آناهید خزیر: عطار در تذکرهالاولیاء بیشترین شرح و ذکر را در باب بایزید بسطامی کرده که بیش از پنجاه صفحهی این کتاب را در برگرفته است. عطار، بایزید را سلطانالعارفین و اکبر مشایخ و اعظم اولیاء مینامد و حکایات متعددی در باب زندگی و اخلاق و صفات بایزید میآورد.
اثری همسنگ «تذکره الاولیاء» وجود ندارد
توکلی در ابتدای سخنانش گفت: «تذکره الاولیاء» عطار یکی از شاهکارهای مطلق ادبیات عرفانی است. میتوان ادعا کرد که در میان آثار منثور عرفانی، اثری همسنگ این کتاب نداریم. در «تذکره الاولیاء» به حالات و گفتار مشایخ راه میبریم و درمییابیم که عطار چگونه پاسدار سنتها بوده است و حلقه اتصالی میان دیروز و امروز میتواند باشد. از خلال چنین بررسی، این نکته نیز دریافته میشود که فرهنگ، موضوع پیچیدهای است. قرنها باید ذوقها و اندیشهها به هم بپیوندد تا اثری به شکوه «منطق الطیر» یا «تذکره الاولیاء» پدید آید. چرا که فرهنگ، با پشتوانهی انبوهی از تجربههای انسانی به دست میآید.
دراز دامنترین بخش «تذکره الاولیاء» را سرگذشت بایزید بسطامی شکل میدهد هیچ بخشی از این کتاب به اندازهی شرح حال بایزید گستردگی ندارد. حتا سرگذشت حلاج هم که عطار میگوید: «قصهی او راهبر من بوده است»، در برابر داستان بایزید حجم کمتری دارد. این گستردگی بهخاطر جایگاه عرفانی بسیار ویژهی بایزید است.
اطلاعات تاریخی ما دربارهی بایزید محدود است
کسانی که با تاریخ شکلگیری و تحول عرفانی آشنا هستند، میدانند که قرن سوم در تثبیت عرفان اهمیت بسیار دارد. در قرن سوم، نزاعهای فراوانی میان جریانهای فکری پدید میآید. در این قرن، دو شخصیت برجسته حضور دارند که در روند شکلگیری عرفان نقش عمدهای دارند. یکی حلاج و دیگری بایزید بسطامی. کمتر عارفی را میتوان با این دو مقایسه کرد.
اطلاعات تاریخی ما دربارهی بایزید بسیار محدود است و رهیافتهای تاریخی دربارهی او به جایی نمیرسد. چرا که اختلاف فراوانی میان بزرگان درباره ی بایزید وجود دارد. دکتر زریاب خویی معتقد به دو بایزید بود اما طاهری عراقی چنین دیدگاهی را نمیپذیرفت. اقوالی هم که از بایزید به ما رسیده است، مشمول نسبیتهایی است. مثلا این که آنچه بر زبان او جاری شده است، به زبانی امروزی ما نیست و به لهجهی محلی بسطام بوده است. این را هم بگوییم که از او 500 گفته و روایت به ما رسیده است. دو منبع مهم نیز برای شناخت بایزید داریم. یکی «تذکره الاولیاء» است که تحقیقات جدید انتساب این اثر به عطار را رد میکند؛ و دیگری کتابی است به نام «نور» نوشتهی سهلکی. اقوال بایزید در این کتاب به زبان عربی نوشته شده است. خود عطار تصریح میکند که یکی از منابع او برای نوشتن شرح حال بایزید، همین کتاب «نور» بوده است.
بنابراین ما با بایزید فاصلهای داریم. این فاصله، جدای از فاصلهی عرفانی با اوست. میراثی هم که از بایزید به ما رسیده است، اندکی از میراث عظیم اوست. همین میراث اندک هم دستخوش دستبردهایی شده است. چرا که او یکی از پیچیدهترین عرفایی است که میشناسیم. با این همه، سخنان او، به تعبیر حافظ، «آتش انگیز» است. مولانا نیز بایزید را «شه شیر زفان» مینامد و میگوید: «آن که میان مردمان شهره شد و حدیث شد/ سایهی بایزید بُد مایهی بایزید نی». او میگوید که سایهای از بایزید پدیدار شد و کسی به حقیقت او راه نبرد. این سایه، بسیار مهیب و هراس انگیز و در عین حال زیباست.
