کد مطلب: ۲۱۲۳
تاریخ انتشار: شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۱

سعدی مجذوبِ سالک و عطار سالکِ مجذوب

آناهید خزیر: بررسی تاریخچه‌ی غزل در ادب فارسی، بیانگر تحولات بزرگ و درخور توجهی در ساختار و درون‌مایه این نوع غنایی است که در دوران مختلف با رویکرد خاص فرهنگی و زمانی مورد اقبال شاعران قرار گرفته و تا به امروز نیز تداوم یافته است و غزلیات سعدی و عطار نیز از این امر مستنثا نیستند.
چهار تعریف کلاسیک از غزل در تاریخ ادبیات ایران
نیازکار در ابتدای سخنش به ادب حماسی اشاره کرد و گفت: شعر فارسی در خراسان بزرگ‌زاده شد و در قالب ادب حماسی شروع به کار کرد. بعد‌ها قالب‌های دیگری برای شعر خلق شد که یکی از آن قالب‌ها، غزل بود. در تاریخ ادبیات ما غزل چهار تعریف کلاسیک دارد: در ابتدا به ابیاتی که به آواز می‌خواندند، غزل گفته می‌شد. بعد‌ها هر شعری که مضمونی عاشقانه داشت، غزل نامیده شد. آنگاه که قصاید رواج گرفت، به بیت‌های آغازین قصیده‌ها که تغزلی بود، غزل گفتند. چون قصاید زبانی استوار و فاخر داشتند، ابیات تغزلیِ ابتدای قصاید هم استوار و با صلابت بودند. پیداست که لطافتی را که بعد‌ها در غزل می‌بینیم، در آن تغزلات نمی‌شد سراغ گرفت. این قصاید اغلب در مدح پادشاهان، به ویژه پادشاهان تُرک غزنوی، سروده می‌شدند. غلامان این پادشاهان، ترکان زیبارویی بودند که به کار سپاهی‌گری می‌پرداختند. ناگزیر شاعران در وصف آن‌ها از تشبیهاتی استفاده می‌کردند که کاملا نظامی بود. مثلا چشم به تیغ، مژگان به خنجر، و ابرو‌ها به کمان و کمند تشبیه می‌شد. در این تعزل‌ها، معشوق جایگاه اصلی خود را ندارد. ضمن آنکه به دور از رویکرد لطیفی هستند که از غزل انتظار داریم.
اما نوع چهارمی از غزل، که معیار امروز ما در شناخت این نوع از قالب شعری است، در ۷ تا ۱۲ بیت سروده می‌شد و دیالوگی لطیفی میان عاشق و معشوق بود. این نوع غزل با سنایی شکل گرفت، هرچند نخستین غزل را به شهید بلخی، در نیمه دوم قرن سوم، نسبت می‌دهند. غزل شهید چنین آغاز می‌شد: «مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی/ که هرگز از تو نگردم نه بشنوم پندی/ شنیده‌ام که بهشت آن کس تواند یافت/ که آرزو برساند به آرزومندی». اما با حضور سنایی، تحولاتی در عرصه‌ی زبان و محتوای غزل ایجاد شد. زبان سنایی حد فاصل میان تغزل قدیم و غزل جدید است. سنایی سپس به غزل‌های عارفانه‌ای می‌پردازد که بیشتر توصیفی است. این را هم باید گفت که هنگامی که زبان از خراسان به مرکز ایران می‌آید، از نظر لطافت واژگان و سبک، دچار تغییراتی می‌شود. دیگر از واژگان ترکی و لغات فراوان عربی خبری نیست و زبان به سوی سهولت و سادگی پیش می‌رود.
