنطور که استدلال پنهانی داشته به شیوه خود راهش را ادامه میدهد. سقراط معتقد بود که زیانکار مردم هستند و بر سخن خود پایدار ماند و کشته شدن از نظر او ستمی نبود.
شمس اصیل زندگی کرد و دچار تقلید کورکورانه نشد
وقتی زندگی شمس را بررسی میکنیم و برهههای مختلف زندگی او را میبینیم متوجه میشویم رفتار شمس از سر شناخت و درکی بوده که خودش میدانسته است و یکی از دلایل اینکه از مردم متفاوت بوده غیرمقلدانه رفتار کردن او بوده است. ما منابع اندکی برای بررسی زندگی شمس داریم و اما همین منابع کم نمونههای قابل توجه و قانعکنندهای در اختیار ما میگذارد که نشان میدهد شمس همواره اصیل زندگی کرده است و دچار تقلید کورکورانه نشده است.
شمس از سرآگاهی تصمیم گرفته و همرنگ جماعت نبوده است. اولین مشخصه انسانهای خردمند این است که قضاوت دیگران ملاک آنها نیست. بیاعتنا به پیامدهای بد و مشکلات هستند. انسانهای خردمند صریحاللهجه هستند. سخن خود را بیپرده به لب میآورند. فرد خردمند از نظر گفتار ویژگیهایی دارد که تنها به صراحت لهجه مربوط نمیشود. این افراد جسارت و پروای بیشتری دارند. شمس اغلب اوقات قضاوتی میکرده و مخالف با نظر دیگران بوده است.
صراحت لهجه لازمه این است که میل به سخن گفتن داشته باشیم ولی این صفت را هر زمان که لازم بود از او میدیدیم. وقتی مقابل اوحدالدین قرار میگیرد بیپروا با او سخن میگوید. سقراط اندیشیدن درباره چگونگی جهان را در مقایسه با امور انسانی غیرمفید میدانست. گزنفون از شاگردان سقراط نقل میکند که سقراط برخلاف بیشتر فیلسوفان هیچگاه درباره طبیعت کل جهان سخن نمیگفت. روی سخن سقراط با سوفسطائیان است. شمس در مواقع مختلف انسانها را توجه داده و به شناختهایی که تأثیر عملی در زندگی دارد به روی آوردن دانشهایی و دانستنهایی که نه راهی به شناخت آن است و نه تاثیری کاربردی در زندگی دارد.
شمس اهل دانش بوده و به شیوه خود علم کسب کرده
موارد بسیاری بوده که شمس در این باره سخن گفته و این نکته را مصرانه به انسانها گوشزد کرده است. شمس در سخنان حکمتآمیز و در قالب حکایتها و روایتها و چه سخنانی که از سفرهایش نقل میکند به شیوههای مختلف این نکته را گوشزد کرده که انسانها به آن چیزی که در زندگی خود تأثیر عملی دارد بپردازند و از بیهوده گذراندن عمر و بر باد دادن عمر به بهانههایی که راهی به شناخت آنها نیست صرفنظر کنند و عمر را بر باد ندهند. خردمندان انسانهایی فرهیخته هستند هرچند تفاخری به دانش و آگاهی ندارند و از علوم و دانشها خبر دارند. شمس از این نظر بسیار مورد بیتوجهی قرار گرفته است و تا آنجا پیش رفته که او را عامی و بیسواد خطاب کردهاند. شمس دلایلی برای خود داشته است. شواهدی در مقالات شمس وجود دارد که ما از طریق آنها متوجه میشویم که شمس اهل دانش بوده و به شیوه خود علم کسب کرده است. در مقالات نام بسیاری از اندیشمندان و عارفان آمده است و به شیوهای که خود شمس دارد گاه نقد هم شده است.
در مناقبالعارفین نکاتی وجود دارد که در زمینه علم و دانش شمس آمده است. شمس مجلس عمومی نداشته است و فقط برای مریدان مولانا سخن نمیگفته است. در مجالس عمومی بسیار ساده سخن میگوید و طرف سخنش فردی دانشمند و عالم و آگاه است و عالمانه سخن را پی میگیرد. چرا شمس از عالمان مسیرش را جدا میداند و چرا از علم گریزان است؟ زیرا معتقد است کسانی که عالم هستند که علم را نه برای آگاهی بلکه علم را اسباب خواستههای دنیوی و انواع منافع شخصی خود میدانند. شمس انسان فرهیختهای بوده و اهل علم بوده است و از دانشهای روزگار خبر داشته است.
نام شمس و مولانا تداعیگر شوریدگی و مهر است
از دیگر ویژگیهای خردمندان این است که در واقع انسانهای خردمند جمود فکری ندارند و با امور برخورد نمیکنند و هر جا حقیقتی چهره آشکار کند برای حقیقت احترام قائل هستند. شمس اصیل زندگی میکند و به آنچه باور دارد سخت پایبند است و تحت تأثیر خوشایندها و بدآیندها قرار نمیگیرد اما وقتی حقیقتی را میشنود نسبت به آن سر کُرنش فرود میآورد. توجه شمس به ضرورت و توجه داشتن به حقیقت و نگاه و باور شخصی خودش را نشان میدهد، آنجا که عقل را ستایش میکند. راه عشق و راه عقل جداست و شمس از آن دسته است که میان راه دل و راه خرد، راه دل را پیش میگیرد. شمس معتقد است که در ساحت ایمان عقل را راهی نیست و در ساحت عشق عقل را راهی نیست و از عقل به عنوان حجت استفاده میکند.
زندگی اصیل به این معنی است که شخص خردمند شیوه زندگی و سخن گفتن و رفتارش را از سر آگاهی و اختیار انتخاب میکند. فرد خردمند صراحت لهجه دارد و حقیقت را پاس میدارد و اگر سخنی را بر زبان بیاورد دور از بیم و هراس و خوشایند سخن را بر زبان میآورد. خردمند اهل علم است و انسانی فرهیخته است هر چند که در بند آن دانایی نیست. فرد خردمند جمود فکری ندارد و نسبت به حقیقت و به هر شیوه پذیرنده است و در قبال حقیقت سر احترام فرود میآورد. شمس فردی خردمند بوده است، هر چند در سنت ادبیات و عرفان و فرهنگ ما نامش با عشق و شوریدگی و شیفتگی عجین یافته است و هر جا نام شمس و مولانا میآید شوریدگی و مهر به ذهنها تداعی میشود.