چهلوپنجمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی با سخنرانی دکتر محمد خدادادی، عضو هیات علمی دانشگاه یزد، به «مدارای عرفانی در اندیشه و رفتار شمس تبریزی» اختصاص داشت که چهارشنبه سوم دیماه به صورت مجازی پخش شد. وی در سخنانش نخست به این مساله پرداخت که ما در چه جهان و عصری زندگی میکنیم سپس سخنان عارفان بزرگی مانند مولانا و شمس تبریزی را مطرح کرد که چه تاثیری میتواند بر جهان امروز ما داشته باشد.
خدادادی این چنین سخنانش را ادامه داد: ما در عصری زندگی میکنیم که علیرغم پیشرفتهای گسترده و عمدهای که بشر در حوزه تکنولوژی و صنعت داشته متاسفانه در حوزه اخلاق پیشرفت نکرده است. ما پس از انقلاب صنعتی و پیشرفتهایی که در عصر مدرنسیم پدید آمد با مشکلات عدیدهای هم روبهرو شدیم مانند جنگ جهانی اول و دوم، جنگ سرد جنگهای منطقهای و بعد متاسفانه جنگهای فرقهای و تکفیری و همچنان که میدانید ما امروز با جنگهای تکفیری در منطقه خودمان روبهرو هستیم. در نقطه روبهروی جریانهای تکفیر، اندیشه مدارا، تساهل و تعامل وجود دارد؛ اندیشهای که بر محور عشق و محبت و دوستی و وحدت استوار است و به جای این که ادیان و ارباب مذاهب را در تقابل با هم ببیند یک نگاه وحدانی به اینها دارد و همه را جلوههای حقیقت واحد میداند و به واسطه همین نگاه معتقد است که همه مذاهب، ادیان، انسانها و نژادها جلوهای از حقیقت هستند و بنابراین قابل مدارا، دوستی و عشق هستند. اکثر عارفان مسلمان این اندیشه را دارند و البته مولانا هم که تحت تاثیر شمس است چنین اعتقادی دارد.
نگاه مدارا محورانه شمس به دلیل هستیشناسی عاشقانه
چرا عارفان به ویژه شمس و مولانا این نگاه مدارا را دارند و این نگاه احترام به همه عالم ریشه در چه موضوعی دارد؟ با نگاه به آرای شمس تبریزی درمییابیم که این نگاه مدارا محورانه او به دلیل هستیشناسی عاشقانه اوست. چراکه از دیدگاه وی همه چیز حول محور عشق میچرخد عشق به خدا عشق به انسانها عشق به هستی. عشق در محور است چرا که از دیدگاه شمس عشق اساس عالم است. عشق همچون ذات حق تعالی قدیم است. عشق صفت ذات حق تعالی است و بنابراین همه چیز حول این محور میچرخد. شمس در مقالات درباره عشق چنین میگوید: «اگر از جسم بگذری و به جان رسی به حادثی رسیده باشی حق قدیم است از کجا یابد حادث ، قدیم را؟ ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الاَرباب؟ نزد تو آنچه بدان بجهی و برهی جان است و آنگه اگر جان بر کف نهی چه کرده باشی؟
عاشقانت بَرِ تو تحفه اگر جان آرند / به سَرِ تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان چه قیمت و چه آب روی آرد و چه نرخ؟ چون چنین بارگاهی است اکنون او بینیاز است تو نیاز ببر که بینیاز نیاز دوست دارد به واسطه آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است
دام عشق آمد و در پیچید / که یُحِبُّونَهُ تاثیر یُحِبُّهُم است
از آن قدیم قدیم را ببینی و هُوَ یُدرِکُ الاَبصارَ این است تمامی این سخن که تمامش نیست اِلی یوم القیامه تمام نخواهد شد.»
