باربدکه در منابع تاریخی او را: فهلود/ذ، بهلبد/ذ، فهلود/ذ، فهرود/ذ، بهربد/ذ، باربد/
و در منابع عربی و برباد/ذ در
منابع فارسی، و همچنین فهربد وفهلبذ و پهلبذ، خواندهاند نامورترین موسیقیدان، شاعر، بربط نواز
و خواننده دوران ساسانی در
زمان پادشاهی خسرو پرویز است.
درباره زندگی این هنرمند اطلاعات اندک و
افسانه آمیزی در کتابهای فارسی و عربی آمده
است. منابع کهنتر او را اهل مرو دانستهاند
ولی منابع تازهتر زادگاه او را جهرم یاد
کردهاند همچنین مسعودی از
گفته ابن خردادبه او
را اهل ری دانسته
است.
فارابی در
کتاب موسیقی کبیر، از فهلیذ یاد میکند که در زمان خسرو
پرویز، پسر هرمز پادشاه فارس بوده
است. ابن خردادبه درباره
باربد مینویسد
او از مردم ری بود
و با سخنانی موزون به همراه بربط،
برای خسرو آهنگهایی میساخت که در آن، حوادثی را که دیگران جرأت بازگفتن آن را
نداشتند، با زبان موسیقی و شعر بیان مینمود، که از آهنگهای باربد در ستایش
پادشاه ۷۵ آواز بوده است. به
معنی صاحب، خدایگان و فرمانده تشکیل شده که در روی هم رفته یعنی کسی که اجازه
همیشگی برای باریافتن دارد. شفیعیکدکنی با
اشاره به دقایقی از نکات تاریخی ارتباط بین باربد و بربط،
پسندیدهتر میداند که آن دو از یک ریشه دانسته شوند.
باربد برای هر روزی از روزهای هفته
نواهایی ساخته بود که این نواهای هفتگانه به نام طرق
الملوکیه معروف است. همچنین
آهنگهایی برای هر سی روز ماه که به نام سی
لحن باربدی نامدار است. و هم ۳۶۰ لحن به
تعداد روزهای سال نوای خاص ساخته بوده است.
هنوز هم میراث او در نامهای گوشههای
دستگاههای موسیقی ایرانی امروزی بر جای مانده است. او برای اولین بار دستگاه
موسیقی را در جهان به نام سرود
خسروانی خلق کرد. که آن به خسرو پرویز پادشاه، فرمانروای ایران از ۵۹۰ میلادی تا ۶۲۸ تقدیم نموده بود.
اختراع اغلب نغمات و ترانههای موسیقی
را به وی نسبت میدهند. گویند حوادث و اتفاقات مهم را باربد بصورت نغمات نغز و
نواهای دلفریب درآورده به سمع خسروپرویز میرسانیده،
مثلاً تلف شدن شبدیز، اسب ویژه پرویز، را که دیگران یارای اظهار
آن نداشتند وی بهقالب نوای موسیقی ریخته و به عرض خسرو رسانید. باربد چون شنید که خسروپرویز در
یاری رامشگران و نوازندگان میکوشد خواست خویشتن را بهدرگاه پرویز رساند ولی سرکش
(رامشگر خاص پرویز) سالار بار را محرض آمد که از راه جستن باربد به دربار جلوگیری
نماید ولی باربد با رساندن نغمههای خود به گوش شاه او را شیفته آواز خود ساخت.
اغلب کارهای او در وصف شاهان آن دوره میبود.
باربد یکی از نامورترین هنرمندان ایران
است که به شهرتی افسانهای دست یافتهاند و در متون حماسی و غنایی ایران با جلوههایی
خاص مطرح شده است. داستان باربد در همهجا درآمیخته با نمادهای خاصی است که
استقامت و پایگاههای مردمی هنرمند را به تماشا میگذارد و عشق و مهربانی و عاطفت
انسانی را در هنر و زندگی مورد تأکید قرار میدهد.