ویژگی عطار توانایی در مثنوی‌سرایی است
پس از سنایی، انوری می‌آید که استاد سخنوری است. او می‌خواهد زبان غزل را ساده کند و به زبان محاوره نزدیک سازد. پس از او خاقانی، ظهیر و جمال‌الدین اصفهانی را باید نام بُرد. آن‌ها تغییرات و تحولاتی در غزل پدید می‌آورند که قابل توجه است. تا آنکه نوبت به عطار می‌رسد. عطار یک ویژگی دارد و آن توانایی در مثنوی‌سرایی است. او در این عرصه بسیار موفق است و ۱۸۸۵ حکایت خلق می‌کند. این ویژگی عطار، تبدیل به شیوه و متدی برای او می‌شود. او همچنان که خود می‌گوید، به درون و محتوا بیشتر از ظاهر شعر اهمیت می‌دهد: «مرد معنا باش و در صورت مپیچ». همین تک مصرع نشان می‌دهد که عطار علاقه‌ای به قواعد صوری شعر ندارد و معتقد است که نباید معنا را فدای صورت کرد. از سوی دیگر، زبان او نزدیک به زبان محاوره است. حتا از اصطلاحات عامیانه هم استفاده می‌کند. البته در این خصوص دو دیدگاه وجود دارد: برخی می‌گویند که به‌کارگیری زبان عامیانه، ضعفی برای عطار است و شاعری که نتواند زبان قوی و هنرمندانه‌ای به‌کار گیرد، نشان از ضعف اوست. در مقابل، کسانی چنین می‌گویند که زبان عارفانه، زبان دشواری است که برای درک مفاهیم آن باید بر کنایات و رموز چنین زبانی چیره بود. پس عطار ناگزیر بوده است که برای انتقال مفاهیم پیچیده‌ی عرفانی، از زبان ساده و بدون ابهامی استفاده کند تا مطمئن بشود که مخاطب او معنا را درک کرده است. او از سیر و سلوکی سخن می‌گوید که باید کاملا برای خواننده مفهوم و آشکار باشد.
سه گونه بخش‌بندی در غزل‌های عطار
عطار با چنین ویژگی و زبانی وارد عرصه غزل می‌شود. در هنر شاعری او، کنایات و آرایه‌های ادبی جایی ندارند و او از شگردهای ادبی در غزلش استفاده‌ای نمی‌کند اما از نظر محتوا، صاحب فکر است و معارف عرفانی را در قالب غزل به خواننده ارایه می‌دهد. از این رو، غزل عطار را به سه گونه بخش‌بندی کرده‌اند: غزلیات عاشقانه، غزلیات قلندرانه و غزلیات عارفانه. حقیقت آن است که غزلیات عاشقانه‌ی عطار چنگی به دل نمی‌زند. چون از کلیشه‌هایی استفاده می‌کند که شاعران پیش از او به‌کار برده‌اند. ما در این غزلیات، سِحرآمیزی موسیقایی و زبان فاخر و شگردهای هنری نمی‌بینیم و کلیشه‌ها تکراری است اما غزلیات قلندرانه‌ی او که مهم‌ترین بخش غزلیات اوست، آکنده از واژه‌هایی چون «رند» و «می‌» و «میکده» و «پیرمغان» هستند. این نوع غزلیات را می‌توان «غزل ـ روایت» نامید. ویژگی آن هم روایت‌گویی است. عطار در این غزلیات، داستان و حکایتی را روایت می‌کند. چنین شیوه‌ای پیش از او در شعر هیچ شاعری دیده نشده بود. معمولا در غزلیات قلندرانه‌ی عطار، پیر یا عارفی، مغرورِ عبادت خود می‌شود. آنگاه خواب می‌بیند و دچار دگرگونی‌هایی می‌شود و سرانجام با شفاعت کسی یا عنایت خداوند، متنبه می‌شود و توبه می‌کند و به رستگاری عاشقانه دست می‌یابد. پس درمی‌یابد که نه آن عبادت ظاهری ارج و ارزشی داشت و نه ترک دین. تمام تلاش عطار این است که قهرمان حکایتش را از تصوف زاهدانه پرهیز بدهد و به سوی تصوف عاشقانه بکشاند. این غزلیات چون داستانی را بیان می‌کنند، شمار ابیات آن‌ها به ۷۰ ـ ۸۰ بیت می‌رسد. در این غزلیات می‌توانیم تمام ویژگی‌های داستانی، همانند عنصر زمان و مکان، نقطه‌ی شروع و اوج داستان و گره‌گشایی‌های داستانی را ببینیم. جالب این‌جاست که قهرمان اغلب این غزلیات داستانی، خودِ عطار است. ما عطار را شاعری درون‌گرا می‌دانیم. او می‌گوید که هرچه خلق از دامان آفاق می‌جویند، او با درون‌گرایی به آن دست یافته است. پس داستان‌های او یک گفتمان تک‌گویی است. شاعر از تجربه‌ی ذهنی خود سخن می‌گوید و تمام اتفاقات در خلوت و انزوای او روی می‌دهد.