شمس در جایی میگوید: جوهر عشق قدیم است. بنابراین شمس عشق را قدیم میداند و معتقد است که اگر انسانی میخواهد به حق تعالی برسد باید چیزی از آن قدیم به او بپیوندد و میگوید به این عشق میتوان به ذات احدیت دست پیدا کرد. چون عشق قدیم است و اشاره هم میکند که این قدیم بودن عشق است و این که عشق صفت ذات حق تعالی است و البته همه صفات خداوند چون ذات او هستند. عطار میگوید: «ﺻﻔﺎﺗﺶ ذات و ذاﺗﺶ ﭼﻮن ﺻﻔﺎت اﺳﺖ / ﭼﻮ ﻧﯿﮑﻮ ﺑﻨﮕﺮي ﺧﻮد ﺟﻤﻠﻪ ذاﺗﺴﺖ»
خداوند میفرماید: «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» اینجا خداوند خود را هم عاشق و هم معشوق و هم محب و هم محبوب معرفی میکند. ابتدا عشق از جانب حق تعالی است، اول خداوند است که عشق میورزد و بعد ما میتوانیم عاشق او بشویم. بنابرین شمس تبریزی عشق را تنها راه رسیدن به حقیقت میداند و میگوید این عشق بینهایت است و هرگز پایان نمییابد.
مولانا نیز این سخنان را به روشی دیگر برای ما بازگو میکند:
شرح عشق ار من بگویم بر دوام / صد قیامت بگذرد و آن ناتمام
زانک تاریخ قیامت را حدست / حد کجا آنجا که وصف ایزدست
عشق را پانصد پرست و هر پری / از فراز عرش تا تحتالثری....
از دیدگاه شمس و سپس مولانا عشق جان هستی است و جان جان جهان است:
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است / هر آنک از تو پری یافت بر علو گرد
شمس عشق را تنها راه رسیدن به حقیقت میداند
علت تجلی حق تعالی عشق است. چراکه از دیدگاه عرفا حق تعالی عاشق ازل و معشوق ازل است. دلیل آن این است که از دیدگاه عرفا و فلاسفه مسلمان عشق محصول درک زیبایی است. یعنی ما برای عاشق شدن نیازمند جمال و درک جمال هستیم. حق تعالی جمال و علم مطلق است بنابراین از ازل و در ازل به جمال خود علم داشته ازاین رو در ازل و از ازل عاشق ذات خویشتن بوده است. به قول حافظ: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»
چون حق تعالی در اوج زیبایی و اوج علم به زیبایی است پس در اوج کمال عشق هم هست و به واسطه کمال عشق و اظهار کمال عشق از آن وحدت ذاتی خودش گذشته و وحدت اعتباری را پدیدار کرده و ما انسانها در راس این کثرات معشوقان حق تعالی هستیم. کار خدا با انسانها عشق بازی است. اگر به خاطر عشق و برای عشق نبود حق تعالی عالم را برپا نمیکرد. خداوند چرا پدیدهها را متجلی کرده و کار خداوند با انسانها چیست؟ «یحبهم و یحبونه»
به قول مولانا: «گر نبودی عشق هستی کی بدی / کی زدی نان بر تو و کی تو شدی»
بنابراین از دیدگاه عرفا از جمله شمس و مولانا، اساسا آنچه ما به آن دین میگوییم یعنی رابطه حق تعالی با مخلوقات و با انسانها که چیزی جز عشق بازی نیست. پیامبران چی کسی هستند؟ آنان عاشقان حق تعالی و معشوقان حق تعالی هستند و برای ما پیامهای عاشقانه آوردند. شمس در مقالات درباره حضرت رسول میگوید: «اگر از من پرسند که رسول(ص) عاشق بود؟ گویم که عاشق نبود، معشوق و محبوب بود، اما عقل در بیان محبوب سرگشته میشود، پس او را عاشق گوییم به معنی معشوق.» چنان که امام باقر(ع) فرمودند: «قال الباقرُ(ع): «الدّینُ هو الحُبُّ و الحُبُّ هو الدّینُ» دین همان عشق و عشق همان دین است.