شناخت جهانبینی بایزید بسطامی
در این جا به چند نکته که برای شناخت جهانبینی بایزید اهمیت دارد، اشاره میکنیم، بی آن که بخواهیم دربارهی چهرهی تاریخی او سخنی گفته باشیم. آن چند نکته عبارتند از: مادر، سفر، حس تعالی جویانه. شاید مهم ترین نکتهای که در کودکی بایزید تجلی پیدا کرده است، مسالهی «مادر» است. نگاه او به مادر، در میان عارفان استثناء است. این نگاه، گونهای تامل عارفانه را نشان میدهد. مادر بایزید، مادر خاصی است که در شکلگیری شخصیت بایزید تاثیر بسیار داشته است.
این نیز گفتنی است که در عرفان خراسان، بایزید قهرمانی محسوب میشود که عرفان او در متن زندگی و در متن سادهترین مفاهیم عرفانی، جاری است. به هر حال، حکایت کردهاند که بایزید در راهی میرفت. صدای همهمهای شنید. میخواست بداند که آن صدا چیست؟ کودکی دید که در لجن افتاده است و مردم نگاهش میکنند. ناگاه مادر آن کودک خود را در میان لجنزار افکند و کودک را برگرفت و رفت. بایزید چون این را بدید، وقتش خوش شد و لحظهای که ظرف شهود برای عارف است، به او دست داد. نعرهای بزد و حالتی شبیه به سماع پیدا کرد و گفت: «شفقت بیامد، آلایش ببرد. محبت بیامد، معصیت ببرد. عنایت بیامد، جنایت ببرد.»
این حکایت را میبدی در «کشف الاسرار» نقل کرده است. جملات آن بسیار هنرمندانه چیده شده و ساده و بیآلایش است. گفتار بایزید همانند شعر است و در پایان حالت عروضی میگیرد. این نشان میدهد که میبدی سخت تحت تاثیر این حکایت بوده است. نکتهی عمیق حکایت در این است که به لحاظ هنر روایت، چیز خاصی ندارد. حتا اسم خداوند در این حکایت برده نمیشود. تنها ما هستیم و بایزید. ارزش آن در این است که صحنهای عادی، تبدیل به تمثیلی عرفانی شده است. همین حکایت در «تذکره الاولیاء» هم آمده است اما حکایت میبدی عمق بیشتری دارد.
سفر در عرفان، مفهوم نمادین دارد
یک مسالهی دیگر در حکایات بایزید اهمیت دارد، مساله سفر است. بایزید در جستجوی تجربهی معنوی دست به سفر می زند. سفر در عرفان، یک مفهوم نمادین هم دارد. بسیاری از عرفا معنتقدند که بهتر است سفر باطن را با سفر ظاهر همراه کرد. از این رو، مریدان را تشویق میکردند که سفر کنند و از آن سامانی که بدان خو کردهاند، به جایی دیگر بروند. در این میان، مهمترین سفر، سفر حج بود. رابعه و ابراهیم ادهم از عرفایی هستند که به سفر حج رفتهاند. در حکایت بایزید و تجربهی سفر او به حج، گونهای مقایسه میان مقام انسان با مناسک ظاهری دیده میشود. البته این روایتها را باید با رویکرد ذهنی خواند و نه رویکرد عینی.
نکتهی دیگر مربوط به شخصیت بایزید است. بایزید گونهای نگاه تعالیجویانه دارد و همت والای شگرفی در شخصیت او موج میزند. افق تجربهی عرفانی او، افق دسترسناپذیری است که حالت بی نهایت دارد. از این جهت بایزید بسیار مهیب است و حتا گاهی بر خود هم میشورد.