آناهید خزیر: ابوالفضل بیهقی مورخ نامدار عصر غزنوی است که در غزنه به شغل دیوانی و دبیری روی آورد و بیشتر عمر خود را در همین شهر سپری کرد. بیهقی در دوران سلطان محمود غزنوی دبیر دیوان رسالت بود و تحت نظر ابونصر مشکان خدمت میکرد. بیهقی در تاریخاش زمانهی خود را به خوبی تصویر کرده است. تلاطمها و برخوردها و رفتارها و شرایط زمانه، او را چگونه میتوانیم بشناسیم و به عمق حوادث دوران او پی ببریم؟
تاریخ بیهقی ۵۰۰ سال پس از بیهقی نوشته شد
بیهقی در «حارثآباد»، چهار ـ پنج کیلومتری جنوب شهر سبزوار، بهدنیا آمد. حارثآباد هماکنون هم مردم متنعمی دارد و اغلب دامدارند. قرار است برای بیهقی در آنجا بنای یادبودی ساخته شود. بیهقی در دو جا از کتاب خود پدرش را «خواجه» مینامد. پیداست که پدر او از دبیران دستگاه سامانیان بوده است. بیهقی در سال ۴۱۲ قمری، یعنی در نیمهی دوم سلطنت محمود، به دیوان رسالت غزنویان پیوست. در این دیوان، زبدهترین ادبا جمع بودند. ضمن اینکه افرادی امین و ادیب و سخنسنج نیز بهشمار میرفتند. میدانیم که مهمترین مکاتبات سیاسی از طریق همین دیوان انجام میشد. بیهقی در همان آغاز ورود به دیوان رسالت قصد کرده بود که تاریخ روزگارش را بنویسد. از همین رو بود که از اسناد و مکاتبات یادداشت برمیداشت و همواره سرگرم نوشتن و آماده کردن تاریخش بود. او تاریخ ده سالهی سلطنت مسعود- پسر محمود غزنوی- را نوشته است. مسعود مرد بوالهوسی بود که هر آنچه پدرش اندوخته بود از دست داد. این را هم باید دانست که تا ۵۰۰ سال پس از بیهقی، هیچ نسخهای از کتاب او پیدا نشده است و هر آنچه بهجای مانده از ۵ سده پس از آن است اما برای آنکه تاریخ او را بشناسیم باید روزگار او را مرور کنیم.
در روزگار سامانیان چند دودمان دیگر بر ایران فرانروایی میکردند که همگی تبار ایرانی داشتند. جالب اینجاست که همگی آنها به خرد و انسان احترام میگذاشتند. از سامانیان در شرق ایران که بگذریم، باید به آل بویه در غرب، آل زیار در شمال و صفاریان در جنوب ایران اشاره کنیم. قابوس بن وشمگیر که یکی از امرای آل زیار بود، چنان در ادب توانا بود که با «صاحب بن عباد» مکاتبات داشت. یک فصل از «تاریخ یمینی» به مکاتبات میان آن دو اختصاص دارد. آل بویه هم کتابخانهها داشتند اما از ترس عوام الناس کتابخانههایشان را زیر زمین قرار میدادند. آنها نیز اهل علم و دانش بودند و از مردم میخواستند که به علم و دانش بپردازند. این را نیز باید دانست که در سدهای که بیهقی میزیست، دانشمندانی چون ابن سینا، زکریای رازی، خیام، فارابی و دیگران پدید آمده بودند.
بیهقی حکومت سامانیان را خردمند میخواند
بیهقی با آنکه در دستگاه غزنویان بود اما تعلق خاطری به سامانیان داشت. او با آنکه از غزنویان یاد میکند اما حکومت سامانیان و به ویژه حکومت «امیر نصر بن احمد سامانی» را خردمند میخواند. میدانیم که از صد سال فرمانروایی سامانیان، سی سال آن دورهی حکومت امیر نصر بود. در بزرگی او همین بس که وزرایی مانند «جیهانی» و «بلعمی» داشت و شاعر دربار او «رودکی» بود. حکومت امیر نصر، ایرانی بود و حکام و زیردستان او هم به همین گونه ایرانی بودند اما پس از سی سال فرمانروایی، روحانیان سنتگرا و غلامان درباری حکومت او را برنتابیدند و او را به رافضیگری متهم کردند و بر اثر این دشمنیها حکومت سامانیان رو به افول نهاد. بیهقی میگوید که خردمندان مشاور امیر نصر بودند. او افراد آگاه و مجرب و با اسم و رسمدار را به دربار آورده بود. بیهقی آن دوره را وصف میکند و خردورزیشان را میستاید.