آیا عشق و دین چیزی غیر از محبت و عشق است؟ این تصور و این تفکر و هستیشناسی عاشقانهای است که در عرفان اسلامی و در حوزه تفکرات شمس میچرخد. بنابراین اینجا هر انسانی که خالصانه ایمان بیاورد عاشق خدا و پروردگارش است زیرا ایمان چیزی جز عشق نیست. «والَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» محبت مؤمنین نسبت به خدا شدیدتر است. بنابراین عشق و ایمان درهم تنیده هستند، شما بدون عشق نمیتوانید ادعای ایمان بکنید بدون معرفت و عشق نمیتوانید ادعای عبادت کنید، زیرساخت عبادت، عشق و معرفت است. بنابراین از این دیدگاه هرکسی که رابطه عاشقانه با حق تعالی دارد به هر زبان و دینی، میتواند به مقام شادی دست پیدا کند و برای عارفان ما قابل احترام است و این سخن خود قرآن است.
شمس تبریزی به وحدت حقیقت معتقد است
این تفکرات در میان عرفا نیز وجود دارد که همه ادیان و مذاهب اگر عاشقانه و خالصانه و صادقانه به ارتباط با هم بپردازند میتوانند به هستیشناسی عارفانه دست یابند و این عشق کیمیاگری میکند. عشق جنگ را صلح، غم را شادی، خار را گل، درد را درمان میکند و عشق تعصب را به مدارا در اندیشه و رفتار میکند. این نگاه عاشقانه ریشه در قرآن و احادیث و مباحث فکری و فرهنگی دارد. این که عارفان ما نگاه عاشقانه به هستی و هستیشناسی عاشقانه دارند مبتنی بر یک سری اصول هم عقلی و هم قرآنی و هم روایی است البته با چاشنی کشف و شهود که در وجود آنها آمیخته شده و این چارچوبی را برای تساهل و مدارای دینی و عرفانی فراهم میکند که ما در شمس تبریزی به وفور این مساله را میبینیم.
شمس به وحدت حقیقت معتقد است، یعنی میگوید حقیقت واحد است. اما اختلاف دیدگاههایی وجود دارد که این اختلاف دیدگاها به منظر و نگاه افراد بستگی دارد و آن باعث متکثر شدن و متعدد شدن حقیقت نمیشود بلکه حقیقت امری واحد است که در مجراهای مختلف به اشکال گوناگون ظهور پیدا کرده است و در این اختلاف دیدگاهها باز یک حکمت الهی نهفته است. بنابراین ما نمیتوانیم دیدگاهها و اندیشههای گوناگون را تکفیر و رد کنیم بلکه باید بدانیم که هرکدام از این اندیشهها میتوانند تجلی و جلوهای از حق تعالی باشند بنابراین میتوانند جلوهای از حقیقت باشند.
شمس در جایی از مقالات شمس به این موضوع اشاره میکند و میگوید: «چنانکه خداوند بصیرت هر کسی را در این جهان به سویی گشاده است که سویِ دیگر را نبیند. چنانکه یکی تصرفات زرگری را بیند، یکی دقایق جوهری و کیمیا و سحر و... بیند، و یکی حقایق خلافی را بیند و فقه و اصول، و یکی روح و راحت آن جهانی را و نور خدا را بیند و یکی شهوت و جمال و عشق را بیند و یکی هزل و سحر را داند و بس، و یکی فرشتگان و کروبیان و عرش و کرسی را داند و بس و هر یکی را در این کوشک منظری دگر گشاده است و رواقی دگر گشاده، که این را از حال آن خبر نیست و آن را از حال این.
بنابراین، اگرچه شمس، حقیقت را امری واحد میداند، اما معتقد است که در این عالم هرکسی بهرهای از این حقیقت دارد و آن را از دریچه چشم خود مینگرد و از این رو، از احوالات دیگران بیاطلاع است. اما اگر به عنـوان یک محقّق از فضایی ورای این اختلاف دیدگاهها به این نما نگریسته شود، این موضوع دریافته میشود که همه این مراتب در یک کوشک (یک حقیقت) قرار دارد و اختلافها تنها در رواقهای مختلفی (دیدگاههای متفاوتی) است که در برابر آنها گشوده شده است.»
