سیوسومین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی به «شمس و لائودزه» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۶ شهریور با سخنرانی دکتر مجتبی اعتمادینیا بهصورت مجازی پخش شد.
شمس و لائودزه دو شخصیت و دو نماینده از دو سنت معنوی از شرق و غرب آسیا هستند که یک گسست عریض تاریخی میان آنها فراق افکنده و هر کدام باشنده یک اقلیم فرهنگی متمایزند یکی در شرق آسیا و چین باستان و دیگری در قرون میانه اسلامی. با وجود این تفاوتها، وجوه شباهت قابل توجهی میان این دو شخصیت و میراث معنوی برجای مانده از آنها در کنار وجوه اختلاف و تفاوتهایی که در نگاه آنها و نظرگاه آنها به انسان و جهان وجود دارد.
دانستن مقدمات سهگانه درباره شمس و لائودزه ضروری است. نخست اینکه بحث شمس و لائودزه، عمدتا ناظر به مضامین و مباحث دو کتاب مقالات و دائو دهجینگ است، فارغ از اینکه صحت انتساب مضامین به این آثار به گویندگان و نویسندگان آنها محرز شمرده شود یا خیر. دوم اینکه نقلقولها از شمس و لائودزه به ترتیب از مقالات تصحیح استاد موحد و دائو دهجینگ (ترجمه اعتمادینیا) است که از سوی انتشارات آنسو منتشر شده است و سوم دربارهی تاریخی بودن شخصیت لائودزه و نقش او در نگارش دائو دهجینگ مناقشات فراوانی وجود دارد.
تعالیم لائودزه بر اساس مضامین کتاب دائو دهجینگ
تعالیم لائودزه بر اساس مضامین کتاب دائو دهجینگ اهمیت بسیاری دارد که بر ۱۰ محور استوار است. نخستین و اصلیترین آموزه این است که او ما را دعوت به همآوایی با آهنگ طبیعت میکند که در حقیقت همآوایی با دائو است. دوم پرهیز از مداخله در نظم و نسق طبیعی جهان که این مایه گمگشتگی و بحران زندگی بشر است. سوم در زبان چینی «وو وی» یا «وِی وو وی» به معنای کنش بیکنش است و لائودزه از ما میخواهد که منِ کنشگر در حین انجام عمل حذف شده باشد. این آموزه یعنی بیکنشی در مقابل یک آموزهای است که سنت پیش ازلائودزه یعنی در مقابل اصل «وو وی» اصل «یو وِی» قرار دارد که یک آموزهی کنفوسیوسیِ به معنای عمل منضبط هدفمند است. چهارم به سادگی، بیپیرایگی و نوعی بلاهت معصومانه ما را دعوت میکند و از زیرکیهای خردورزانه مذموم ما را برحذر میدارد.
پنجم دعوت به کشف دنیای درونی و بینیازی از تسکیندهندههای بیرونی است و ما این را در سنت یونان باستان نزد رواقیان مییابیم. ششم دعوت به صلح و رواداری و اجتناب از خشونت و اجبار در ساحت فردی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی. در این آموزه مدام دعوت به رواداری میکند و گاهی تعبیر به نوعی بیقیدی در عرصهی فرهنگ و سیاست تفسیر شده در حالیکه حقیقت تعالیم او غیر از این است. هفتم تأکید بر غیرقابل تعریف بودن حقیقت و فهمناپذیری آن از طریق قوای متعارف ادراکی بشر دارد و بر این اساس، زبان در بیان واقعیت نهایی، عاجز و نارسا است. هشتم به زندگی اصیل مبتنی بر تجربههای شخصی که اغلب خلافآمد عادت تلقی است توصیه کرده است. نهم حقیقت نهایی جامع اضداد است و در مواجهه عقلی آدمی با آن، ماهیتی پارادوکسیکال مییابد. این وضعیت برای ذهن خوگرفته با دوگانههایی نظیر خیر و شر، زشت و زیبا، ظاهر و باطن و... حیرتزا خواهد بود. دهم دعوت به تجربه عینی حقیقت به جای کندوکاو عقلی درباره آن است.
نکته بعدی درباره شخصیت و میراث عرفانی شمس است. نکاتی است که از اظهارات شمس و از مضامین کتاب مقالات برآمده است. این اثر از جهات مختلفی در تاریخ عرفان ما یک اثر منحصر به فرد است. نخستین ویژگی اثر این است که به احتمال زیاد عین سخنان شمس تبریزی است یعنی این متن متن پالودهای نیست و ناهمواریها و سخنان گزنده و تند فراوانی در این متن پیدا میشود که نشان میدهد این را به تیغ سانسور و ویرایش مریدان نسپردهاند. این کتاب تا حد زیادی بکر است و به احتمال زیاد بسیاری از این سخنان عین تعابیری بوده که شمس بهکار میبرده است.
