بیستوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی «زبانی به وسعت شمس» اختصاص داشت که با سخنرانی علیاصغر ارجی بهصورت مجازی پخش شد.
ارجی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: شمس تبریزی شبیه هیچکس نیست و در هیچ نحله و عرف و مسلکی و در حصار هیچ واقعیت و تاریخی نمیگنجد. تنها بیکرانگی واژه و ساحت رمزآلود و عظیم عشق است که این شخصیت شگفت را مینمایاند. زبان برای شمس عرصهی سیال، تازه و آزادی است برای تجربه و کشف و همراه دور و نزدیک در پیچ و تابهای سرگردانی، سرکشی، تنهایی و بیان رازهای گنگ.
مقالات شمس گنجی است فتاده در کنجی، گوهرهایی نه در رشته و سلک و الماسهایی پراکنده، زین سبب معنا در او به ظاهر آشفته و گسسته است. گفتار بلندی که در بند زیورهای بیانی و بلاغی گرفتار نیامده و در اندیشه نظم متعارف و تکلف و تکرار و موعظه نیست. در این فضا و به گونهای خاص و ای بسا متمایز از نثر صوفیانه، ضرباهنگی پرشتاب از عبارتهای کوتاه نغز و شاعرانه، در کنار روایتها و تمثیلهای استوار و فضاسازی با مضامین بکر و ژرف، شکل میگیرد و ارزش والای عارفانه و جوهر ناب ادبی مییابد.
نبات مصر چه حاجت که شمس تبریزی / دوصد نبات بریزد ز لفظ شکربار
نگاه ادبیات به موضوعات پیرامونی، خاص است
واقعیت این است که ادبیات به موضوعات پیرامونی خود به گونهای خاص مینگرد. یعنی نظریههای ادبی منفک از نظریههای تاریخی و روانشناسی نیست. بنابراین وقتی دربارهی مسالهای در حیطهی ادبیات صحبت میکنیم نظرگاه و افق دیدمان را باید متناسب با این رشته و این علم برگزینیم. ای بسا در همین حیطهی ادبیات، دو نگاه و نظریه در کنار هم باشند. یعنی ما یا در حیطهی دانشهای ادبی بحث میکنیم یا در حیطهی ادبیت ادبیات. از نظر تاریخی، پژوهشهایی که انجام می شود متناسب با مستندات عینی و ملموس و تقویمی است. مثلاً دربارهی زندگی یک شاعر ناگزیریم بررسی کنیم که در کجا و در چه تاریخی به دنیا آمده است؟ چه اتفاقاتی در زندگی او روی داده و مرگ او در چه زمانی بوده است؟
مداقههای ما در این حیطه بیخدشه است و در جهت واقعیت صِرف تاریخی. اما وقتی یک شخصیت را در حیطهی ادبیات مطرح میکنیم، شکل کار عوض می شود. دیگر در این حیطه با صدق و کذب واقعه سر و کار نداریم. نه این که انکار کنیم؛ بلکه در نظریهی ادبی، صدق و کذب واقعه مهم نیست؛ آن چه اهمیت دارد اقناع است. وقتی در ادبیات پدیدهای را میپذیریم این ذهن و خیال ماست که آن را پذیرفته است. ادبیات با ذوق و خیال ارتباط دارد، نه با صدق و کذب. از این نظر، میخواهم بگویم که بحث شمس صرفاً یک بحث تاریخی نیست. من معتقدم که هرچند به زندگی شمس میشود از منظر تاریخی نگریست و صحت و سقم زندگی او را بررسی کرد اما از منظر دیگر هم میتوان به او نگاه کرد.
ما شمس را در هالهای از افسانه و خیال ساختهایم. جامعه، شمس را این گونه پذیرفته و او را در مرکز دایرهی اندیشهی مولانا قرار داده است. شمس در درون این تصورات، شخصیت شگفتآوری پیدا میکند که با ظرفیتهای عرفانی او مطابقت بیشتری دارد. به هر حال، آنچه برای ما در این گفتار مهم است دو نکته است. یکی این که مجموعهای از کنشها و رفتارهای او چگونه در ساحت کلی زیباییشناسانه در کنار هم قرار گرفته است و دیگر این که شمس را در ساحت کلماتش و در مجموعهای که «مقالات شمس» مینامیم، جستوجو و بررسی کنیم. توجه به یک نکتهی دیگر هم مهم است. در نظریههای ادبی به این مساله باید پرداخت که ادبیات واقعیت را صرفا به همان شکل دقیقش بررسی نمیکند. ادبیات در واقعیت تصرف میکند و آن را با ذوق و خیال و استعاره آمیخته میسازد. بنابراین غلو دربارهی شمس را باید از منظر ادبیات نگریست.
