صدانت: پیش از هر چیز، باید در نظر داشت که از چیستی و کارکرد فلسفه تلقیهای مختلفی وجود دارد و چنین نیست که هر فلسفهای خود را مخاطب این سؤال بداند. در واقع، فقط یک تلقی از فلسفه است که خود را درگیر این سؤال میکند، و آن هم «فلسفه به مثابه راهورَسم زندگی» است (philosophy as a way of life). قدمت این تلقی از فلسفه، در کنار فلسفه به منزلهی شناختِ هستی، به یونان باستان و دورهی تأسیس فلسفه برمیگردد. خیلیها معتقدند برای سقراط مهمترین پرسشها نه سؤالاتی انتزاعی و متافیزیکی بلکه سؤالاتی از این قبیل بود که خوب زیستن چیست و چگونه باید زیست. این که گفته شده است سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، معنایش احتمالاً چنین چیزی است. یعنی به جای سوالهایی متافیزیکی یا سؤال از این که در آسمانها و افلاک چه میگذرد، سوالش این بود که در زمین چگونه قدم برداریم.
البته، چون یک ویژگی مهم فلسفه «پرسش از خود» (خودِ فلسفه) است، و نیز از آنجایی که فلسفه در طول تاریخ ادوار متعددی داشته است، در هر دوره پاسخهای متفاوتی به این سؤال دادهاند که وظیفهی فلسفه چیست. مرور این پاسخها ما را از موضوع بحثمان خیلی دور میکند اما آنچه گفتنش لازم به نظر میرسد این است که در تاریخ فلسفه، تعریف فلسفه به مثابه «وجودشناسی»(چه چیزی هست؛ چه چیزی نیست؟) یا در عصر جدید «معرفتشناسی» (چه میتوانم بدانم؟) غلبه داشت. اما از اواسط قرن بیستم به این سو، آن سؤال و مشغلهی قدیمی فلسفه یعنی پرسش از چیستی و چگونگی خوب زیستن توسط فیلسوفانی همچون پییر اَدو (Pierre Hadot) احیا شد. این تلقی از فلسفه به دلالتهای معنایی «حکمت» نزدیکتر است، زیرا در حکمت جنبهی عملی همان قدر مهم است که جنبهی نظری و شاید دقیقتر آن باشد که بگوییم در حکمت نظر از عمل جدا نیست. اما این خلافِ جریان اصلی تاریخ فلسفه است که همواره نظر را از عمل جدا میدانست.[۱]
اما از این مقدمه که بگذریم، یک نکته هم باید به سؤال شما افزود تا هم پرسش و هم پاسخش بهتر درک شود، و آن این که هیچ دورهای از تاریخ بدون سختی نبوده است. انسانهای هر دوره احساسشان این بود که در دورهی سختی زندگی میکنند و این یعنی هر دورهای سختیهای خودش را داشته است. اساساً برخی معتقدند فلسفه از دشواریهای فکری و عینی تغذیه میکند. فلسفه مولود دوران سختی است. یعنی زمانی که چیزهایی که میدانستیم (یا فکر میکردیم میدانیم) دیگر به کارمان نمیآید و نیازمند معرفت جدید و راهحلهای تازهایم. سقراط هم در روزگار آسان و آسودهای زندگی نمیکرد- وگرنه مرگش مرگی عادی میبود نه مرگ با جام شوکران.پس این پرسش که با شرایط دشوار زندگی چه کنیم، پرسش جدیدی نیست.
اکنون اگر به ایدهی پیشگفته دربارهی مقام فلسفه، یعنی فلسفه به مثابه شیوهی زندگی بازگردیم، شاید بتوان پاسخی به سؤال بالا یافت. در بسیاری از فلسفهها از افلاطون تا به امروز میتوان دنبال پاسخ این سؤال بود که چگونه میتوانیم شرایط دشوار را تاب بیاوریم و، به تعبیر نه چندان فصیح، زندگانی کنیم نه فقط زندهمانی! میتوان فهرستی از فیلسوفان، از قدیم و جدید ردیف کرد که دستکم در بعضی از آثارشان به چنین سوالی پرداختهاند اما من در اینجا میخواهم فقط یک مکتب را نام ببرم که امتحانش را در عمل و در طول تاریخ پس داده و حتی امروزه هم منبع الهام بسیاری کسان و مکاتبی است که خواستهاند در شرایط دشوارِ انسانی از رنج خود و انسانهای دیگر بکاهند و نیز راهی برای زیستنی پرمایه و معنادار نشان بدهند؛ و آن همانا مکتبِ رواقی است.