یکی از اشکالات سامانیان این بود که به جای رفتن به سراغ امرای محلی، به غلامان بیریشه اتکا میکردند. این غلامان که ایرانی نبودند، دلبستگی به این سرزمین نداشتند. سامانیان چون یک حکومت ناپرخاشگر بودند، مردمان جنگجو را نمیتوانستند جذب کنند. به همین دلیل جنگجویان به سوی غزنویان کشیده میشدند و همراه آنان به غارت هند میرفتند. بیهقی با تاسف چگونگی برافتادن سامانیان را نقل میکند و سپس از برآمدن «سبکتکین» - پدر محمود غزنوی- یاد میکند. سبکتکین در جنگهای داخلی ترکان به اسارت در آمد. او را به بخارا بردند و سپس در نیشابور به والی وقت سامانیان در آن شهر، «الپتکین»، فروختند. اندک اندک به غزنه رفت و دولت غزنویان را بنیانگذاری کرد. بیهقی تبار آنها را شرح میدهد و دو حکایت از زبان سبکتکین میآورد تا خواننده اصل و نسب غزنویان را بشناسد.
جنبههای ادبی «تاریخ بیهقی» قوی و ارزشهای تاریخی آن کمرنگ است
چهار فصل گمشدهی «تاریخ بیهقی» دربارهی روزگار محمود غزنوی است. اگر «جامع التواریخ» رشید الدین فضلالله را نگاه کنیم میبینیم که او در همان بخشهایی که «تاریخ بیهقی» گمشده است، مطالب را مختصر میآورد. روشن است که او منبع دیگری برای نوشتن تاریخ آن روزگار نیافته است. این اهمیت «تاریخ بیهقی» را میرساند. بیهقی میگوید که محمود مرد مدبر و مدیری بود که درباریان را تربیت میکرد. طبعا هم همین گونه بوده است. والا نمیتوانست امپراتوری به آن بزرگی را اداره کند اما از لجوجی و یکدنگی و استبداد او هم مطالبی میآورد. آنگاه مینویسد که مسعود همهی آنچه را که پدرش به دست آورده بود، از بین برد و بسیاری از بزرگان کشور را فرو گرفت و برانداخت.
در همان زمانی که سلجوقیان قلمرو مسعود را تهدید میکردند، او از روی بوالهوسی به گرگان لشکر کشید تا مردم را غارت کند. مسعود به تحریک «ابوالحسن عراقی»، یکی از دبیران، چنین کرد. سرانجام هم از رفتار نادرست خود پشیمان شد. بیهقی این رویداد را میآورد و رفتار مسعود و لشکریانش را نقل میکند و بر لجاجت او تاکید دارد. آنگاه از قول استادش «بونصر مُشکان» مینویسد: «طبع این خداوند (مسعود) دیگر است. استبدادی میکند نااندیشیده. ندانم عاقبت این کار چون باشد». میبینیم که با همهی تنگناها، بیهقی به ظرافت و آرامی از آن روزگار انتقاد میکند.
با آمدن ترکان سلجوقی در سال ۴۳۶، غزنویان در سه جنگ پیاپی شکست میخورند. در بحبوحهی این جنگهاست که بونصر مشکان، مسعود را نصیحت میکند. دیگران سعی میکنند شکستها را کوچک جلوه دهند اما بونصر نصیحتی میکند که بیهقی آن را «چون سنگ منجنیق که در آبگینه اندازند» مینامد. بونصر به سلطان مسعود میگوید: «هرچند حدیث جنگ نه پیشیه من است اما دل من پر است. یک چند دست از شادی و طرب باید کشید و لشکر را عرض باید داد». دو سال بعد بیهقی میگوید که اوضاع مملکت چنان آشفته شد که مسعود به دشواریهای بسیار افتاد و حکومت او رو به نشیب گذاشت. نامهها از هر جا میرسید که چگونه به طمع غارت خراسان، هر بیسر و پایی هجوم آورده است. مسعود که دلبستگی به این سرزمین نداشت، به هندوستان رفت. با آنکه اطرافیان و درباریانش او را نصیحت کرده بودند که چنین نکند. بیهقی همهی این فراز و نشیبها را به زیبایی نقل کرده است اما چون جنبههای ادبی «تاریخ بیهقی» قوی است، کمتر به جنبهها و ارزشهای تاریخی آن توجه شده است.