شخصیت و میراث عرفانی شمس به روایت خودش
شمس نبوغی شگرف در قلمرو عرفان است که کسی تاب تعلیم و تعلم او را نمیآورد. شمس میگوید کسی طاقت تربیت و تعالیم من را ندارد و از این نظر یک نبوغ شگرفی در تاریخ عرفان است. شمس شخصیتی رَماننده و مستقل دارد. حالات و رفتارهای او خلافآمد عادت است؛ با دوستان از آن رو که دوستند جفا میورزد و پیش روی مدعیان دوستیاش آزمونهای دشوار مینهد. شعار شمس برخلاف حافظ است که میگفت: «با دوستان مروت با دشمنان مدارا» شمس بر این باور است: «با دوستان مکافات با دشمنان مماشات» شمس بیشتر مکافات و جفا را در حق دوستان روا میدارد.
شمس تنها به مقتضی احوال خود سخن میگوید و عمل میکند و از این حیث به نحوی کاملاً اصیل زندگی میکند. شمس از فرط علو رتبت معنوی خویش، سالیانی دراز تنها و بیهمدم با خویشتن راز میگفته است تا مولانا به دیدار او نائل میشود و بسیار خشنود میشود که میتواند با کسی سخن بگوید. شمس از فرط علو رتبت معنوی خویش، پیوسته ملتزم به رعایت نوعی نفاق است.
بنیانهای میراث عرفانی شمس تبریزی
اولین و مهمترین ویژگی کتاب مقالات که تنها میراث عرفانی برجای مانده از شمس است این است که این کتاب پُر از سخنانی همه بر وجه کبریا است که همه دعوی محض است. به همین دلیل مقالات را از این حیث میتوان نوعی «دعوینامه» خواند. این سخنان به تعبیر عطار، ناشی از نوعی گستاخی در بارگاه الهی است و طارد عوام. دوم اینکه طرد مشرب و خدای فیلسوفان یکی از بنیانهای اصلی مقالات شمس است که مولانا هم بدینگونه است. خدای فیلسوفان، خدای فهم ناقص و مُعوَج آنان است. سوم اینکه نقد میراث عرفانی عارفان سلف به ویژه تعابیر شطحآمیز آنان با تأکید بر مفهوم متابعت، یکی از مضامین اصلی مقالات است. شمس به دفعات بر بزرگانی از قبیل بایزید بسطامی، جنید بغدادی، منصور حلاج، شیخ اشراق، عین القضات همدانی و ابنعربی خرده میگیرد.
چهارم مفهومی را به دفعات از آن با عنوان متابعت یاد میکند و بزرگان تاریخ عرفان را از گذشته و حتی هم روزگارانش را با این مفهوم میسنجد و معتقد است اکثریت بر اساس این محک مردودند و در جاده متابعت حرکت نمیکنند. متابعت از منظر شمس، دارای سه مؤلفه «تجربتاندیشی»، «پیروی بیچون و چرا از انبیا و اولیا» و «هوشیاری پس از مستی» که در تعابیر عرفانی صحو بعد المحو است. شمس معتقد است انسانی که در جذبههای الهی غرق شده و دچار مستی شده، دیگر نمیتواند ارشاد و هدایت مردمان را بهدست بگیرند. ویژگی پنجم در کتاب مقالات ا پرهیز از بوالفضولیهای بیحاصل در باب مسائل فلسفی و الهیاتی است که به تغییری در احوالات و خلقیات آدمی نمیانجامد. ویژگی ششم که در مقالات بسیار پرداخته شده تجربتاندیشی و نقدطلبی است. شمس معتقد است رستگاری و تعالی روحی و مقامات معنوی را باید در همین حیات دنیوی تجربه کرد و فراچنگ آورد و نباید به زندگی اخروی موکول کرد.
مشابهتهای زندگینامهای شمس و لائودزه
هر دو در زمانهای جنگخیز و پرآشوب میزیستهاند. شمس در روزگار حمله مغول بوده و لائودزه نیز در روزگاری که مخاصمهای میان دولتهایی که در چین بزرگ در حال درگیری بودهاند میزیسته است. هر دو سرانجامی نامعلوم داشتهاند که بعد از مهاجرت لائودزه هیچ اطلاعاتی دربارهی او نیست که چه سرانجامی پیدا کرد و از شمس نیز جز دو سالی که در قونیه بوده هیچ اثری نمییابیم که چه سرنوشتی پیدا کرده است. ماجرای کشته شدن شمس که الیف شافاک در کتاب ملت عشق بسیار آن را پرورانده یک افسانه است و شواهد تاریخی وجود ندارد و خلاف آن اسناد بیشتر است. شمس به دلیل تربیت مولانا و فشارهایی که بر او وارد شد قونیه را ترک کرد و گریخت و نمیدانم که دچار چه سرنوشتی شد. همچنین در سیر تاریخی هر دو به شخصیتهایی نیمهاسطورهای بدل شدهاند و افسانهها و «جعلیات مریدانه» فراوانی پیرامون شخصیت آنها شکل گرفته است.