فلسفهی رواقی فلسفهی تابآوری است و رواقیان در نظر و عمل قهرمانان تابآوری بودند. این مکتب منبع الهام بسیاری از فیلسوفانِ بعد از خود و نیز انسانهایی بوده که در جهان پیرامون یا در درون، خود را در اوضاع و احوال دشوار مییافتند. یک نمونهی بهیادماندنی بوئتیوس است که وقتی در زندان تسلای فلسفی را مینوشت، داشت روایتی از فلسفهی رواقیان به دست میداد که مناسب حال و روزش باشد. امروزه نیز شاهد رجوع به فلسفهی رواقی هستیم. برای مثال، متفکری مانند آلن دوباتن که نامش با کتاب تسلیبخشیهای فلسفه مطرح شد و سپس «مدرسهی زندگی» را بنیاد نهاد، در اصل دارد ذیل فلسفهی عملی، پروژهای رواقی را بسط میدهد. همچنین خوب است به کتاب عالی ویلیام آروین هم اشاره کنیم که سعی کرده بر مبنای تعالیم رواقی، یک فلسفهی زندگی متناسب با نیازهای امروزی عرضه کند. [۲] اما از فلسفه که بگذریم، مکتب رواقی در روانشناسی هم آبشخور فکری دو مکتب مهم «رفتاردرمانیِ شناختی» (CBT) و «درمان مبتنی بر پذیرش و پایبندی» (ACT) بوده است.
مکتب رواقی، که شباهتهای قابلتأملی هم با آیین بودا دارد، هدفش به زبان امروزی بالا بردن انعطافپذیری روانی انسانها بود و نیز کمک به انسانها برای قرار گرفتن در مسیر زندگی درست که همانا زندگی فضیلتمندانه است. رواقیان، هم تبیینی از رنج و زندگی نامطلوب داشتند و هم بر اساس آن تبیین، راه حلی برای رهایی از رنج و قرار گرفتن در مسیر زندگی خوب پیشنهاد میکردند.
من در اینجا سعی میکنم دو ایده را که نَسبشان به تعالیم رواقی میرسد طرح کنم و خیلی کوتاه ربط این دو را به تابآوری و خوب زیستن نشان دهم: ایدهی پذیرش (که مبتنی است بر تمایز امور قابلکنترل از امور غیرقابل کنترل) و ایدهی بسندگیِ فضیلت.
گشودگی و پذیرش (openness and acceptance)
یکی از مضامین مهم فلسفهی رواقی تمایز امور قابل کنترل، و امورِ تا حدی قابل کنترل، از امور غیرقابل کنترل است. اینکه ما در برابر این دو/سه مقوله چه واکنشی نشان دهیم هم احوال روحی ما، مثل آرامش داشتن یا نداشتن، و هم ارزش زندگی ما را معین خواهد کرد. چه چیزهایی قابل کنترلاند و چه چیزهایی قابل کنترل نیستند؟ از نظر رواقیان اوضاع و احوال بیرونی، حتی آنچه برای بدن ما رخ میدهد، بیرون از اختیار ماست. اما این امر که به رخدادهای بیرونی چگونه واکنش دهیم، چگونه فکر کنیم، چگونه احساس و چگونه عمل کنیم، تحت کنترل ماست. میشود در مورد مصداقهای اموری که تحت کنترل ماست، با رواقیان موافق نبود. اما اصل چنین تمایزی همچنان قابل دفاع و راهگشاست. پیشنهاد رواقیان برای شرایط دشوار این بود که آنچه را در اختیار ما نیست، بپذیریم و برای آنچه در اختیار و کنترل ماست اقدام و عمل کنیم.
