از جمله کتابهایی که در طی چند ماه پیش خواندهام این سه کتاب بیشتر توجهم را جلب کرد: جلد اول کتاب "حدیث نفس" نوشته حسن کامشاد، "روزها در راه" نوشته شاهرخ مسکوب و " تحفه الاذکیاء باخبار بلاد الروسیا" اثر محمد عیاد طنطاوی که در مجالی دیگر از آن سخن خواهم گفت.
۱- حسن کامشاد در کتاب خاطراتش از دوران کودکی و پیش از دبستان تا
دوره کهنسالی گوشههایی از زندگیش را به خواننده معرفی میکند. او با چاشنی شوخی و
خوشمزگی و گزینش خاطراتی که گاهی خواننده را قلقلک میدهد و گاهی دیگر او را بلند
میخنداند و در همین حال و هوا بخشی از تاریخ زندگی خود و نیز زندگی اجتماعی و
سیاسی در ایران معاصر را به تصویر میکشد. نویسنده
چنان با سبکی شیرین و شاد قلمفرسایی کرده است که حتی لحظههای تلخ و بغرنج زندگیش
نیز از جنبهی شوخ طبعی و طنز خالی نیست و به نوعی خواننده در لابه لای صفحات این
اثر بارها در ذهن خود رویدادها را بر اساس شرح و تفصیل قلم نویسنده تصویرسازی میکند
و فیلمی کمدی که هیچ کم از داستان بهترین فیلمهای کمدی مشهور ندارد میسازد. برای من
این کتاب ارزش متفاوتی هم داشت، این اثر مرا به کودکی خودم هل داد و سبب شد تا صدها
خاطرات فراموش شده را از پستوی ذهنم بیرون بکشم و بخوبی دریافتم که هنگام خواندن
چنین آثاری دوباره خودمان را نیز مرور میکنیم و شناختی جدیدتر تر از خویشتن خود
حاصل مینماییم. با خواندن این اثر با روزگار فراموش شدهی خودم آشتی کردم و علاوه
بر کسب اطلاعاتی فراوان از فضای فرهنگی و اجتماعی اصفهان و تهران سالهای دور تا
حدودی با دوران پرتب و تاب دههی بیست و سی و نیز افکار و اندیشههای بخشی از
جوانان آرمان طلبی که رستگاری میهن را در عضویت درحزب توده میدیدند آشنا شدم و با
خوی خصلت یک اصفهانی که شیرین سخنی، زرنگی، شوخ طبعی، صداقت، بختیاری و سادگی را
توامان در خود دارد آشنا شدم و اندکی از تجربهی دانشجویان ایرانی در دهههای سی و
چهل در دانشگاههای انگلستان اطلاع یافتم. گاهی هم افسار گسیختگی و بی برنامگی در
ایران آن روزگار و تملق گویی افرادی که خود را به دربار نزدیک کرده و از این راه
سودهای کلانی در معاملات و خرید کشتیهای حامل سوخت به جیب زده بودند برایم بسیار
جالب بود. علاوه بر همهی اینها حسن کامشاد در دانشگاه کمبریج چند سال با توفیق
صائغ، شاعر و ناقد معاصر فلسطینی، هم خانه بود. صائغ نقدها و رهنمودهایی مفید در
نگارش رساله دکتری کامشاد داشته است. کامشاد در این
کتاب از نبوغ و سبک خاص زندگی و عاشقی این شاعر سپیدگوی خواندنی است
هر چند کامشاد آگاهی دقیق و درستی از شعر او نداشته و چنین پنداشته است که توفیق
صائغ شاعری همطراز نیما در جهان عرب و شبیه اوست. حال آنکه اغلب شعرهای او سپید
است و فضای شعرش هم شباهت چندانی با اشعار نیما ندارد. اینجانب در مقالهام در
دانشنامهی جهان اسلام به تفصیل به شعر و زندگی این شاعر فلسطینی پرداختهام که
بزودی چاپ خواهد شد.
۲- کتاب "روزها در راه" روزنوشته های شاهرخ مسکوب که طی
سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۹۹۷ میلادی
نوشته شده است. این روزنوشتها با تاریخ شمسی
و در آستانه انقلاب ۵۷ آغاز میشوند و بعد از مهاجرت نویسنده
به فرانسه و زندگی در شهر پاریس تاریخ آنها به میلادی تبدیل میشوند.
