آناهید خزیر: زبان عطار در آثارش ساده و به دور از تکلف است و یکی از ویژگیهای شعر او پیوندی است که با زبان محاوره دارد و باید آن را از مناسبات «جریان معناگرایی» به حساب آورد. شعر او در حوزهی شعر عرفانی است و به «مکتب معناگرایی عرفانی» بازمیگردد.
جریانشناسی، نظام پژوهشی ایرانی است
فولادی در ابتدای سخنانش گفت: اصطلاح «جریانشناسی» معادل اروپایی ندارد و آن را منتقدان ادبی معاصر ایران وارد ادبیات شناسی کردهاند. بر این پایه میتوان آن را نظام پژوهشی ایرانی دانست. به نظرم این اصطلاح از علوم سیاسی وارد ادبیاتشناسی ما شده است. تعریف دقیقی از آن هم به دست ندادهاند. به همین دلیل آثار پدید آمده در این زمینه چندان منسجم نیست و ابهام دارد. با این همه، به باور من جریانشناسی یعنی شناخت حرکتهای ادبی از چند جهت خاص: از جهت خاستگاه، از جهت نمایندگان، از جهت ویژگیها، از جهت دگرگونیها و از جهت درستونادرستها. همهی جهات، بحث جریانشناسی را پدید میآورند. اگر دقت کنیم، میبینیم که جریانشناسی گونهای تاریخ ادبیات است اما نه تاریخ ادبیات کلاسیک، زیرا در تاریخ ادبیات کلاسیک شاعران و نویسندگان، اقلامی منفردند، اما در جریانشناسی، ادبیات را باید نظامی پویا و آثار ادبی را در تعامل یا تقابل با هم دید.
از سوی دیگر، جریانشناسی ادبی سه شاخهی اصلی دارد: یکی جریانشناسیِ نوع شناختی است. در این شاخه، گونهای ادبی (مثلا غزل یا قصیده) از جهات مذکور بررسی میشود. شاخهی دوم جریانشناختی مکتب شناختی است؛ یعنی این که پژوهشگر مثلا شعر یک دوره را در تطبیق با مکتبهای ادبی غربی بررسی می کند و ارتباط آنها را می یابد. این شاخه، بیشتر مربوط به ادبیات معاصر است، چون در گذشته چنین ارتباطی را بین ادبیات ایران و اروپا نداشتهایم. شاخهی سوم، جریان شناسی سبکشناختی است. در این شاخه، سبکها را از جهت خاستگاه و نمایندگان و دیگر مقوله های مربوط به جریان شناسی بررسی میکنند.
ادبیات کلاسیک ایران مکتبشناسی خاص خود را لازم دارد
ما بنا داریم بر اساس جریانشناسی مکتب شناختی به سراغ شعر عطار برویم. قبلا بگوییم ادبیات کلاسیک ایران مکتب شناسی خاص خود را لازم دارد و نمیتوان این کار را بر اساس مکتبهای ادبی غربی پیش برد. در مجموع میتوان از سه مکتب نام برد: یکی مکتب معناگرایی است که خود آن چند شاخه دارد و آنها عبارتند از: «معناگرایی ملی» که اوج آن فردوسی است، «معناگرایی عرفانی» که اوج آن مولانا و آغازگر آن سنایی و حلقه واسط آنها عطار است، «معناگرایی» مذهبی که اوج آن ناصرخسرو است، «معناگرایی اخلاقی» که اوج آن سعدی است و «معناگرایی اعتراضی» که اوج آن خیام است. در مقابل چنین مکتبی، مکتب صورتگرایی را داریم که آن نیز سه شاخه دارد: «صورت گرایی خراسانی» که نمایندهی آن عنصری و منوچهری است، «صورتگرایی آذربایجانی» که در شعر نظامی و خاقانی دیده میشود و «صورتگرایی هندی» در اشعار شاعران سبک هندی مانند صائب و بیدل یافتنی است. مکتب اعتدالگرایی را هم داریم که جمع بین صورت و معناست و اوج آن را در شعر حافظ میتوان دید. شعر او هم زیبایی لفظ دارد و هم زیبایی معنا.
