هفتمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی به «شمس و دعوت به خود راستین» اختصاص داشت که با سخنرانی سودابه کریمی چهارشنبه ۲۲ آبان در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. در این درسگفتار سخنران به تبیین تفاوت تقلید و متابعت و حقیقت وجود آدمی پرداخت.
کریمی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: من عرف نفسه، فقد عرف ربه. شمس آینهدار است؛ با آینهای شش سو آمده تا ما را با «خود» آشنا کند. همان خودی که اسطرلاب حق است. اگر عمیقی هست، اوست و اگر مبارکی هست، از اوست. او ما را به خود اصیلمان دعوت میکند. آن خودی که از همهی کلیشهها، قالبها و شرطیشدگیها فارغ است. یکی از مهمترین عواملی که از ما یک «منِ» دروغین میسازد، تقلید است. ما در تقلید، «دیگری» میشویم. حرف او را میزنیم، کار او را میکنیم و به باور و نظر او التزام داریم.
مولانا و شمس نام پیروی از باورها و ارزشهای عاریه، که دیگران به ما القا کردهاند را تقلید میگذارند و ما را از آن منع میکنند؛ اما همانقدر که تقلید از جانب شمس و مولانا مورد مذمت است، به همان اندازه به تبعیت از پیر و شیخ تشویق میکنند و مورد تاکید است. مراد از خود راستین، آن خودی است که از همه کلیشهها، قالبها و شرطیشدگیها فراغت دارد خودی که بر پایه تجربههای شخصی و باورهای زیسته خودش زندگی میکند. خودی که قبل از اینکه ما را در قالبهای فرهنگ، عرف زمانه، دین، اخلاق و هر ایدئولوژی دیگری قالبگیری کنند، ما با آن میزیستیم و با او خوگر بودیم.
علت دور شدن ما از خودِ راستین، ترس است
در نگاه مولانا، علت دور شدن ما از خود راستین، ترس است. یعنی ما از اینکه تأیید یا پذیرفته نشویم، از اینکه محبوب نباشیم و در یک کلمه از تنهایی میترسیم. ترس ما از مرگ هم به خاطر ترس از تنهایی است، چون ما در مرگ تنهایی را به تمام و کمال تجربه میکنیم. ما به دلیل ترس از تنهایی سعی میکنیم نزد دیگران ارزش و هویتی داشته باشیم. از تنهایی میترسیم و مشتاقیم بدانیم دیگران در مورد ما چه فکری میکنند، به همین خاطر نظر، تأیید و تحسین آنها ما را تحتتاثیر قرار میدهد.
برای همین ترس است که به قالبهایی تن میدهیم که دیگران برای ما تعیین میکنند از خوب و بد و زشت و زیبا، درست و نادرست. باید به باورهای خود نگاه کنیم و ارزشهایی که به آن پایبندیم. بیشتر باورها و ارزشهای ما چیزهایی است که از جامعه گرفتهایم، پیروی از این باورها و ارزشهای عاریه که دیگران به ما القا کردهاند که مولانا و شمس نام آن را تقلید میگذارند، این دو بزرگ بسیار هم مخالف تقلید هستند و ما را از آن منع میکنند. با این حال همانقدر که تقلید از جانب شمس و مولانا مورد مذمت است به همان اندازه این دو بزرگ به تبعیت دعوت میکنند و مورد تاکید است.
چه تفاوتی تقلید و متابعت را از هم جدا میکند
در نگاه شمس متابعت آن قدر مهم و به قدری دشوار است که معتقد است کسانی مثل حلاج، بایزید، سهروردی و ابنعربی هم نتوانستند آنطور که باید حق متابعت را به جا بیاورند. پرسش اصلی این است که چه تفاوتی بین تقلید و متابعت است که یکی مذموم است و دیگر مورد تاکید و ممدوح است. بر حسب ظاهر کسی که در تقلید است و کسی که تبعیت میکند، هر دو یک کار را انجام میدهند و بدون اینکه طلب حجت و دلیل کنند از یک مرجع بیرونی پیروی میکنند. مقلد کسی است که برای قول و فعل و حتی باورش دلیل و حجتی ندارد حتی از حقیقت قول و فعل و باور باخبر نیست. حرفی میزند و به باوری التزام دارد که از دیگری شنیده است. از طرفی فردی هم که در تبعیت است، ظاهراً چنین است و برای اعمال خودش دلیلی برای پیروی ارائه نمیکند. چه تفاوتی تقلید و متابعت را از هم جدا میکند حتماً باید تفاوتی بین این دو باشد.
