آناهید خزیر: عطار در تذکرهالاولیاء بیشترین شرح و ذکر را در باب بایزید بسطامی کرده که بیش از پنجاه صفحهی این کتاب را در برگرفته است. عطار، بایزید را سلطانالعارفین و اکبر مشایخ و اعظم اولیاء مینامد و حکایات متعددی در باب زندگی و اخلاق و صفات بایزید میآورد.
عطار حکایتی از بایزید بسطامی را هم در «منطق الطیر» و هم در «تذکره الاولیاء» آورده که اهمیت بسیار دارد. وی چند حکایت «تذکره الاولیاء» را برگزیده و آنها را در منظومههایش بیان کرده است. این نشان از توجه خاص او به آن حکایتها دارد. حکایتی که به آن اشاره میشود، در کتابهای «النور» و «دستور الجمهور» نیامده است. به هر حال، در «تذکره الاولیاء» چنین میخوانیم که «از بایزید پرسیدند: این مقام را چگونه به دست آوردی؟» بایزید پاسخ میدهد: «شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم. مهتاب میتافت و جهان آرمیده بود. حضرتی دیدم که 18 هزار عالم در جنب آن ذرهای بود. شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم: خداوندا درگاهی به این عظیمی و چنین خالی؟ و کارهایی به این شگرفی و چنین تنهایی؟ هاتفی آواز داد که درگاه خالی از آن نیست که کسی نمیآید. از آن است که ما نمیخواهیم. هر ناشسته رویی را در این درگاه راه نیست». میدانیم که «منطق الطیر» یکی از سازوارترین معماریها را در متون کلاسیک ما دارد. عطار میداند که چگونه حکایت را شروع کند و چگونه به پایان برساند. همانند این حکایت در میان قصههای «منطق الطیر» هم آمده است.
مسالهی فنا و یگانگی مهمترین نکته کلام بایزید
شاید مهمترین نکتهای که در کلام بایزید مورد توجه بوده، مسالهی فنا و یگانگی است. فنا به شکل یک آرمان و گاه به شکل تجربهای که بایزید آن را درک کرده است، جلوهگر میشود. عین این حالت در مولانا هم هست. گاه مولانا در «غزلیات شمس» از یک افق آرمانی حرف میزند و گاه در لحظاتی آن افق آرمانی، چنان تجربه شده است که ما درمیمانیم که آیا اوصاف انسانی است یا اوصاف مینوی؟ در این لحظات است که عارفانی چون بایزید به گفتار شطح نزدیک میشوند. در این شطح گوییها، بایزید حرفهای غریبی میزند و خود را مستغرق فنا می بیند. او خود را با فنا، پیوسته و هم حس میبیند. این جاست که شطح و شعر شکوفا میشود. شاعرانهترین گفتارهای بایزید هم در این لحظات اتفاق افتاده است. «غزلیات شمس» را هم باید از همین چشمانداز دید.
فنا از این دید هم مهم است کسی که میخواهد فنا را تجربه کند، باید دست به نفی خود بزند. این نفی خود، از مرکزیترین آموزشهای عملی عرفان است. تمام تصوف، ترک خود است. تمام آموزشهای ابوسعید ابوالخیر و همهی دشواریهایی هم که بر سر راه بایزید قرار گرفته، برای نفی خود بوده است. انسانی که فنا میشود، با خداوند، خاص و صمیمی است. چرا که انسان، تنها موجودی است که خاصیت آیینگی دارد. عطار میگوید: «قدسیان را عشق هست و درد نیست/ درد را جز آدمی در خورد نیست». از سوی دیگر، انسانی که نفی خود میکند، نمیتواند خودپرست باشد. مولانا میگوید: «خودپرستی نامبارک حالتی است/ کاندرو ایمان ما انکار ماست». حافظ نیز از دید اجتماعی به آن مینگرد و میگوید: «یارب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید/ دود آهیش در آینه ادراک انداز». بزرگترین اتهامی که حافظ متوجه زاهد میکند، همین خودبینی است. نکتهی ظریف آن است که زاهد خودبین، خود را در آینه میبیند و درمییابد که سراپا عیب است.
تعبیر بایزید در نزد عطار اهمیت داشته است
یک تعبیر از بایزید هست که عطار آن را به سه شکل آورده است. این نشان میدهد که تعبیر بایزید در نزد عطار اهمیت داشته است. سه روایت عطار، بسیار شبیه به هم هستند. در روایت اول میخوانیم: «گفتند راه بر خدای چگونه است؟ گفت: غایب شو از راه و پیوستی به خدا». در روایت دوم آمده: «پرسیدند راه به حق چگونه است؟ گفت: از راه برخیز تا به راه برسی». و در روایت سوم چنین آمده: «گفت: حق را به خواب دیدم. پرسیدم که راه به تو چون است؟ گفت: ترک خود گوی که به من رسیدی». این همان میزانی است که به حافظ هم رسیده است: «میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز». این، یک سفر درونی است. سفر، گذر از خود است. همین است که بایزید میگوید: «هرگز متکبر بوی معرفت نیابد». یا: «گفتند: نشان تکبر چیست؟ گفت: آن که در هجده هزار عالم نفسی بیند، خبیثتر از نفس خود».
یک زیبایی که در رفتار بایزید هست این گونه است که او همان انتقادهایی را که به دیگران میکند، بر خود نیز روا میداند. یکی از کارهای عرفا، نگریستن از منظر دیگری است. یکی دیگر از آموزههای مهم عرفانی هم که بایزید به آن اشاره میکند، آن است که عارف هرگز نباید به عبادت خود تکیه کند و گمان کند که خداوند وامدار اوست. او باید به عنایت خداوندی بنگرد، نه به عبادت خود. حافظ میگوید: «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش». این یعنی اتکا به خداوند. باز حافظ میگوید: «چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است/ آن به که کار خود به عنایت رها کنیم». تلقی عرفا از سلوک چنین است که در عین حال که باید اهل تقوا بود، اما نباید به آن تکیه کرد. وصفی که بایزید از خود میدهد، فراتر از بایزید تاریخی است. هستی او، ورای هستی روزمره، ورای اختیار آدمی، ورای احکام و قواعد و چارچوبهاست. آدمی است که در چشمانداز ازلی و ابدی خود میگوید: «مَثَل من چون مَثل دریاست که آن را نه عمق پیداست و نه اول و آخر آن پیداست».