هر مکتب زمینهی بروز جغرافیایی و تاریخی خود را داشته است. به لحاظ اجتماعی، بیشتر هم و غم شاخههای معناگرایی، ایجاد هویت برای ملت ایران بوده است و حتا شعر اعتراضی خیام هدفی جز همین ایجاد هویت ملی نداشته است. شاخههای مکتب صورتگرایی نیز برعکس، بیشتر در سایهی حکومتهای غیرایرانی نظیر غزنویان و سلجوقیان و بابریان هند پدید آمده اند. مکتب اعتدالگرایی هم در جاهایی پدید آمدهاند که نفوذ اقوام ایرانی و غیرایرانی در آنها مساوی بوده است.
عطار، نمایندهی مکتب معناگرایی عرفانی
عطار از نمایندگان مکتب معناگرایی عرفانی و حلقهی واسط سنایی و مولاناست. چنان که گفتیم، مکتب معناگرایی در مقابل مکتب صورتگرایی قرار میگیرد و میکوشیم ویژگیهای عام آن را در قیاس با مکتب صورتگرایی برشماریم: از جمله ویژگیهای مکتب معناگرایی غیر حرفهای بودن نمایندگان آن است؛ یعنی شاعران این مکتب، از شاعری ارتزاق نمیکنند و شغل مداحی دربار را نمیپذیرند و مشاغل دیگری دارند، حال آن که صورتگراها عموما درباری هستند و کارشان صله گرفتن است و گاهی برای کمترین چیز مجبورند شعر بگویند. مثلا انوری برای گرفتن قبا، قطعهای گفته است. ویژگی دوم مکتب معناگرایی این است که نمایندگان آن، صفت شاعری را از خود دور میدانند و شعر را ابزاری برای بیان یک رسالت مهمتر میشمارند، اما شاعران صورتگرا به شاعری خود افتخار میکنند و در این باره فخریه میگویند و با هم به رقابت میپردازند و گاهی کار رقابت آنان به جایی میرسد که از حسادت حسودان گِلایه میکنند. ویژگی سوم مکتب معناگرایی، درونگرایی شاعران معناگرا است. آنها انسان را به نگریستن به درون خود تشویق میکنند و مخصوصا از روح و روان بسیار سخن میگویند و به باطن جهان علاقه نشان میدهند، اما صورتگراها برونگرا هستند، پنان که منوچهری گل را تنها بهخاطر زیباییاش توصیف میکند. ویژگی دیگر معناگراها بی توجهی به تصویر و تزیین است، حال آن که شاعران صورتگرا هدف از شاعری را چیزی جز تصویرگری و تزیینکاری در زبان نمیدانند. ویژگی دیگر آنها کلینگری است و این که برخلاف شاعران صورتگرا کمتر به جزئیات جهان توجه دارند.
یک ویژگی دیگر معناگراها، داشتن نظام فکری است. آنها در هر شاخه نظام فکری خاص خود را دارند. برای نمونه تمام نظام فکری عطار، شرح هفت وادی است. در مقابل، صورتگراها تاثرگرا هستند و ممکن است امروز پیزی بگویند و فردا نقیض آن را بگویند. ویژگی دیگری که برای معناگراها میتوان یاد کرد، ناآگاهی از سبک است. آنها نمیدانند به چه سبکی شعر میگویند. عطار میگوید: «جملهی دیوان من دیوانگی است/ عقل را با این سخن بیگانگی است / من ندانم تا چه گویم ای عجب / چند گم ناکرده جویم ای عجب». ویژگی دیگر آنان، کشف معنایی در قبال نوآوریهای صوری است. در شعر معناگرا کشف معنایی مهم است. برای نمونه، مثنوی مولانا پر است از معانی نو و عطار نیز در تمام آثارش بهدنبال بیان معانی جدیدی است که به کار زندگی معنوی انسانها بیاید. این در حالی است که شاعران صورتگرا تنها به ابداع تصاویر تازه می اندیشند و معنی را مطروحة فی الطریق میشمارند. آخرین ویژگی شعر معناگرا، مخاطب عام داشتن آن است. به خاطر همین، از زبان قابلفهمتری استفاده میکنند. زبان آنها فراگیر و ساده است، اما صورتگرایان مخاطب خاص دارند و کاری به این ندارند که مردم عادی خوانندهی شعر آنها هستند یا نه.