این کتاب را آگاهانه بعد از اثر کامشاد،
نزدیکترین دوست مسکوب، خواندم تا بتوانم دنیای این دو دوست دیرین و نوع توصیف
آنها از خودشان و محیط زندگیشان را بهتر دریابم و با هم مقایسه کنم. چیزی که برایم
عجیب بود آنها تقریباً هیچ شباهتی در ظاهر و سبک زندگی به هم نداشتند. البته این
ظاهر ماجراست، چرا که کامشاد عامدانه روایتی بسیار گزینشی و شاد و شیرین برای
خواننده اتتخاب کرده است، مسکوب اما روایتی برنگزیده بلکه زندگیش را آنچنان که در
عالم درون و بیرون زیسته بر روی کاغذ آورده است. به نظر میرسد دوستی پاک و
صادقانه و احساسات راستین آنها به یکدیگر عامل اصلی پیوند پایدارشان به هم است.
کامشاد در مجموع اهل خوشگذرانی و سهل گرفتن زندگی است، مسکوب برخلاف او همواره
تازیانهای همراه خود دارد و هر لحظه آن را بیرحمانه بر گردهی جان خود فرود میآورد
مبادا کاهلی کند و به کارهایش دلخوش شود و به دام تعریف و تمجید افتد. او همواره
میکوشد بیاموزد و بیشتر
بخواند و عمیقتر دریابد و از تأمل و فراگیری لحظهای بازنماند و به همین جهت دم
به دم بر خود نهیب می زند و گاه و بیگاه خود را آماج تندترین نقدها قرار میدهد.
او روحی است ناآرام و مواج که از تجربههای روزگار خامی جوانی که دل در گرو حزب
توده داده بود سخت ناخرسند است، همین حزب دختری را برای همسری او برگزید که
سرانجامش به جدایی انجامید، هر چند حاصلش پسری شد اردشیر نام که شاهرخ خود را در
آینهی او باز مییافت. در بحبوبهی حوادث انقلاب ۵۷ من هنوز در عدم باید
دو سال انتظار میکشیدم تا به عالم وجود راه یابم، اما اگر بگویم مسکوب در جلد
نخست این اثر با قلم افسونگرش مرا به آن سالها برد و تجربهی روزهای دی و بهمن و
اسفند ۵۷ را چنان به من نمایاند که گویی همراه او در خیابانهای پایتخت
راه رفتم و صحنههای حضور مردم و درگیریها را در خیابان انقلاب، اطراف پل چوبی و
میدان فوزیه به تماشا نشستم. انگار با او در تاکسی نشستم و گفتگوی بین مسافران
دربارهی وقایع روز را شنیدم و اشک سربازی را دیدم که باید به شهرش باز میگشت و
مسکوب مهربان و دل رحم دلداریش میداد...
آری مسکوب به عمر من افزود و تجربههایش را در آن سالها چنان ملموس و گیرا به من انتقال داد که میتوانم بگویم من آن روزها را بعینه دیدم و در حال و هوایش نفس کشیدم و برق شادی را در چشمان مردی بلندبالا که در سینهاش قلب کودکی حساس و مهربان را حمل میکرد مشاهده کردم؛ شاهرخ مسکوب را دیدم و در پس چشمانش آن روزهای تهران و خیابانها و کوچه پس کوچههایش را به نظاره نشستم و با احساساتش همراه و شریک گشتم.
مسکوب جهانهایی را به خواننده نشان میدهد
که براحتی در وصف نمیگنجند. او فقط راوی روزها و راهها نیست. او روایتگر خوابها،
رویاها، عشقها، آرزوها، ناکامیها، کتابها، ناخرسندیها، ترسها، اضطرابها،
ملالها و هر چیزی است که یک انسان آرمان طلب و فرهیخته و جستجوگر و بیتاب
در زندگیش تجربه میکند.
این اثر سالهای بعد از انقلاب ۵۷
و فراز و فرودهای بسیار ایران دههی شصت را از منظر انسانی که امید بهبودی و سامان
یافتن ایران را داشت برایمان به تصویر میکشد، امیدی که دیری نمیپاید نویسنده را
به ورطهٔ
ناامیدی، غمی جانکاه و دردی سنگین میکشاند.