قهرمان اصلی غزلیات داستانی خود عطار است
با اینکه قهرمان اصلی این غزلیات داستانی، خود عطار است اما سه شخصیت دیگر هست که عطار سراغ آن‌ها می‌رود. آن سه شخصیت عبارتند از: حلاج که عطار خود را مرید او می‌داند، شیخ صنعان که عطار در غزلیاتش استفاده‌ی بسیاری از این شخصیت می‌کند و سومین شخصیت ابوسعید ابوالخیر است که عطار ارادت بسیار به او می‌ورزد. به هرحال مهم‌ترین پایه‌ی این غزلیات، که اتفاقا سعدی هم در آن با عطار اشتراک دارد، پذیرفتن عرفان عاشقانه و دوری از زهد است اما نکته این‌جاست که سعدی خیلی ساده این مساله را مطرح می‌کند و در دو بیت می‌گوید: «جمیع پارسایان گو بدانند/ که سعدی توبه کرد از پارسایی/ چنان از خمر و زنار و نای ناقوس/ نمی‌ترسم که از زهد ریایی». اما عطار همین مساله را در غزلی ۴۰ ـ ۵۰ بیتی می‌گوید. این گزیده‌گویی، امتیازی برای سعدی است.
عطار نوع سومی از غزل دارد که غزل عارفانه است. اتفاقی که در این نوع از غزلیات او می‌افتد، سیر و سلوک عارف برای رسیدن به معشوق است. در این غزل، ما با سیر و سلوک سالکی روبه رو هستیم که کاملا اکتسابی است. سالک زیر نظر شیخی مراحل هفت گانه‌ی سلوک را طی می‌کند. عارفان ما برای رسیدن به حقیقت، دو روش دارند. یکی روش خلوت‌گزینی و خانقاه نشینی و تهذیب نفس در خلوت است. این شیوه‌ی عطار است. عرفان او انفسی است و در درون خود سیر و سلوک می‌کند تا به نتیجه‌ی دلخواه برسد اما گروه دوم عرفان آفاقی دارند و سیر و سلوک آن‌ها در جمع اتفاق می‌افتد. سعدی عارفی از این دست است. بنابراین یک تفاوت آشکار در عرفان‌پژوهی عطار و سعدی وجود دارد. عطار به خلوت پناه می‌برد اما سعدی به جلوت روی می‌آورد. سعدی با سیر در هستی سعی می‌کند که در عالم هستی، حقیقت را کشف کند. به همین دلیل است که سعدی را مجذوبِ سالک دانسته‌اند و عطار را سالکِ مجذوب. سعدی حقیقت را با عقل درک می‌کند و سپس به سیر و سلوک می‌پردازد اما عطار سیر و سلوک می‌کند تا جذب حقیقت شود. به هر روی، شاید برای حُسن ختام سخن، اشاره‌ای مناسب‌تر از این بیت سعدی نباشد: «مردم همه دانند که در نامه‌ی سعدی/ مشکی است که در کلبه‌ی عطار نباشد».

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST