اعتماد: روز
دوشنبه ۲۲ دی ماه در صفحه اندیشه روزنامه
اعتماد، مطلب مفصلی با عنوان «وداع روشنفکری دینی با «دین»» نوشته عظیم محمودآبادی منتشر شد. نویسنده در این مقاله
با رعایت کامل موازین نقادی و با ادبیاتی محترمانه ضمن نقد درون دینی مفصل دیدگاههای
عبدالکریم سروش در دو سخنرانی اخیرش راجع به دین و قدرت، به برخی خطاهای روششناختی
و معرفتی او اشاره کرده و در نهایت نتیجه گرفته بود که این گفتارها نشان میدهد که
پیوند روشنفکری دینی با دین گسسته است.
این برداشت مبتنی بر دریافتی ذاتگرایانه از دین
است که بیسابقه نیست. یعنی نگارنده
چنانکه در متن نشان میدهد برای دین اصولی انکارناپذیر قائل است و معتقد است که
سروش با طرح دیدگاههایش از آنها عدول کرده و در نتیجه اندیشهاش از دین گسسته است.
پیش از این هم بسیاری از منتقدان سروش با تعریفها و منطقهای متفاوت در مواجهه با
دیدگاههای او، ادعاهای مشابهی را طرح میکردند مثلا بعد از طرح نظریه رویاها، برخی
از شاگردان سابق او به طور جدی مدعی شدند که این راه به ادعای دیانت او ختم خواهد
شد. این در حالی است که مباحث سروش همواره در حیطه گفتمان دینی باقی مانده و خودش
نیز صراحتا از دینی بودن دیدگاههای خودش سخن به میان میآورد. بحث دینداری شخصی
او هم که اصولا ربطی به این بحث ندارد، اگرچه بعید است کسی بتواند در شریعت مداری
او شک و تردیدی کند.
چنانکه آمد، اساس انتقادهای نویسنده نقد، درون دینی است
و بر اساس خوانشی از دین و برخی باورهای آن مثل وحی و خاتمیت و... به نقد قرائت
سروش میپردازد. البته خوانش سروش از دین نیز دینی و مبتنی بر مفروضات دیندارانه است.
اساسا از منظری بروندینی، آنچه سروش در بحث نسبت دین و قدرت مطرح کرده، موضوع جدیدی
نیست ضمن اینکه ربط و نسبت با قدرت، به اسلام یا شیعه یا هر گفتمان دینی دیگری نیز
منحصر نیست. اصولا ربط و نسبت میان گفتمان و قدرت بلکه عینیت آنها، موضوعی است که
پیشتر از سوی بسیاری از متفکران با زبانها و بیانهای گوناگون مطرح شده و در نتیجه
اهمیت بحث کنونی، تنها از این حیث است که آنها را سروش به عنوان اصلیترین چهره
روشنفکری دینی و از منظری دروندینی مطرح کرده است.
نکته دیگر نقد مذکور اعلام شکست پروژه روشنفکری دینی
است. البته مشخص نیست که با در نظر گرفتن کدام هدف و معیار میتوان از شکست روشنفکری
دینی سخن به میان آورد اما از منظری دیگر، یعنی نه از چشمانداز گسست روشنفکری دینی
از دین و نه از دیدگاه شکست آن در نیل به اهداف بلکه از منظر اقبال این گفتمان، میتوان
از شکست گفتمان روشنفکری دینی یا به تعبیر دقیقتر به محاق رفتن آن سخن گفت.
در دهه ۷۰ «روشنفکری دینی» مفهومی جدید و صد البته
مناقشهبرانگیز بود، اگرچه بسیاری باورمندان به آن برایش سابقه و پیشینهای میساختند.
این گفتمان یا گفتار، یکی از مهمترین جریانهای روشنفکری ایران از دهه ۷۰ تا میانه دهه ۸۰ تلقی میشد که دقیقا مثل هر گفتمانی،
نسبتی مستقیم با قدرت و تحولات سیاسی داشت. به عبارت دیگر گفتمان روشنفکری دینی به
مثابه پشتوانه فکری جنبش اصلاحات، مخاطبانی گسترده و جدی به اندازه حامیان و پیروان
اصلاحات داشت و هر کتاب و سخنرانی و مقاله جدیدی از یکی از چهرههای این جریان و
در راس ایشان عبدالکریم سروش مورد توجه و اقبال عمومی قرار میگرفت. از میانه
دهه ۸۰ با فروکش کردن تب اصلاحات به علل و
دلایل مختلف، اقبال به گفتمان روشنفکری دینی هم کاهش یافت. بسیاری از روشنفکران دینی
از ایران رفتند و چهرههای شاخص از حضور در دانشگاهها و مراکز علمی و رسمی محروم
شدند. ضمن آنکه بسیاری از بحثهایی که روشنفکران دینی، پیشتر در بستر پر تب و تاب
سیاسی و اجتماعی مطرح کرده بودند به مباحثی دانشگاهی و علمی بدل شد و درباره آنها کتابها
و مقالات فراوانی نگاشته شد. بدون اغراق میتوان گفت اکنون در ایران متخصصان و
پژوهشگران فراوانی حضور دارند که به لحاظ دانش تخصصی و پژوهشی در حوزههای فلسفه دین
و فلسفه علم و کلام جدید از سروش و سایر روشنفکران دینی با سوادتر و متخصصتر تلقی
میشوند. در کنار این برخی از مفاهیم و مضامینی که پیشتر از سوی مخالفان روشنفکران
تحت عنوان بدعت نقد میشد در گفتار و نوشتار عمومی مقبولیت و رواج یافت، مثل بحث
از قرائتهای گوناگون و تنوع فهمها و... .
این افول اقبال روشنفکری دینی تا حدی بود که وقتی سروش
نظریه رادیکال رویای رسولانه را مطرح کرد، اگرچه مباحثی را میان اهل نظر و عمدتا
طرفداران یا مخالفان سرسخت روشنفکری دینی برانگیخت، واکنش چندانی در جامعه ایجاد نکرد،
گویی مباحث فکری و روشنفکری راجع به دین، دیگر آن اقبال سابق خود را از دست داده
است. دو سخنرانی اخیر سروش هم با وجود اینکه بحثهای تندی میان درگیران جدی مباحث
فکری راجع به دین، واکنشهای تندی برانگیخته اما در میان عموم علاقهمندان به
مباحث روشنفکری شوری ایجاد نکرده است.
سخن گفتن از شکست گفتمان روشنفکری دینی، تنها با
در نظر گرفتن هدف یا اهدافی برای آن متصور است و نگارنده از این هدف یا اهداف آگاه
نیست. اما شواهد نشان میدهد که روشنفکری دینی به علل و دلایل گوناگونی به محاق
رفته و دیگر اقبال چندانی از سوی عموم ندارد. این علل و دلایل نیز ربط چندانی به سروش
یا سایر روشنفکران دینی ندارد بلکه بیشتر از تحولات سیاسی و اجتماعی ناشی میشود.
در چنین شرایطی طرح مباحثی چون دین و قدرت اگرچه میان برخی از هواداران یا منتقدان
سابق روشنفکری دینی، واکنشهایی ایجاد میکند اما در عموم علاقهمندان به مباحث فکری،
توجهی ایجاد نمیکند، گویی با پایان عصر اصلاحات و گسست روشنفکری دینی از قدرت،
گفتاری هم که تولید میکند، بیاهمیت شده همچنان که سایر مباحث فکری در این
حوزه.