برای اینکه بدانیم حقیقت تقلید و متابعت چیست از راهکار مولانا استفاده میکنیم. مولانا برای شناخت ناشناختهها یک محک دارد و دو راه برای شناخت چیزی که نمیشناسید، نشان میدهد. یکی علت و ریشه آن را پیدا کنید و دیگر اینکه ببینید میوه و ثمره آن چیست. بر این اساس تقلید ریشه در ترس و البته طمع دارد. ما تقلید میکنیم چون دنبال هویت و ارزش هستیم. در این میان از چه کسی تقلید میکنیم خیلی مهم نیست، بلکه آن برترین من و بیشترین ارزشی که به ما میدهد بسیار مهم است. اگر جنس پیروی ما از جنس تقلید باشد اما اگر جنس پیروی ما از جنس متابعت باشد احوال دیگری داریم.
متابعت ناشی از همدلی است
ما در متابعت برخلاف تقلید که ریشه در ترس و طمع داشت، متابعت ناشی از همدلی است. در واقع ما در متابعت آواز خودمان را از زبان دیگری میشنویم یعنی ظاهراً از دیگری پیروی میکنیم ولی درحقیقت تابع درک و شهود خودمان هستیم. چرا سراغ پیر میرویم برای اینکه میدانیم که نمیدانیم. برعکس تقلید که در آن دنبال یک من گستردهتر و برتر هستیم در تبعیت به دنبال وجه تهی و عاجزانه خودمان هستیم. عجز خود را شاهدیم که سراغ پیر میرویم. کسی که تقلید میکند خودش را با داشتههای خودش تعریف میکند و برای همین میخواهد به برداشتهایش اضافه کند اما کسی که به دنبال متابعت میرود، با بودن خودش خو دارد و دنبال تعالی خودش است.
در تقلید ما نهایتاً ادای فرد دیگری را درمیآوریم در رفتار و گفتار سعی میکنیم که شبیه او باشیم در صورتی که در متابعت حتی ممکن است قول و فعل مرید شبیه مراد نباشد گاهی حتی ما از آن منع هم میشویم. در تقلید صورت رفتار و گفتار ما شبیه کسی است که از او پیروی میکنیم اما در تبعیت برعکس نگاه ما به هستی شبیه او خواهد شد. یعنی ما از همان دریچهای به هستی نگاه میکنیم که او نگاه میکند برای همین در متابعت تعبیر و تأویل ما تغییر میکند، نه لزوماً رفتار و گفتار ما. ممکن است رفتار و گفتار ما شبیه باشد اما در تبعیت او نیستیم. چیزی که در تبعیت بسیار مهم است، این است که ما با کسی که از او پیروی میکنیم همجنس میشویم. یعنی از همان منظری نگاه میکنم که پیر و مراد من نگاه میکند. در تقلید مقلَد و مقلِد هیچوقت از یک جنس نمیشوند. مرید نهایتاً تبدیل به مراد میشود یا در واقع از اول خود او بوده که به تدریج خودش را پیدا کرده است.
مولانا میگوید اگر کاهی باشد به هر بادی تغییر میکند. به تعبیر شمس متابعت با خود را در او دیدن شروع میشود و با او شدن پایان مییابد که این «او» خود راستین است. یعنی شیخ و مرید آینهدار ما میشود و خود واقعی ما را به ما نشان میدهد. شمس بزرگترین آینهدار ما است او کسی است که حقیقت وجود ما را به ما نشان میدهد. مهمترین حرف شمس در متابعت این است که نترس و خودت باش. یعنی با چشم خودت ببین، با گوش خودت بشنو و با عقل خودت بفهم. مرید از جنس مراد میشود و همهی صفتها را میبازد و موصوف میشود به صفت مرادش.
مهمترین حرف شمس در متابعت چیست؟
مواجههی مرید و مراد از جنس مواجههی گل پاره و دریاست. گلپاره ادعای آب دارد و دروغ نمیگوید ولی تا زمانی که گلپاره خودش را با دریا مواجه میبیند وقتی دریا را میبیند حقیقت آب را متوجه میشود. مرید وقتی مراد را میبیند خود واقعی خودش را میبیند. همه ما درون سینه خود کتابی داریم، منتها خواندن آن را بلد نیستیم و در متابعت، پیر به ما خواندن کتاب خودمان را یاد میدهد. در متابعت، فرد ابتدا خود را میشناسد و بعد از شناخت خود، با پتانسیلهای خود آشنا میشود و میخواهد به همان خود واقعی تبدیل شود. متابعت یعنی خودت باش و این خود بودن یعنی دل سلیم داشته باش. متابعت جستجوی خود راستین است. مهمترین حرف شمس در متابعت چیست؟ این است که نترس و خودت باشد.