آنها معتقد بودند نمیشود کسی را به خاطر آنچه خارج از دایرهی اختیار اوست، تحسین یا سرزنش کرد پس خوشبختی یا بدبختی ما را هم نباید به چیزهایی گره زد که در اختیار ما نیست. آنچه میتوان به خاطرش به کسی اعتبار و امتیاز داد، چیزهایی است که خودِ شخص بهنحو مستقیم یا غیرمستقیم در کسب آن سهمی دارد. احتمالاً این جملهی اپیکتتوس را بارها شنیدهایم که رنجش ما حاصل خودِ اتفاقات نیست بلکه حاصل برداشت و قضاوتی است که دربارهی آنها داریم. اما معمولاً تحلیل فلسفی و منطقی این گزاره را توضیح نمیدهند. به زبانی که برای اهل فلسفه آشناتر است، برداشتها و واکنشهای ما در قبال اتفاقات، اموری واجب و ضروری(necessary) نیستند بلکه امکانیاند(contingent). به این معنا که میتوان در برابر اتفاقِ واحد، قضاوتهای مختلف و متفاوت داشت و افزون بر این، واکنشهای ما هم اموری حتمی نیستند. این قضاوتها و واکنشها وابسته به بافت و سیاق، و البته حاصل انتخاب ما هستند. مثالی که معمولاً به کار میرود مرگ است. گفته میشود مرگ اگر به خودیخود سهمگین بود، چرا سقراط میتوانست چنان برخورد گشودهای با آن داشته باشد.
بر اساس این تحلیل، مواجههی کارامد با دشواریهایی که خارج از اختیار ماست، گشودگی و پذیرش است. گشودگی و پذیرش هم دو معنا دارد: گشودگی و پذیرش ذهنی(intellectual)، گشودگی و پذیرش هیجانی(emotional). پذیرش ذهنی به این معناست که آنچه را رخ داده به عنوان یک واقعیت بپذیریم. متضاد این معنا از پذیرش، انکار و ناباوری است. برای مثال، وقتی اتفاق ناگواری برای ما میافتد، سوالهایی «مثل چرا من؟» نشانهی انکار است. این معنای مثبت از پذیرش را میتوان در ایدهی «عشق به سرنوشت»(amor fati) دید که نیچه از تحسینکنندگان آن بود.
اما گشودگی و پذیرش هیجانی به معنای تمایل به تجربه کردن تمام و کمال احوال و عواطف دشوار است. متضاد این معنا از پذیرش، «اجتناب» است. رواقیان تکنیکهایی برای تمرین هر دو جنبهی فکری و هیجانیِ پذیرش داشتند (مثل فکر کردن به اتفاقات ناگوار)، اما امروزه برای آموختن چگونگی اجرای پذیرش هیجانی به کمک روانشناسان نیاز داریم. پذیرش در این معنا نه به معنای خوشامدگویی به درد و رنج بلکه به این معناست که آماده باشیم دردهای حاصل از رویدادهای زندگی را در آغوش بگیریم. در این تغییرِ جهت از «رویگردانی» به «رویارویی»، خواهیم دید که اوضاع عوض میشود. وقتی خودمان را از هیجان درد یا از هیجان ترس پس میکشیم درد، دردآورتر و ترس، ترسناکتر خواهد بود، و این چیزی است که امروزه آزمایشهای تجربی هم تأیید میکند. واکنش جایگزین برای اجتناب، این است که با سعهی صدر آمادهی تجربه کردن عواطف دشوار باشیم. در اثر چنین رویکردی درد از بین نمیرود اما، برخلاف رویکرد اجتناب، باعث بیشتر شدن و عمیقتر شدن درد هم نمیشویم.[۳]
گشودگی و پذیرش بهطور خلاصه به معنای آن است که در مواجهه با دشواریها نه آنها را انکار کنیم نه از آنها اجتناب کنیم. قبول کنیم و باور کنیم و به رسمیت بشناسیمشان و سپس بکوشیم در درونمان برای این احوال و هیجانات سخت مثل غم، ترس، خشم جایی اختصاص بدهیم. رواقیان با بصیرتهایی روانشناسانه دریافته بودند که که تن زدن از درد، درد را شدیدتر میکند. از آنجا که هر یک از ما سهمی اجتنابناپذیر از درد و رنج داریم، باید زیادهخواهی را کنار بگذاریم و سهممان را از درد بپذیریم و با آن از در صلح درآییم نه جنگ و کشاکش. چنین مواجهه و واکنشی، که طبعاً ماهر شدن در آن مستلزم تمرین است، درد و ناملایمتی را از بین نمیبرد اما قدرت ویرانگر آن را مهار میکند و نمیگذارد که درد و رنج به چیزی دستوپاگیر بدل شود، و به این نحو مجالی ایجاد میشود برای انجام دادن کارهایی که برای شخص مهماند.