فردوسی داستان جلوهگری او را در صحنه
هنر ایرانزمین چنین بازگو میکند که در بیست و هشتمین سال پادشاهی خسروپرویز،
خنیاگری به نام باربد به درگاه شاه ایران، خسروپرویز، آمد و هنرنمایی کرد، امّا «سرکش»،
خنیاگر دربار، به باربد رشک برد و سالار بارشاه را درم و دینار داد تا باربد را به
درگاه راه ندهد. باربد چارهای اندیشید و به باغ شاه رفت و با باغبان او دوستی
گرفت و چون خسروپرویز در نوروز بدان باغ آمد تا دو هفته را با شادی بگذراند، باربد
جامههای سبز پوشید و با بربط و رود خویش بر سروی بزرگ و انبوه رفت و در آن نهان
گشت. چون شاه به بزم نشست و شراب نوشید و شب فرارسید، باربد:
سرودی به آواز خوش برکشید
که اکنون تو خوانیش «داد آفرید»
بزمنشینان شگفتزده شدند و شاه، کسان به جستوجوی نغمهسرا
فرستاد، اما او را نیافتند. پس باربد دستان «پیکار کرد» و «سبز در سبز» را بنواخت و
بار دیگر شاه به جستوجوی وی فرمان داد، ولی باز هم او را نیافتند تا آنکه شاه
فرمان داد که:
بجویید در باغ تا این کجاست
همه باغ و گلشن، چپ و دست راست
دهان و برش پر ز گوهر کنیم
بر این رودسازانش مهتر کنیم
چون این سخن بشنید، از نهانگاه بیرون
آمد و به نزد شاه رفت و داستان خود را بازگفت و شاه او را میر رامشگران ساخت و
دهانش را پر از دُرّ خوشاب کرد و بدین ترتیب باربد سالها در خدمت خسروپرویز بود و
سرانجام به دلیلی نامعلوم، به زادگاه خویش بازگشت. سالها بعد، باربد چون شنید که
خسروپرویز را بازداشتهاند، از جهرم به تیسفون شتافت و به دیدار خسرو آمد و در پیش
شاه مویهها سر داد و سوگند خورد که دیگر دست به رود نبرد و ساز خویش را بسوزد. پس باربد چهار انگشت خود را برید و:
چو در خانه شد آتشی برفروخت
همه آلت خویش، یکسر بسوخت
و از آنپس، بیآنکه از مرگ باربد و
سرانجام او خبری داشته باشیم نقش موسیقیدانانی چون باربد را در تصاویری کهن بر سنگها،
مینیاتورها و نقاشیهای ایرانی میبینیم و پس از پانزده قرن هنوز تغنی باربد و
بربطش را از گلوی سازها و به مدد انگشت نوازندگان نغمهپرداز ایرانی میشنویم و
انگشتان بریده و خونین باربد را به یاد میآوریم؛ گویی سبزی بی سرانجام «سبز در
سبز» گویهای دیگر از وهم سرخ خشم و خون سرنوشت بود که در «پیکار کرد»ی بیامان،
انگشتان باربد را از دستانش جدا کرد ولی خاطره او را از ذهن جامعه نزدود.
باربد هنرمندی مبارز بود که از دیاری
دور، یعنی از جهرم فارس، سرزنده و دلآگاه راه درازی را تا بارگاه پرویز ساسانی
پیمود تا بلندای هنر فارس را به گوشدل اوجنشینانی برساند که مجذوب بخشی از هنر بیبنیاد
و ریاکارانه سرکشها و نکیساهایی بودند که به سالوس درصدد حفظ موقعیت هنری خود
بودند و اصالت هنر باربد را باور نداشتند. باربد نیز میخواست تا به اتکای هنر
صادق و خلّاق خویش آنان را به زانو درآورد، بنا بر این صدای او باغ شب را سرشار میکند
و موج زیبایی و تلألو هنر وی شب را نورباران میسازد و آنان که ندیمان خلوت شاهی
بودند و هریک خود بندگان خاص زرینکمر داشتند متواضعانه چراغ به دست میگیرند و در
ظلمت و سکوت به دنبال این آسمانی سبز میگردند و مولویوار انسانی را میجویند که
با آنهمه هنر در عالم خاکی به دست نمیآید. این بخش داستان باربد رمزگونه،
اسرارآمیز و بسیار پرمعناست و حقیقت کار هنرمندی را که از راه دور آمده است و راه
دشوار به اوج رسیدن را تا فراز سروی سبز که یادآور آسمانی سبز اندر سبز است، درمینوردد
و به نمایش میگذارد.