شمس میگوید کسی دل سلیم دارد که اگر چیزی را دوست دارد، به خاطر خدا است و اگر از چیزی بدش میآید، برای خدا است. دل سلیم دلی است که حب و بغض شخصی ندارد. دلی است که خواستی نداره و تمنا شده است و فقط یک مهارکش دارد. برای همین از تفرقه خلاص شده جدا شده و هزار پاره نیست و همه خواستهها، تمناها و اعمالش رو سوی یک قبله دارد و به همین دلیل است که شاهدی برای لا اله الا الله میشود. شمس میگوید بسیاری از ذوقها و شادیهایی که ما نداریم، به خاطر این است که در عشق سری و سروری هستیم و آنچنانکه هستیم، زندگی نمیکنیم. او دنیا را یک بازی میداند، که نباید آن را جدی گرفت و میگوید که امور دنیا را به بازی بگیر و بخند.
متابعتی که شمس میگوید نهایت هوشیاری است
شمس منادی شادی است و بر این باور است که رنج از هستی و منیتها حاصل میشود. متابعتی که شمس میگوید نهایت هوشیاری است. شمس بایزید، حلاج و... را در مرتبه مستی مینشاند. البته مستیای که شمس میگوید، غیر از آن چیزی است که ما به صورت متعارف از آن میفهمیم. او بایزید و حلاج را مست عالم روح میداند و به مستی هم نمیتوان متابعت کرد، چون متابعت نهایت و عین هوشیاری است. در پس کار خوب یک من خودبین رشد میکند، هر چقدر در کارهای خوب بیشتر پیش برویم من خودبین بزرگ و بزرگتر میشود. هر کدام از ما کتابی در سینه داریم مشکل ما این است که خواندنش را بلد نیستم اگر سراغ پیر میرویم این نیست که کتابی برای میگذارد پیر فقط به ما یاد میدهد که خواندن کتاب خود را از او یاد بگیریم.
متابعت طبیعی عمل کردن است و شمس از آن به عنوان اخلاص یاد میکند. متابعت همدل شدن با کل هستی است. این همدلی هم علت و هم نتیجه شفقت و رحمت است. متابعت همحس شدن با جماد و نبات و آدمی و کل هستی است، بهطوری که همه ذرات هستی امتداد وجود ما هستند ما آنها را در درون خود مییابیم و آنها خودشان را در ما میبینند. بنابراین متابعت آینه شدن، بیصفت و بیزنگار شدن است.
شمس از متابعت با عنوان اخلاص یاد میکند
متابعت مفاهیمی مانند عشق، تسلیم، ادب، تعادل، هماهنگی و هستی، میزان شدن با خود حقیقی و عمل صالح را با هم جمع میکند. اگر همه اینها در ما جمع شوند، یعنی ما در متابعت هستیم و وقتی که در متابعت هستیم متوجه میشویم اینها مفاهیم مختلفی نیست و همه اینها معنای حقیقی عمل صالح است. متابعت طبیعی بودن است که شمس از آن با عنوان اخلاص یاد میکند که در نگاه اول یعنی بیغرض و بیخواهش کاری را انجام دادن. حتی از این هم پیشتر میرود و میگوید متابعت عمل کردن است، بدون این که خود را عامل بدانیم.
اخلاص به این معنی نیست که عمل خود را از چشم دیگران پنهان کنیم بلکه اصل اخلاص این است که عمل ما در چشم خود ما هم نیاید و خودمان هم آن را نبینیم. شمس میگوید ما وقتی از طاعت لذت میبریم، یعنی آن را دیدهایم و این اخلاص و متابعت نیست. متابعت در واقع علم اندازههاست همان چیزی که مولانا درباره ادب میگوید. اگر من اندازهها را ندانم از تعادل خارج میشوم و مبتلا شدن به هر افراط و تفریطی خروج از هوشیاری است. اگر در خوبی و لطف در کلام شمس پی بگیرید از گلههای وی مطلع میشوید.