مُدارا در رفتار شمس دارای وسعت مشرب بوده است
هر کسی دریچهای به این عالم و هستی باز کرده و از حال همدیگر نیز خبر ندارند؛ یعنی این نمیداند که آن چطور به این حقیقت میرسد. مولانا اشعاری در این باره دارد که بیانگر این مساله است که راههای رسیدن به حقیقت گوناگون هستند اما این گروههای مختلف حتی از حال همدیگر خبر ندارند و از منظر خود حقیقت را میبینند در صورتیکه نمیدانند نردبانهای دیگر و منظرهای دیگری نیز به سمت حقیقت وجود دارد؛ نردبانهایی پنهان در جهان. مولانا در مثنوی میگوید:
نردبانهایی ست پنهان در جهان / پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانی دیگرست / هر یکی از حال دیگر بیخبر
پس حقیقت واحد است اما راههای رسیدن به آن ممکن است گوناگون باشد. حضور این خدا در مثنوی و فیه مافیه و دیوان شمس و نیز زندگی مولانا پیداست: «همه مقرند به یگانگی خدا و به آن که خدا خالق است و رازق است و در همه متصرف است و رجوع به وی است و عقاب و عفو از اوست.» سپس میگوید: «پس اگر در راهها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بیحدست اما چون بهمقصود نظر کنی همه متفقاند و یگانه و همه را درونها به کعبه متفق است و درونها را به کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است...»
هر نبی و هر ولی را مسلکی است / لیک تا حق میبرد جمله یکی است
شمس در جای دیگر میگوید این که میان انسانها برای درک حقیقت اختلافهایی وجود دارد به خاطر این است که معرفت حق تعالی بسیار امر سنگینی است. همین دیدگاه باعث میشود که شمس با گروهها و انسانهای دیگر به مُدارا رفتار کند و ما مدارا را در رفتار شمس ببینم که دارای وسعت مشرب بوده است و اینگونه نیست که فقط در نظر و سخن باشد. شمس در مقالات میگوید: «آن یکی میگفت که اگر تو فقیه بودی چه بحثهای دقیق پیدا کردی و آن نصرانی گفت اگر تو نصرانی بودی رونق بودی دین نصاری را، جهود باری به از این گفت اگر همه مسلمانان چنین بودندی زهی دین که بودی که دین محمد(ص)»
مدارای عرفانی شمس با غیرمسلمانان و معتقدان ادیان دیگر
شمس به شکلی با نصرانی و یهودی رفتار میکند که همه غبطه میخورند که اگر همه مثل تو بودند زهی دین محمد(ص). هنگامی که مولانا رحلت کرد اینقدر با ادیان و مذاهب درست و مهربان رفتار کرده بود که در تشییع جنازه مولانا همه ادیان و مذاهب میگریستند و او را پیر و مرشد خود میدانستند زیرا رفتارش رفتار مدارا بوده است. مولانا در مدارای اسلامی و فرق اسلامی بسیار درست رفتار میکرده زیرا در این زمینه تعصب وجود داشته و هیچ کس حاضر نبوده از مکتب فقهی خود سر سوزنی کوتاه بیاید. دکتر محمدعلی موحد میگوید: علیالظاهر مکتب فقهی شمس شافعی بوده است و میبینید که هیچ تعصبی ندارد. و در جایی از مقالات شمس میگوید: «مثلاً من شَفعویم در مذهب ابوحنیفه چیزی یافتم که کار من بدان پیش رود و نیکوست. اگر قبول نکنم لجاج باشد.» شمس پذیرای چیز بهتر در جای دیگری است و میگوید این شما هستید که بین بزرگان دین اسلام اختلاف میاندازید.