سوالی که اینجا پیش میآید این است که آیا این پذیرش ما را به انفعال در برابر آنچه پیرامونمان در اجتماع و سیاست میگذرد، نمیکشاند؟ به نظر میرسد پاسخ منفی است. اولاً خود رواقیان انسانهایی گوشهگیر و منزوی نبودند و فعالانه در زندگی سیاسی و اجتماعی مشارکت میکردند. ثانیاً آنها برای این مشارکت عمیقشان در زندگی اجتماعی و سیاسی مبانی نظری هم داشتند- که در بخش بعد به آن میپردازیم.
فعالیت فضیلتمندانه (virtuous activity)
آموزهی فضیلت در یونان باستان، در اندیشههای سقراط/افلاطون طرح شد و سپس در فلسفهی ارسطو به صورت نظاممند درآمد و بسط پیدا یافت، به نحوی که هم فلسفهی اخلاق و هم فلسفهی زندگی ارسطو بر محور ایدهی فضیلت ساخته شد. آنچه فضیلت را مهم میکرد ربطش به خوب زیستن و زندگی خوب (به معنای زندگی ارزشمند) بود. نخستین بار ارسطو بود که استدلال کرد که همهی آدمیان نه فقط به دنبال خیر بلکه به دنبال برترین خیرند و آن خیر برین زندگی فضیلتمندانه است. در یونان باستان این رأی که فضیلت برای زندگی خوب لازم است اندیشهی مقبولی بود. البته بر سر اینکه فضیلت برای خوب زیستن کافی هم هست یا نه، اختلاف وجود داشت. ارسطو استدلال میکرد که زندگی خوب بدون یاری بخت و اقبال، اگر ناممکن نباشد لااقل دشوار است. اما رواقیان، که یکی از چهرههای کلیدیاش، یعنی اپیکتتوس، زمانی خود بَرده بود، چیز غیرمنصفانهای در این برداشت ارسطویی از زندگی خوب حس میکردند. مشکل رواقیان با این صورتبندی این بود که میگفتند نمیشود خوبیِ زندگی بسته به بخت و اقبال باشد. برای همین آنها کوشیدند خوشبختی را طوری تعریف کنند که بخت و اقبال شرط لازم نباشد. دوگانهی آنچه تحت اختیار و ضبط و مهار ماست و آنچه از اختیار و مهار ما بیرون است، برای همین طرح شد. اپیکتتوس با بیانهای گوناگون مدام به این تمایز و تقابل بازمیگردد و میکوشد راهی را برای خوب زیستن ترسیم کند که در گرو امور غیراختیاری نباشد.
رواقیان معتقد بودند فضیلت یک جور مزیت و امری است اکتسابی که شخص را بابت آن تحسین میکنیم. پس فضیلت باید مربوط به اموری باشد که بر آن ضبط و مهار داریم مثل افکار یا اعمال ما. امروزه در مورد اینکه ما چقدر روی افکار و عواطفمان ضبط و مهار داریم تردیدهای مهمی وجود دارد . اما میتوان بر سر این توافق کرد که واکنش فضیلتمندانه و عمل کردن فضیلتمندانه در اختیار ماست.
همهی ما تصوری اجمالی از فضیلت داریم و بهراحتی آن را به کار میبریم. به احتمال زیاد آدمهایی را میشناسیم که صاحب فضیلتهایی همچون صداقت، خیرخواهی و گرهگشا بودن، همدلی، شجاعت، و انصافاند. اما برای دقت بخشیدن به تلقیمان از اینکه فضیلت چیست، خوب است به تعاریف فلسفیِ موجود هم اشارهای بشود.[۴] در اینجا منظور از فضیلت، خصلتهای مَنِشی اکتسابی است که شخص میتواند انتخاب کند که اعمالش تجلی و نمایانگر آن خصلتهای درونی باشد. گفتهاند فضایل خصوصیاتی هستند که ما را آدمهای بهتری میکنند، فضیلتها ما را به رشد و شکوفایی و کمال میرسانند به این نحو که یا نتایج خوبی دارند، مانند موفقیت در بهتر کردن زندگی خودمان یا دیگران، یا ارزشها یا انگیزههای خوبی را در خود دارند، مانند دغدغهی خیر دیگران یا دغدغهی کشف حقیقت را داشتن. عکس اینها را دربارهی رذایل میشود گفت. رذایل ما را تبدیل به آدمهای بدتری میکنند از این طریق که یا معمولاً نتایج بدی دارند، مانند ستمگری، یا در پشت اعمال برخاسته از آنها انگیزههای بدی وجود دارد، مانند خودشیفتگی یا دورویی و بیصداقتی. فضایل ارزش ذاتی دارند. زیرا خودشان کمالاند و مقدمه و ابزار رسیدن به چیز دیگری نیستند. و این است معنای سخن مشهور سقراط که فضیلت خود پاداشِ خود است.
