اعتماد: کارل مارکس در سطور آغازین کتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» مینویسد: «آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنگونه که دلشان میخواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط دادهشدهای که میراث گذشته است و خود آنان بهطور مستقیم با آن درگیرند» (ترجمه باقر پرهام). فیلسوف مشهور آلمانی مثل همیشه زیبا و کوبنده، با این جملات گویا تکلیف خود را با بحث قدیمی و درازدامن جبر و اختیار روشن کرده؛ یعنی از یکسو بر مسوولیت انسانها در تحولات تاریخی صحه میگذارد و از سوی دیگر به نقش پر رنگ تاریخ و میراث گذشته و سنت تاکید مینهد: «بار سنت همه نسلهای گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی میکند». بدین سان انسانها در برساختن لحظه اکنون دست به خلق از عدم نمیزنند و همواره بر تاریخ پس پشت خود و جغرافیایی پیرامون خود ایستادهاند و به کمک آن لحظه اکنون و آینده را رقم میزنند.
مارکس در فراز بعدی به یکی از اشکال یاری گرفتن زندگان از گذشته و سنت اشاره میکند و میگوید: «حتی هنگامی که این زندگان بر آن میشوند تا وجود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دورههای بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد میطلبند؛ نامهایشان را به عاریت میگیرند، شعارها و لباسهایشان را، در این ظاهر آراسته و در خور احترام و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر میشوند». در این جملات مارکس به صراحت پرده از یکی از رایجترین شیوههای مراجعه انسان به تاریخ برمیدارد. آدمها برای مشروع و محق جلوه دادن خود و اقدامهایشان دست به دامان تاریخ و گذشته میشوند و دست به شبیهسازی میزنند، وقایع امروز را با آنچه در گذشته رخ داده یا تصور میکنند رخ داده، مقایسه میکنند و خودشان را در لباس این یا آن قهرمان تاریخی مینشانند و مخالفان خود را هم شبیه مخالفان آن شخصیتهای حق به جانب تلقی میکنند.
البته همانطورکه مارکس تاکید میکند، مراجعه به تاریخ، همیشه هم به لحاظ اخلاقی نادرست و شیادانه نیست و در بسیاری از موارد ضروری و ناگزیر است. خود مارکس به مثال گویای زبانآموز تازهکاری اشاره میکند که در گامهای نخست، همه جملات و کلمات را به زبان مادری خود ترجمه میکند. البته او «هنگامی روح زبان تازه را میگیرد و با آزادی تمام آن را به کار میبرد که برای استفاده از آن دیگر نیازی به یادآوری زبان مادری نداشته باشد و حتی به جایی میرسد که زبان مادری را به کلی فراموش میکند»؛ به عبارت دیگر هر انسانی باید بداند که از صفر شروع نمیکند و در دل سنتی از پیش موجود پا به عرصه وجود گذاشته و هر کاری میکند، تحت شرایطی داده شده، صورت میگیرد. آگاهی به این شرایط از پیش موجود، نه فقط مفید که برای هرکس که بخواهد به یک بازیگر جدی تاریخ بدل شود، ضروری و اساسی است و جز از طریق آن امکانپذیر نمیشود. نمیتوان تاریخ ندانست و کار نو کرد.
اما نکته مهم و اساسی این است که این بازگشت به تاریخ با تکرار مکرر آن و ادای شخصیتهای تاریخی را درآوردن و نقش بازی کردن فرق میکند، همچنان که با پناهبردن به تاریخ برای فراموشکردن امروز و در توهم به سر بردن متفاوت است. ضمنا این یادگیری از تاریخ، غیر از چنگ زدن به آن به هوای محق جلوه دادن اقدامات و کارهای امروز است. این سه کار اخیر در مراجعه به تاریخ، یعنی اولا تلاش مضحک و نافرجام برای تکرار آن، ثانیا فرار کردن به آن برای نسیان وضع فلاکتبار امروز و ثالثا چنگ زدن به آن برای توجیه امروز، به تعبیر نیچه سه شیوه ناسودمند و مضر در مراجعه به تاریخ است.
در مقابل این سه شیوه بیمارگونه از مراجعه به تاریخ، مواجهه آگاهانه و انتقادی با آن قرار میگیرد که هدف از آن فراچنگ آوردن روح تاریخ (همچون روح زبان)، تا سر حد فراموشی و نسیان آگاهانه و ارادی آن است. تنها در این صورت است که انسان میتواند از دست ارواح و اشباح گذشتگان که بر ذهن و ضمیر او فشار میآورند، خلاصی یابد و با ذهنی پر نشاط و شاداب، دست به عمل خلاقانه بزند.