وجه تاریخی درباره شمس یا وجه تحریف شده؟
دقیقاً نمیشود گفت آن چه در آثار مکتوب قرن هفتم دربارهی شمس آمده کدام وجه تاریخی دارد و کدام وجه تحریف شده است ولی مجموعاً چند اثر مهم هست که در آنها تصویر شمس را میبینیم. از جمله کتاب «مناقب العارفین» است. در این اثر تصویرهای اغراقآمیز و به نوعی برپایهی مرید و مرادی دیده میشود. اثر دیگر به نام «رسالهی سپهسالار» است که با فاصلهی کمتری از مرگ شمس نوشته شده است. این اثر دارای ارزشهای تاریخی و ادبی است. کتابی با نام «ابتدا نامه» از سلطان ولد فرزند مولانا هم هست. در این اثر منظوم، شمهای از رفتار شمس را میبینیم. در «دیوان کبیر» مولانا و از لابهلای غزلهای او شرح حالی از شمس و زندگی او به صورت شعر بازتاب یافته است. به «فیهمافیه» مولانا هم باید اشاره کرد.
ظاهراً شمس قد بلندی داشته است. ضمن این که ریش و سبیلش کوتاه و تَن او نحیف و لاغر بوده است. در خیلی جاها نیز اشاره شده که کم غذا میخورده است. در کودکی نیز کم خوراک بوده و با این کار پدر و اطرافیانش را آزرده خاطر میکرده است. در کنار این بی توجهیها به خوردن، سیرابی و بریانی را دوست داشته است. خودش در جاهایی از مقالات این را میگوید. پیشهی پدر شمس بزازی بوده است. خانوادهی او از طبقهی متوسط بوده است. پدر شمس نسبت به او التفات زیاد داشته و به نوعی او را نازپرورده کرده بود.
دوران نوجوانی شمس همراه با کشمکشها بوده است. این کشمکش را ابتدا در برخورد او با پدرش میبینیم. این نوع نگاهِ تند و عصبی را در برخورد با دیگران هم داشته است. البته شمس پدرش را به نیکی یاد میکند ولی میگوید پدرم عاشق نیست و من عاشقم. از منظر پدر به خودش نگاه میکند و فکر و اندیشهی خودش را با پدر به تصویر میکشد.
یک حکایت کوتاه نیز از دوران کودکی شمس مییابیم که از آن میفهمیم او شخصیت منحصر به فردی داشته و رفتار و سکنات او متفاوت با کودکان و اطرافیانش بوده است. حکایت میکند که دیوانه نمایی در تبریز عظمت شمس را تشخیص میدهد و پدر شمس را متوجه طوفان و انقلاب درونی این بچه میکند. حکایت دیگری هم نشان از آن دارد که شمس با آن تَن لاغر و نحیفاش، بسیار شجاع بوده است. یک نکتهی دیگر این است که این کودک در همان ایام کودکی و نوجوانی در درون رفتارهای دون و متعارف در فضای آن ایام، قرار نمیگیرد. مثلاً اهل قمار کردن نبوده است.
رفتارهای متضاد شمس
واقعیت این است که ما شمس را از منظر رفتار، به شکل ترکیبی و با رفتارهای تند و متضاد میبینیم. ای بسا ترکیب شگفت و مرموز و متناقضی که در مولانا و اطرافیان او بوده است، یکجا در شمس جمع شده باشد. اینها، ترکیبی زیبا و متعالی و جامع از شمس ساختهاند. به خاطر همین است که در رسالهی سپهسالار چنین تعبیری به کار رفته است: «شمس در تکلم و تقرب، مشرب موسی داشت و در تجرد و عزلت، سیرت عیسی».
دکتر موحد هم معتقد است که حالات میل و گریز شمس فراز و فرودهای بسیار دارد و در هر عارفی بدین شکل روی نمیدهد. همیشه در رفتارهای او رفتارهای دیگری هم میبینیم که در تقابل رفتارهای دیگر قرار میگیرد. با این که تَرک دنیا را پیشهی خود میکند اما زیستن با مردم و استفاده از نعمتهای هستی را از خود دریغ نمیکند. در عرفای دیگر هم میبینیم که ترک دنیا را مربوط به آیین مسیحیت میدانند. در دین اسلام، میان مردم زیستن و بیگانه از تعلقات بودن بیشتر پسندیده شده است. از این روست که میبینیم شمس در جاهایی لباس بازرگانان را میپوشیده و در سرای آنان اقامت میکرده است. این، قهر را با لطف جمع کردن است. چنین قرینههایی، دو سوی زندگی شمس را میسازند.