این کژاندیشی و تعصب ماست که بسیاری از مسائل را اختلاف و تعصب میبینیم و اگر ما از تعصب خود کنار برویم بسیاری از مسائل حل میشود. آنچه در سخنان شمس جلوه بسیاری دارد مدارای عرفانی او با غیرمسلمانان و معتقدان ادیان دیگر است و در سخنانش اشاراتی به آنها دارد و برای همین نصرانی و یهودی و مسلمانان را در پذیرش یک عقیده و رد سایر عقاید در تنگنا و تعصب و سختگیری قرار نمیدهد و معتقد است که وقتی حجابها از دیده اشخاص کنار بروند به فهم این حقیقت نائل میشوند که اگر کسی عقیدهای دارد حتما نباید عقیده دیگران را نفی کند.
مولانا میگوید:
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست / صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طرق را مخلصش یک خانه است / این هزاران سنبل از یک دانه است
گونه گونه خوردنی ها صد هزار / جمله یک چیز است اندر اعتبار
اگر کسی ادعای اسلام دارد باید موصوف به صفات الهی باشد، شمس بر این باور است که مسلمان باید با مدارا و غفاریت و ستاریت با معتقدان ادیان دیگر برخورد کند تا آنها را جذب کند. وقتی من چهره خشن و قهرانی از اسلام نشان میدهم چطور میتوانم انتظار داشته باشم که کسی به عقیده من گوش بدهد.
شمس دربند ظواهرسازی ریاکاران نیست
شمس رفتاری محبتآمیز با معتقدات مذاهب و ادیان دیگر دارد و بسیاری از ادیان دیگر که وی را این چنین میبینند به او محبت پیدا میکنند. شمس میگوید: «در وقت سخن بگفتم آن ارمنی میگوید خنک و اقبال آن کس که همه روز با تو باشد به حجره راه یافت.» وقتی رفتار و کردار و ستاریت و عشق و محبت را بروز میدهی ارمنی میگوید خوشا کسی که با تو همراه است. شمس میگوید: حقیقت میتواند در کلیسا باشد میتواند در بین کسان دیگر باشد کسانی که در ظاهر مسلمان باشند و لباس عرفان و تصوف بر تن کرده باشند ولی بویی از حقیقت نبرده باشند و چه بسا کسانی لباس عادی داشته باشند و آنها حقیقت را داشته باشند پس نمیتوانیم براساس ظاهر و لباس کسی را تکفیر و بگوییم که لباس صوفیه پوشیده پس انسان خوبی است. به همان اندازه که یک مسیحی میتواند مسلمان باشد، یک مسلمان هم میتواند کافر باشد.
شمس میگوید: «جماعتی مسلمان برونان کافر اندرون، مرا دعوت کردند. عذرها گفتم. می رفتم در کلیسیا، کافران بودندی دوستان من، کافربرون، مسلمان اندرون. گفتمی: چیزی بیارید تا بخورم، ایشان به هزار سپاس بیاوردندی و با من افطار کردندی و خوردندی و همچنان روزه دار بودندی.»
شمس دربند ظواهرسازی ریاکاران نیست و هر جا حقیقت را ببیند آنجا میرود از این دیدگاه ادیان مختلف حقیقتی در خود دارند که برخی از اصحاب آنها بدان دست یافتند و به عکس برخی از پیروان دین مبین اسلام که کاملترین ادیان است تنها در اسم و رسم خود ماندهاند و بهرهای از حقیقت ندارند. شمس ترجیح میدهد با مردان اهل حقیقت واقعی که بر ظاهر به کیشی غیر از اسلام هستند مجانست داشته باشد.
«گفت: با ما بیا تا شب زنده داریم به هم.
گفتم: میروم امشب بَرِ آن نصرانی که وعده کردهام شب بیایم.
گفتند: ما مسلمانیم و او کافر، بَرِ ما بیا.
گفتم: نی او به سِرّ مسلمان است؛ زیرا او تسلیم است و شما نیستید. مسلمانی تسلیم است.»