مسکوب روشنفکری است که سخت به درست نویسی، استواری و زیبایی قلم باور دارد و در همان حال نسبت به خودش و دیگران بسیار سختگیر است. او جویندهی اندیشههای بکر، خواننده و ارائهکنندهی نگرش و تحلیلهای ژرف، شنوندهی موسیقی باشکوه و تماشاگر هنرهای تجسمی ناب و بینندهی فیلمهای پر مضمون و معناگراست. ساعتها در سرمای زمستان در روزگار ناخوشی در صفی به انتظار مینشیند تا وارد نمایشگاهی در پاریس یا هر جای دیگر اروپا شود و تابلوهای فلان یا بهمان نقاش را با تمام وجود سر بکشد. او ستاینده و حتی پرستندهی طبیعت ایران و مکانهای دیگر از جمله باغ لوکزامبورگ پاریس است: فسون و سحر بیابانها، ستیغ تیز کوههای کوهرنگ، دریای خزر و پیچ و تاب رودخانهها در نوشتههایش جاندار خودنمایی میکنند، صدای موج دریا و سکوت و رمزناکی بیابان نیز در لابه لای سطرهای کتابش شنیده میشود. در آغاز بهار شکوفهها، گلها و درختان باغ لوکزامبورگ هم گاه و بیگاه در نوشتههایش عطر میپراکنند و شاخه میگسترانند. البته این توصیفهای سهل و ممتنع او غالباً با حالات درونیاش همراه و هماهنگ است. مسکوب هر گاه شور عشق در سر دارد تپهها را چون اندام زنی زیبارو میبیند و آن دم که اندوهی سنگین و کشنده بر او هجوم میآورد بارانهای پیاپی پاریس را در پستوی اتاقش، که در محل عکاسیاش بود و سالهای پایانی عمرش را در آنجا می زیست، با اندوه تنهایی و بیماریاش گره میزند و بدینسان عالم پرتلاطم درون و قساوت زندگی بیرونش را با باران دم اسبی مداوم پاریس به هم میدوزد. مسکوب پدر غزاله (دخترش از همسر دومش گیتا) مردی است عاشق فرزندش. او ریزترین تفاصیل گفتگوهایش با غزاله را برایمان باز میگوید، دختری که پاهایش چنانکه باید تن کوچکش را حمل نمیکنند و گیتا و شاهرخ (پدر و مادرش) بارها و بارها در فرانسه و آمریکا برای معالجه و درمانش اقدام میکنند. عشق مسکوب به دخترش غزاله و پسرش اردشیر که جوانی است رشید و نیز عشق غزاله و برادر ناتنیاش، به یکدیگر چنان زیبا و زنده ترسیم شده است که خود میتواند چونان موضوعی مستقل بررسی گردد. مسکوب در این اثر خواننده را حتی در خوابهای خود شریک میکند، مرگ بستگان و بیماری دوستان قدیم را گام به گام تا خط پایانشان توصیف میکند. هراسهای دوران زندان پیش از انقلابش گاه در قالب کابوسهایی در عالم خوابش سر بر میآورند تا یکی شدن گذشته و حال و سالیان عمر را در یک دم بی زمان خواب آشکارا فاش سازد... این اثر برای افراد نویسنده و کتابخوان یا آنهایی که دوست دارند سبک و تجربه فرهیختگان و بزرگان را در مطالعه دریابند بسیار مفید است. در طی ۱۸ سال میتوان رصد کرد مسکوب چه کتابها و مقالاتی را نوشته و چه آثاری را خوانده و اصلاً چگونه کتاب میخوانده است. از همه جذابتر فرایند خواندن کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" اثر مارسل پروست است که بی نظیر است. مسکوب گاه به ستایش کتاب میپردازد و چند هفته بعد خسته و ملول از توصیفهای طولانی کتاب از آن خرده میگیرد، اما باز دوباره به هیجان در میآید و نظرش عوض میشود و در مجموع طی حدود یکسال مطالعهی این اثر با دیدگاه منصفانه و جامع این ناقد و نویسندهی توانا درباره کلیت کار پروست آشنا میشویم. این اثر بیش از آنکه تصور کنیم برای ما حرفها، نگرشها، داستانها، شرح و احوال و نیز حماسهها و تراژدیهایی در بر دارد. کتاب "روزها در راه" مثل هر اثر دیگری از این جنس بر دیدگاههای شخصی و احساسات فردی و گاه بسیار ژرف و تاثیرگذار نویسنده نوشته شده است که از قضا زیبایی و نیز اهمیت آن در همین امر نهفته است.