آناهید خزیر: مرغان در منطقالطیر عطار برای رسیدن به سیمرغ از هدهد میخواهند راه و رسم و آداب سلوک را برای آنان توضیح دهد تا فارغ از نگرانی و تردید راه را بپیمایند. هدهد راه را شامل هفت وادی میداند که پس از گذشتن از آنها وصول به درگاه سیمرغ ممکن میشود. این هفت وادی که از نظرگاه عطار مقامات یا منازل واقعیت است عبارتاند از: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا.
مبنای حقیقی ابداعی عطار در بیان هفت وادی
دکتر حسن بلخاری در ابتدای سخنانش گفت: برای من همیشه یک سوال وجود داشته است که مبنای حقیقی ابداعی که عطار در بیان هفت وادی میکند، از کجا ریشه گرفته است؟ چرا او وادی اول را «طلب» مینامد، وادی دوم را «عشق»، وادی سوم را «معرفت» و دیگر وادیها را «استغنا»، «توحید»، «حیرت» و «فنا»؟ این سوال مهمی است. چون پیش از عطار کسی چنین ترتیب و نظمی برای وادیها نام نبرده است. علاوه بر این، جز عطار کسی «استغنا» را در شمار وادیها نیاورده است. برای یافتن پاسخ این سوال، به «تذکره الاولیاء» مراجعه کردم. در این کتاب، بابی دربارهی بایزید بسطامی آمده است و عطار در ۶۰ صفحه به شرح زندگی و کرامات او میپردازد. در این باب، یک بخش استثنایی وجود دارد. آن بخش، «معراج شیخ بایزید» عنوان گرفته است. بی گمان یکی از عوامل بسیار موثری که عطار وادیها را ترتیب داده است، همین بخش معراج بایزید در تذکره الاولیاء است. این ترتیب وادیها و ابداع بزرگ، ظاهرا از بایزید است و او در شرح معراج خود، از وادیها به همان صورتی که عطار در «منطق الطیر» آورده است، نام میبرد.
بایزید میگوید که: «حقیقت معرفت آن است که عارف از چشم خانهی چشم، حق را به ببیند و به واسطهی حق، حقایق را دریابد». به سخن دیگر، او در اسماء و صفات خود تامل کرده است تا بتواند به حق برسد. راز این جمله در این است که کسی میتواند از شناخت خود به شناخت حق برسد که تمامی اسماء و صفات حق در او باشد. از این رو است که بایزید میگوید: «چون نگاه کردم، خود را به نور او دیدم». بهراستی هم که عرفا زبانی از خود ندارند و هرچه میگویند، زبان اوست.
عطار و تاکید او بر «بیداری دل»
میدانیم که در قلمرو عرفان، تمام امور دو ساحت دارند: ساحت ظاهری و ساحت باطنی. در ساحت ظاهر، امور دیده میشوند اما عارف با انسانهای دیگر این فرق را دارد که در ورای ظاهر، باطنها را هم میبیند. به همین دلیل است که به او «عارف» میگویند. عارف بر باطن تاکید میکند تا ظاهر. از این رو، در قلمرو بیداری، بیداری باطن را «بیداری دل» مینامند.
عطار مدام بر بیداری تاکید میکند و آن را مقدمهای برای رسیدن به معرفت حقیقی میداند. منظور از بیداری این نیست که انسان چشم بر هم ننهد. منظور، بیداری دل است. به همین دلیل هنگامی که عارف به خواب میرود، آغاز بیداری اوست. زیرا بسیاری از حقایق در قلمرو خواب به دل او تابیده میشود. عرفا میگویند هنگامی که چشم هرزگی نکند، گوش و دل هرزگی نکنند، دل مهیای بیداری میشود. پس از تاکید روی این بیداری است که عطار سراغ «پاسبانی دل» میرود: «پاسبانی بود عاشق گشت زار/ روز و شب بیخواب بود و بیقرار؛ همدمی با عاشق بیخواب گفت/ کآخر ای بیخواب یک دم شب بخفت؛ گفت شد با پاسبانی عشق یار/ خواب کی آید کسی را زین دو کار؟؛ پاسبان را خواب کی لایق بود/ خاصه مرد پاسبان عاشق بود؛ من چگونه خواب یابم اندکی/ وام نتوان کرد این خواب را از یکی؛ هر شبم عشق امتحانی میکند/ پاسبان را پاسبانی میکند».
عرفان به ذات خود، به عمل گرایش دارد
بسیاری از انسانها، «قائل»اند و برخی نیز «عامل». طریقت به عمل است. پس عرفان به ذات خود، به عمل گرایش دارد. در بستر عرفان، حقایق از عمل ساطع میشوند اما برخی از عرفا را علاوه بر عمل، زبان گفتن هم دادهاند. عطار یکی از آنان است. پس عطار درست میگوید که دل را باید پاسبانی کرد. عقل، که به هزار دشنام از سوی عرفا رد میشود، نیاز به پاسبانی ندارد. عقل خود میداند که چگونه از خود نگاهبانی کند. این دل است که چون گوهر شب چراغی است و نیازمند پاسبانی است. عرفا میدانند که چون دل ایمن شد، از پی آن معرفت خواهد آمد.
پس از معرفت، سالک به استغنا میرسد. در این وادی، خود را از همه چیز بینیاز میبیند و تمام نیاز خود را رو به حضرت بی نیاز میداند. از این رو استغنا برای رسیدن به سیمرغ اهمیت دارد، زیرا که بند تعلق انسان از امور فانی را میگسلد. آنگاه که به مقام استغنا رسید، خدا او را به سرای توحید خود راه میدهد. به عبارتی دیگر، هیچکس تا بینیازی مطلق پیشه نکند، به توحید و به ادراک راز وحدانیت حق نمیرسد. چون در مقام توحید آرام گرفت، تازه آغاز حیرت است. چون از حق به حق مینگرد، آغاز حیرت اوست؛ و حیرت یکی از عظیمترین مباحث عرفانی است.
حیرت وادی ششم است. یعنی انسان سالک و عارف، به جایی میرسد که هنوز یک مرحله با فنا فاصله دارد. اگر این فاصله نبود، به حیرت نمیرسید. در وادی پنجم او را در سرای توحید جای دادهاند؛ به مقام وحدت و فنا راه ندادهاند. در این جا حیرت عظیم بر جانش میرسد. آن گاه وادی هفتم فقر و فنا است. در این جا قطره به دریا میرسد و از خود هیچ ندارد. این هفت منزلی است که در چنین قلمروی داریم: «بعد از وادی فقر است و فنا/ کی بود اینجا سخن گفتن روا؛ عین وادی فراموشی بود/ گنگی و کری و بیهوشی بود؛ صد هزاران سایهی جاوید تو/ گم شده بینی ز یک خورشید تو؛ بحر کلی چون به جنبش کرد رای/ نقشها بر بحر کی ماند به جای؛ هر که در دریای کل گم بوده شد/ دایما گم بوده آسوده شد؛ دل در این دریای پر آسودگی/ می نیاید هیچ جز گم بودگی؛ گر از این گم بودگی بازش دهند/ صنع بین گردد بسی رازش دهند».