او حقیقت را هر جا نزد هر کس میبیند خواه مسلمان و خواه نصرانی و میگوید من هیچ وقت در حق کسی گمان بد نمیبرم به عنوان یک عارف مسلمان. من ابتدا گمان نیک دارم و دیگران را قضاوت نمیکنم چون یکی از مشکلاتی که داریم این است که بر اساس مسائل جزئی و ظاهری دیگران را قضاوت میکنیم که این مساله یکی از معضلات اجتماعی است.
شمس میگوید: «مرا گمان نیک باشد به دوستان آنچه معاینه ببینم در وسع من نباشد که به خلاف آن گمان برم الا در حق کافران نیز بد نه اندیشدنی. گفتم: که داند باشد که مسلمان بود در حقیقت و عاقبت.» یا حتی برای همه دعا میکند برای کافر و یهود و میگوید کسی که گمراه و گرفتار است قضاوت نمیکنم بلکه برایش دعا میکنم که گرفتاریهایش از بین برود و مسیر خیر و نیکی را انتخاب کند. و میگوید: «من خوی دارم که جهودان را دعا کنم گویم خدایش هدایت دهاد آن کس که مرا دشنام دهد دعا گویم که خدایا او را از این دشنام دادن بهتر و خوشتر کاری بده تا عوض این تسبیحی و تحلیلی گوید و مشغول عالم حق شود.»
این مدارا در رفتار او در ادیان دیگر و با گروههای مختلف در جامعه ادامه پیدا میکند و با همه طبقات جامعه و اجتماع حتی کسانی که در ظاهر پایشان لغزیده است با مدارا رفتار میکند. شمس و عرفا ما را به یک نگاه مهربانانه و شفقتآمیز به عالم تشویق میکنند که محصول مدارای عرفانی است زیرا کسی که دچار تعصب است نمیتواند به انسانها شفقت داشته باشد. شمس در مقالات میگوید:
لحظهای برویم تا به خرابات
آن بیچارگان را ببینیم
آن عورتکان را خدا آفریده است
اگر بدند یا نیکند، در ایشان بنگریم
در کلیسا هم برویم
ایشان را بنگریم
طاقت کار من کسی ندارد
آنچه من کنم مقلد را نشاید که بدان اقتدا کند
راست گفتهاند که این قوم اقتدا را نشایند
شمس بر این باور است که با نگاه شفقت به خراباتیها نگاه کنیم آنها هم شامل یحبون هستند اگر بر خدا عاشقم پس عاشق بر همه عالم هستم. وقتی نگاه عاشقانه و هستیشناسانه داشته باشد میتواند از سر شفقت به خلق بنگرد. ما باید افراد را بر اساس لباس و جایگاه اجتماعی قضاوت نکنیم.
شمس میگوید: «خدای را بندگانند که ایشان همین که ببینند که کسی جامهی صلاح پوشیده و خرقه، او را حکم کنند به صلاحیت، و چون یکی را در قبا و کلاه دیدند حکم کنند به فساد. قومی دیگرند که ایشان به نور جلال خدا مینگرند، از جنگ به در رفته، و از رنگ و بو به در رفته. آن یکی را از خرقه بیرون کنی دوزخ را شاید، دوزخ از او ننگ دارد؛ و کسی هست در قبا، که اگر قبا بیرون کنی بهشت را شاید. آن یکی در محراب نماز نشسته، مشغول به کاری که آنکه در خرابات زنا میکند به از آنست که او میکند. خداوند بدیهای آنان را به نیکیها مبدل میکند اما این اگر چنان شود به ریاضت که از لطف به هوا پرد، نرهد.»