مشابهتهای اندیشگی شمس و لائودزه
شمس و لائودزه هر دو فهم متعارف بشری دارند و زبان را در کشف و تبیین حقیقت نهایی ناکام میبینند و معتقدند که هرگز قوای متعارف ادراکی بشر و زبان از عهدهی توصیف و تبیین و کشف حقیقت برنمیآید. هر دو مدافع و مروج نوعی بلاهت و سادگی معصومانه و مبرا از بوالفضولیهای عقل بازیگوش مصلحتاندیش که توأم با تجربه نوعی نادانستگی حکیمانه و عجز معرفتی و تهیوارگی معرفتی است. هر دو ما را دعوت میکنند تا تجربهی شکست را از سر بگذرانید، تجربهی شکست و تسلیم در برابر سیطرهی قاهرانه حقیقتی که عنان همه چیز را به دست دارد و هر دو معتقدند که برات رستگاری و رهایی تجربهی این شکست و عجز عملی است. هر دو شخصیت نوعی تنهایی و بیهمدمی ناشی از عُلو و تمایز شخصیتی و نظرگاهی را تجربه کردهاند. هر دو به نوعی منتقد سنت معنوی و اخلاقی روزگار و گذشته خودشان بودهاند و هر دو به تعبیر کوهن مروج یک معرفت انقلابی.هم شمس و هم لائودزه ما را به تجربتاندیشی و زندگی اصیل دعوت میکنند و هر دو ما را فرا میخوانند که به جای کندوکاو عقلی دربارهی حقیقت، آن را تجربه کنید. هر دو به کشف دنیای درونی و بینیازی از تسکیندهندههای بیرونی دعوت میکنند. دائو دهجینگ گاهی از دنیای بیرون و درون با دو ضمیر اشاره این و آن یاد میکند در کتاب دائو دهجینگ وقتی از «این» سخن میگوید مقصود دنیای درون و وقتی از «آن» سخن میگوید مقصود دنیای بیرون است و لائودزه همواره ما را به «این» دعوت میکند.
وجوه اختلافی میان شمس و لائودزه
برخلاف لائودزه که از آرمان صلح کل و مهرورزی برای همه دفاع میکند، نوعی خشونت آشکار و پنهان در سخنان و سیره منسوب به شمس قابل ملاحظه است. این خشونت بسیار برجسته است اعم از خشونت زبانی و خشونت عملی. مفهوم عشق شورمندانه در شمس یک آموزهی محوری است و مهمترین میراث شمس برای مولانا همین عشق شورمندانه است و نمونه آن را در غزلیات شمس میتوان دید. این عشق شورمندانه که نوعی وابستگی است و انفعال تمام در برابر معشوق است را در لائودزه نمیبینید و آنجا نوعی تهیوارگی عاطفی و فراروی از سپهر مهر و کین وجود دارد. نوعی خود برتربیتی آزاردهنده برای دیگران در شمس قابل ملاحظه است که اثری از آن را نزد لائودزه نمیبینیم. شخصیتی که نویسنده کتاب دائو دهجینگ از خود ترسیم کرده شخصیتی متواضع است کسی که با غبار میآمیزد و از سر تواضع با خاک درمیآمیزد اما در نقطه مقابلش شمس است که جابهجا دعوی و ادعا و نوعی خودبرتربینی دارد که بعضی از آنها در تاریخ عرفان گزارش نشده است. شمس بر اساس مفهوم متابعت، مشایخ پیش از خود را طرد میکند اما خودش تعابیر شطحآمیزی دارد که برایش هیچ نظیری در تاریخ عرفان وجود ندارد و ما در لائودزه این را نمیبینیم. بیتوجهی شمس و به تبع آن مولانا به مسائل و معضلات فرهنگی، اجتماعی و بهویژه سیاسی روزگار خود در نقطه مقابل رویه لائودزه قرار دارد که کتاب دائو دهجینگ را در واقع بهعنوان مرامنامه حکومتداری برای فغفور و پادشاه آرمانی خود تنظیم کرده است. شمس بارها از رابطه عاشقانه و اختصاصی خود با خدایی متشخص و بعضاً انسانوار سخن به میان میآورد، در حالی که دائو بیش از آنکه مبدأ شخصوار جهان و جوهری متعالی بهشمار آید، بیشتر بهمثابه جان جهان و بهعبارت دقیقتر، شیوه عملکرد طبیعت مدنظر قرار میگیرد. دائو شیوه عملکرد جهان است و از این جهت ماهیت شخصوار ندارد. لائودزه میگوید: «انسان در پی زمین میرود. زمین درپ ی آسمان. آسمان در پی دائو. دائو در پی آنچه طبیعی است.» برخلاف مواجههی ایجابی و عاشقانهی شمس با خدای خودش مواجههی لائودزه با دائو یک مواجههی سلبی است تا ایجابی.
مهم ترین سند محوریت عشق در تعالیم شمس، احوالات و اشعار مولانا بهویژه غزلیات شمس است: «اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم / میان حلقه عشاق ذوفنون باشم / مرا به عشق بپرورد شمس تبریزی/ ز روح قدس ز کروبیان فزون باشم» دائو نیز میگوید: «دائویی که بتوان آن را بر زبان آورد، دائوی سرمدی نیست. نامی که بتوان نامی بر آن نهاد، نام سرمدی نیست. بینام، سرآغاز آسمان و زمین است. نامدار، مادرِ دههزار چیز است.»