از چخوف چه آموختهام!؟ این پرسش جالب و جذاب تلنگری به ذهنم زد تا هر آنچه را که در این سالیان از او آموختهام به یاد بیاورم.
تا قبل از ورود به دانشکدهٔ هنر و معماری و تحصیل در رشتهٔ نمایش، چخوف از آن دست نویسندگانی بود که نامش را بهکرات شنیده بودم و چندین داستان کوتاهش را خوانده بودم، ولی علاقهام به چخوف از همان روزهای دانشکده شکل گرفت...
«باغ آلبالو» باغی زیبا پر از آدمهای بسیار و متفاوت! یک اجتماع کوچک در یک باغ! با تمام تفاوتهای آشکارشان در ظاهر و همسو بودنشان در باطن!
در تمام آثار چخوف آن چیزی که بیشتر مرا تحت تأثیر قرار میداد و جذب میکرد و کمتر در آثار دیگر نویسندگان مشهود بود، پرداخت روانشناسانهٔ چخوف به آدمهای قصههایش و مخصوصاً به زنان داستانهایش بود. زنان چخوف همشکل نبودند. آنها دنیاهای متفاوتی داشتند که حتی نمود عینیاش در نوع برخورد اجتماعی آنها به چشم میخورد. «سه خواهر» میتواند نمونهٔ بارز این نگاه عمیق چخوف به زنان باشد. او در این نمایشنامه با ذرهبین یک روانشناس به شخصیتهایش بعد و معنی میدهد. زنان چخوف زنان تکراریِ ساده و نجیبِ دربند زندگی نیستند. زنهای او آرزوها و دنیاهای متفاوتی دارند...
نگاهی که چخوف به دنیای انسانها دارد با تمام سادگیهایش پیچیده و پررمز است و شاید یکی از دلایل موفقیت داستانها و نمایشنامههایش همین نگاه تیز او به ابعاد انسانی باشد.
از چخوف آموختم که در عین سادگی میتوان نگاهی عمیق و متفاوت به زندگی و انسان داشت؛ گو اینکه بهنظر میرسد چخوف توانسته است با پشتوانهٔ سواد پزشکیاش در این حیطه توانا و مسلط گام بردارد...