شمس به شریعت مقید و به نماز و روزه توصیه دارد
عرفای دیگر هم مانند ابوسعید ابیالخیر دیدگاهی مانند شمس دارند. «شیخ را پرسیدند که مردان او در مسجد باشند گفت در خرابات هم باشند.» چون نمیتوانیم افراد را بر اساس ظاهر قضاوت کنیم که این مساله به نگاه توحیدی و عاشقانه برمیگردد و مدارا را نیز در پی دارد. نگاه شفقتآمیز شمس را ببینید: «کافران را دوست میدارم، ازین وجه که دعوی دوستی نمیکنند. میگویند: آری کافریم، دشمنیم. اکنون دوستیش تعلیم دهیم، یگانگیش بیاموزیم. اما اینکه دعوی میکند که من دوستم و نیست، پر خطر است.» سپس میگوید: «کسی در این خرابات به چشم شفقت بنگرد؛ از روی شفقت آبش از چشم فرو آید، که خدایا ایشان را خلاصی ده از گناه، و مرا و همه مسلمانان را.»
با این سخنانی که از شمس میشنویم برداشت اشتباهی نشود زیرا اگر با مقالات شمس آشنا باشید میدانید که شمس چقدر به شریعت مقید است و چقدر به نماز و روزه توصیه دارد و میگوید اگر کسی مرید من شد تا حالا از حرام پرهیز میکرده باید احتیاط کند از حلالها هم پرهیز کند. شمس متشرع و مقید به شریعت است اما نگاه عاشقانه و عارفانه تناقضی ندارد با شریعت. زیرا اصل دین عشق است و عشق دین است و دین عشق است.
شمس در مقالات میگوید: «آن را که خشوعی باشد، چون با من دوستی کند، باید که آن خشوع و آن تعبد افزون کند. در جانب معصیت اگر تاکنون از حرام پرهیز میکردی میباید که بعد از این از حلال پرهیز کنی. مرا از روی دنیاوی از کس طمع نباشد، الا از روی متابعت که پیغامبر صلواتالله علیه هدیه قبول کرد.» شمس از نظر رعایت اصول شریعت زمینههای فراوانی دارد.
دیدگاه شمس درباره خشونت و نفرت یا مهر و عشق
دو نوع نگاه در عالم داریم یکی نگاه همراه با تعصب و خشونت و نفرت که میگوید من راست و درست میگویم و آنچه سخن من است همین باید باشد که محصول آن جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم. ما در عصر استعمار نوین هستیم جنگهای سرد و جنگهای هستهای و منطقهای و تکفیری و اساس جهانبینی نفرت و خشونت است که جهان ما از آن بیرون آمده است. در برابر این هستیشناسی نفرت و خشونت عارفان بزرگی مثل مولانا و شمس وجود دارد که بر محور عشق هستند که عشق به حق و خود و همه انسانها و همه مخلوقات دارند و در این تفکر به جای جنگ و ستیزه و دشمنی برتری نژادی و فرقهای به همدیگر به عنوان تجلیات الهی عشق میورزند و ما فارغ از رنگ پوست و قبیله و قوم و مذهب میتوانیم همدیگر را دوست بداریم.
اگر هزینههایی که خرج سلاحهای شیمیایی و هستهای در کل جهان میشود این تفکر بر جهان غالب شود که انسان به نگاه عرفانی عاشقانه برسد این پولی که صرف سلاح میشود صرف کشاورزی و بهداشت شود ببینید جهان ما به چه گلستانی تبدیل میشود. بشر امروز از این حقیقت نگاه عارفانه عاشقانه دور افتاده است، اگر همه انسانها این نگاه مدارای عرفانی را داشته باشند آیا جنگی رخ میدهد؟ آیا استعمار و استثماری وجود دارد؟ آیا قومی هست که بخواهد کسی را از بین ببرد؟ اینجا بحث گفتوگوی تمدنها و ادیان و مذاهب به وجود میآید و با مهرورزی هر کسی چراغی میآورد تا به جهان نوری بتاباند. نگاه عاشقانه عرفانی مدارامحور میتواند بر جهان تاریک امروز نوری بر تعصب جهان امروز روشن کند و روز به روز رشد کند و انسانها به نگاه عاشقانه و عارفانه برسند.