اکنون میتوان ایدهی فضیلت را این گونه به تابآوری و زندگی خوب ربط داد که اولاً باید گفت رواقیان، که از توسعهدهندگان اندیشهی فضیلت بودند، تابآوری را در صف اول فضایل جای میدادند.تابآوری به این معنا که فرد بتواند با ناملایماتی که تحت کنترل و اختیار او نبوده است، کنار بیاید و دشواریها را با شجاعت و وقار به دو معنایی که در بالا گفته شد «بپذیرد» و تاب بیاورد. ثانیاً در اندیشهی فضیلت به روایت رواقیان، آنچه یک زندگی را مطلوب میکند نه زندگی توأم با شادکامی و بدون درد و رنج بلکه زندگی توأم با فعالیت فضیلتمندانه است. برای آنها زندگیِ بد نه زندگیِ دشوار بلکه زندگیِ بیمایه بود. آنها دنبال زندگی آسان و بیدردسر نبودند بلکه دنبال زندگی غنی، پرمایه و حتی پرماجرا بودند. این بود که رواقیان فضیلت را بر لذت (که ایدهی اپیکوریها بود) اولویت میدادند.
فضایل متنوع و متعددند و هر کس میتواند بسته به شور و اشتیاق یا نیازی که در مسیر رشدِ خود تشخیص میدهد، برخی از فضیلتها را نصبالعین خود کند و آنها را هر روز در زندگیاش و در رفتارش متجلی کند. چه چیزی میتواند مانع شود که شخص حتی در دشوارترین شرایط هم خیرخواه، مشفق، یا نسبت به انسانهای دیگر و رنجهایشان گشوده باشد؟ ویکتور فرانکل که از جان به در بردگان اردوگاه آشویتس و از نمونههای واقعی تابآوری بود حکایاتی تکاندهنده نقل میکند از زندانیانی که در اردوگاه راه میافتادند و به زندانیان دیگر سر میزدند و جیرهی غذایی خود را با آنها سهیم میشدند. شخص میتواند انتخاب کند که آیا میخواهد زندگیاش تجلی برخی ارزشها و فضایل باشد یا نه. میتواند انتخاب کند آیا میخواهد برای آنچه مهم میداند، کاری کند یا نه.
امروزه ایدهی فضیلت وارد روانشناسی هم شده است. شباهتها و نزدیکیهای جالب توجهی وجود دارد بین بعضی از روایتها از نظریهی کهن فضیلت و روایتهای امروزی و روانشناسانه از اندیشهی رواقیان (مانند رویکرد موسوم به اکت ACT که پیش از این هم ذکر شد). فعالیت فضیلتمندانه و همسو با ارزشهای فرد میتواند زندگی شخص را پربار، ارزشمند و معنادار کند. چنین زیستنی تابآوری و انعطافپذیری شخص را در برابر ناملایمات بالا میبرد. زیرا شخص تکیهگاه و برجوبارویی دارد که حافظ او در شداید باشد. یکی از مفاهیم پرکاربرد در مبحث تابآوری و انعطافپذیریِ روانی مفهوم hardiness است که آن را به «سخترویی» ترجمه کردهاند، که برگرفته از مثنوی مولاناست:
چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست
چون نباشم سخترو پشت من اوست
هر که از خورشید باشد پشتگرم
سخترو باشد نه بیم او را نه شرم
فضایل و ارزشها مانند خورشیدی هستند که به زندگی انسان هم نور و روشنی میبخشند که راه را بیابد و هم گرمی که سختیهای راه او را سرد و افسرده نکند.
.
.
[۱] . یک نمونهی خوب در زمینهی مطالعات معاصر دربارهی حکمت، کتاب حکمت؛ چند رویکرد به یک مفهوم/ ترجمه و تألیف مالک حسینی است
[۲] . ویلیام آروین، فلسفهای برای زندگی: رواقی زیستن در دنیای امروز، ترجمهی محمود مقدسی، نشر گمان
[۳] . توضیح بیشتر را میتوانید در کتابهای رویکرد ACT و به زبان سادهتر در کتاب هنر ظریف بیخیالی/نشر کرگدن بیابید.
[۴] . منبع من برای این تعاریف کتاب خواندنیِ فضیلت نوشتهی هِتر باتِلی، به ترجمهی امیرحسین خداپرست است.