او خویشتن را در سبز روینده که گویی
ظلمت را به سُخره میگیرد نهان میکند تا بیقدری هنر را در بازار به ظاهر پررونق
بزم شاهان ساسانی آشکار کند و سلطه واقعی و قطعی هنر صادق و راستین را در شب غرور
و ریا با آواز تأثیرگذار رود خویش بازگوید و میبینیم که سرانجام آنهمه نوا و
نغمه، شب را به روزی روشن و پیروزمند بدل میسازد و باربد را به جاودانگی میپیوندد؛
و چون برگهای تاریخ ورق میخورد و ایران بی باربد میماند و از سرود و ترانههای زندگیبخش
او فاصله میگیرد، قلم بر مسند چنگ و رود مینشیند و شاعران و نویسندگان جای چنگنوازان
و رودسازان را میگیرند. عملا میبینیم که شاعران هنرمندی چون رودکی و فرخی و حافظ
نه تنها از موسیقی باربد بینصیب نیستند، بلکه با زبان، شعر تر میخوانند و
انگشتان هنرآفرین آنان بر تار و پود سازهایشان شوری برپا میسازد و شعرهایی چون
غزلهای شهید و نغمههایی چون ترانههای بوطلب میپردازند. رودکی
چنگ برمیگیرد و مینوازد و فرخی با نوای حزین کاروان حله را میسازد و حافظ
غزلسرای با نوای ساز خویش زهره را به رقص برمیانگیزد تا دیگر کسی به حسرت چنین
نسراید:
اگرچه چنگنوازان لطیف دست بُدند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
و تا نسل شاعران چنگنواز و موسیقیدان
منقرض گردد، شعر سرود لبها و سرور جانها شده است، تبار شاعران جان گرفته است و
از سروهای سبز شعر همان نوای جانبخش باربد به گوش میرسد. آنگاه، رودکی، منوچهری،
فرخی، نظامی، مولوی، خاقانی، سعدی و حافظ و دیگر شاعران زلال نغمههای باربد را در
شعر خویش بازگو میکنند و سرودههای آنان جانشین سرود باربد میگردد و فریاد شبزدگان
قرن را از ظلمت شب و از فراز پایگاه شاعرانه خویش به گوش جهانیان میرسانند. جای موسیقیدانان
را شاعران و جای نوای باربدی را صدای شاعرانه کلمات میگیرد:
در فلان تاریخ دیدم کز جهان
چون فروشد بهمن، اسکندر بزاد
یوسف صدیق چون بربست طاق
از قضا موسی پیغمبر بزاد
اول شب بوحنیفه درگذشت
شافعی آخر شب از مادر بزاد
گر زمانه آیت شب محو کرد
آیت روز از مهین اختر بزاد
تهنیت باید که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد
قبل از آنکه میراث باربد در شیراز قرن
هفتم و هشتم به شاعران آشنا با موسیقی و نغمههای جانفزا برسد، در بخارا به رودکی
رسیده بود:
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت
در چهار مقاله میخوانیم:
یاران نصربن احمد سامانی که از ماندن در
بادغیس دلگیر شده بودند از رودکی خواستند که صنعتی کند و پادشاه را از بادغیس
برانگیزد، رودکی دانست که به نثر با او درنگیرد، روی به نظم آورد و چون مطربان فروداشتند
چنگ برگرفت و در پرده عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد
و بیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و رو به بخارا نهاد...
و این رودکی و دیگر شاعران چندینهنر
بودند که انتقال میراث موسیقیدانان را به شاعران امکانپذیر ساختند.