جالب است که بگوییم شمس در همین رفتارهای متناقض متهم به پولدوستی میشود. اما در جایی دیگر میخوانیم که در محضر فقیهان درس میخواند اما شهریه نمیگرفت، بلکه از طریق کارگری و حمالی و بافتن کمربند زندگی خود را میگذرانده است. میگویند که شمس در هر شهری که اقامت میکرد کارش معلمی بود و از این راه کسب معاش میکرد. شمس این هنر را داشت که در ظرف ۳ ماه به کودکان قرآن بیاموزد. این را یکی از هنرهای او به حساب میآوردند.
شمس، حقیقت را امری متکثر می دانست
شمس اعتقاد داشت که حقیقت یک موضوع مطلق نیست و امری متکثر است. این آموزه در مولانا هم بسیار اثر گذاشته است. شمس باور داشت که در درون هر نکته و پدیدهای میتوان حقیقت را یافت. او در مسلک فکریاش هم همین گونه بود. با این که شافعی بود از مذاهب دیگر هم بهره میگرفت. او در هر مجلسی مینشست و گوش میداد و سهم و بهرهای میگرفت. شمس، حقیقت را و آن چیزی را که از آن به عنوان امر متعالی یاد میکنیم، در منظرگاه و جاهای خاص نمیجسته است بلکه برای این که به حقیقت برسد حقیقت را در جاهایی میجست که نشانی از آن به ظاهر یافت نمیشد.
مقالات کتابی است که ارزشهای آن در صد سال اخیر هویدا شده است. پیش از آن که این کتاب چاپ شود، از نظر استادانی مانند نیکلسون و زریاب خویی و مجتبی مینوی، شمس مردی ساده و کمسواد بود. آنها شخصیت شمس را آغشته به دروغ و افسانه میدیدند. اما با گردآوری و چاپ مقالات، بخش عمدهای از زندگی و شخصیت شمس برای مولاناپژوهان روشن شد.
بعد از آن که نسخهای از این مجموعه را استاد فروزانفر چاپ کرد، استاد موحد دست به کار ارزشمند و ستودنی زد و مقالات را به شکل منقحی تصحیح کرد. میتوانیم بگوییم که مقالات منبع مهم و موثقی است که از طریق آن میتوان نگاه روشنتر و بهتری به شمس داشت.
دکتر موحد معتقد است که از نظر ساختار زبانی، این یادداشتهای گسیخته، انگار الماسهایی تراشیده است که هر کدام به طور مستقل دارای ارزش هستند. استاد موحد سه قِسم را در مقالات شمس تفکیک کردهاند. بخشی از قِسم اول مربوط به مکتوبات شمس است و بخشی هم روایات مریدان اوست. این بخش بسیار هنرمندانه و زیباست. بخش دوم مقالات، گفتههایی است پراکنده که مقدمه و مؤخرهی آنها افتاده است و خیلی دقیق نیستند. قِسم سوم را ترکیبی از نوع اول و قِسم دوم میداند. در این بخش با کلمات قصاری روبهرو هستیم که دارای ارزشهای ادبی، کلامی و عرفانی است. دکتر موحد معتقد است که مقالات شمس ساحت شاعرانه دارد و جلوههایی از مثنوی را میتوان در آن دید.
ایجاز سخن شمس
یک ساحت مقالات شمس، ایجاز کلام آن است. یک وجه دیگر آن گفتاری است و وجه دیگر سمبلیک و استعاری کلام است. شکل روایی و حکایتی آن را نیز باید در نظر گرفت. ایجاز در کلام شمس بسیار خوش نشسته است. ایجاز آن نه برای آن است که شمس بریده بریده و نامفهوم سخن گفته است بلکه باید گفت که زبان اختصاری و کوتاه نویسی شمس نشانهای از جذبه و استغراق شمس در تجربهی عارفانه است.
نکته دیگر، دربارهی زبان گفتاری مقالات است. ساحت گفتاری مقالات، ملموستر است. این شکل گفتاری، ضرباهنگی زیبا و استواری کلام دارد. مکثها و توقفهای کلام، زیباست. زبان او پُر از هارمونی است. تتابع اضافات و تصنعات را از خود دور میکند و زبانش فاخر و پیچیده نیست. زبان او وجه سمبلیک هم دارد. تجربهی عارفانه و زبان رمزی است که کلام شمس را به اوج میبَرد و ردایی زیبا به آن میپوشاند. شمس سخنان خود را «پوشش در پوشش» میداند. جنس کلام او نه زبان متعارف جامعه است و نه زبان علمی. زبان او متفاوت از زمانه است.