آنجا که درم باید، دینار براندازم
وآنجا که سخن باید چون موم کنم آهن
چون باد همیگردد با باد همیگردم
گه با قدح و بربط گه با زره و جوشن
(ابوزراعه)
ای آنکه نداری خبری از هنر من
خواهی که بدانی که نیم نعمت پرورد
اسب آر و کمند آر و کتاب آر و کمان آر
شعر و قلم و بربط و شطرنج و می و نرد
شاعران موسیقیدان و آوازهخوانان شاعر
بسیار بودهاند؛ در همان چهار مقاله عروضی میخوانیم که فرخی در مجلس امیر چغایی
برپای میخیزد و به آواز حزین و خوش قصیده کاروان حله را میخواند. همچنانکه
اشاره شد، حافظ نهتنها زیر و بم و نکتههای بسیار ظریف موسیقی ایرانی را میشناسد
و از گوشهها و ردیفها و اصطلاحات فنی آن آگاه است، شعرش آئینه موسیقی و آهنگ
کلام جادویی او عصاره عمیقترین شورها و نوا های جانی زنده و زندهجانی آشنا با نغمههای
موسیقی ایرانی است و ابتکارات وی در مغّنینامه و ساقینامهسرایی حاصل یگانگی روحی
وی با موسیقی است، به نحوی که شعر وی را میتوان زلال موسیقی یا موسیقی زلال روح
آدمی پنداشت:
مغنی نوایی به گلبانگ رود
بگوی و بزن خسروانی سرود
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز و از باربد یاد کن
به همین دلیل، نوای شعر حافظ، سرود رهایی
و نصرت است و به همین جهت، حافظ همه چیز خود را در پای مطرب و کار بانگ بربط و
آواز نی نثار میکند:
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دستافشان غزل گوییم و پاکوبان سر اندازیم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
و از مطرب و مغنی میخواهد:
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری
ترکیب شعر و موسیقی و هنر خاصی که حافظ
در این مورد به کار میبرد یادگاری پرمایه از رونق روحانی موسیقی در نزد ادبای
فارس است؛ تا آنجا که در بعضی مواقع برخی از غزلیات حافظ مستقلا به ترانههای زنده
و جاندار و ملودیهای اصیل شادیآفرین موسیقی ایرانی بدل میگردد:
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
بدین ترتیب، پیوند و همزادی دیرین شعر و
موسیقی در ایران دیرینهای کهن دارد؛ تا آنجا که به قول استاد باستانی پاریزی،
خوانندگان و نوازندگان درگاه ملوک سیستان را «حافظ» میخواندند. «نکند حافظ خودمان
هم در خوانندگی و نوازندگی دست داشته است و بدین سبب به حافظ معروف شده باشد؛
وگرنه، چرا اینهمه اشعارش به دل مینشیند و با موازین موسیقی هماهنگ است.»
پیوند بهشتی شعر و موسیقی، فیالمثل،
سبب جاودانگی این دو در فارس میشود. از کوهپایه های فارس، آنجا که کوچ ایلنشینان
در جاودانگی تاریخ استمرار مییابد، تا شهرها و روستا های نزدیک، ترانههای معروف
قشقایی و بویراحمدی همهجا را درمینوردد؛ «جهرمی» و «صابوناتی» زمزمه لبها و
مایه سرور جانها میشود. فایزهخوانان و شروهسرایان نواهای دشتی و دشتستانی و
سرودهای گوناگون را از لار و پستک گرفته تا قرهبلاغ فسا و ساحل سبز بوشهر به گوش
همگنان میرسانند؛ و نغمههای دهلنوازان و شیپورچیان و یوقیان در عروسی و عزا و
شادی و غم از همهجا به گوش میرسد؛ و در فارس هنرآفرین، موسیقی و شعر زبان حال
امیدها و نومیدیهای مادرانی میشود که در لالاییهای خود در زمزمههایی فراتر از
خاموشی به بیان آرزومندیهای خویش میپردازند:
لالالالا گل زیره
بچه آروم نمیگیره
لالالالا گل نازی
بابات رفته به سربازی
از لالاییهای مادرانه که بگذریم،
واسونکها، نوحهها، مولودیهها، بانگ ناب اذان از گلدسته های مسجدها و جاذبه قرآنخوانیهای
آرامشبخش گاهی سرودی است پیش از نغمهها و زمانی نغمهای است وامانده از مفاهیم و
بیشتر امتداد متناسب و موزون صورت و معنا که از گاهواره آغاز میشود و تا گور
ادامه مییابد؛ و شگفتا که در شاهنامه فردوسی نیز پهنه میدانهای نبرد سرشار از
بانگ طبلها، خروش شیپورها و کارنایها و غرش سلحشوران شیرآسا و چکاچاک شمشیرها و
فریاد تیرها است و موسیقی جنگ لحظهای میدانهای نبرد را رها نمیکند:
سپه یکسره نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند
زمین شد به کردار کشتی بر آب
تو گفتی سوی غرق دارد شتاب
بزد مهره بر کوهه ژنده پیل
زمین جنبجنبان چو دریای نیل
همان پیش پیلان تبیرهزنان
خروشان و جوشان و پیلان دمان
این مقاله در صفحهی ۱۳۵
به بعد کتاب فردوسی و هویت شناسی ایرانی، طرح نو، تهران، ۱۳۷۵
به چاپ رسیده است.