شانزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی بوعلی سینا در روز چهارشنبه ۲۶ خرداد با عنوان «فراموشی پرسش از وجود در فلسفهی سینوی» به سخنرانی دکتر مجتبی اعتمادینیا اختصاص داشت که به صورت مجازی پخش برگزار شد.
مجتبی اعتمادینیا سخنان خود در ابتدای سخنانش گفت: کانونیترین نقد هایدگر به هستیشناسی سنتی آن است که معنا و حقیقت وجود در اغلب منظومههای برآمده از آن مغفولالعنه واقع شده است و در عوض التفات به موجودات و موجودپژوهی در اولویت نخست قرار داشته است. بهزعم هایدگر در سنتهای متافیزیکی فراموشی وجود مبتنی بر سازوکارهای مختلفی تحقق مییابد که یکی از آنها پیشداوری در باب معنای وجود است. این پیشداوری با مدنظر آوردن وجود بهمثابه کلیترین مفاهیم آن را تعریفناپذیر و بدیهی میداند و از این رهگذر پرسش از وجود را به محاق میافکند و در عوض به پرسش از چیستی و نحوهی وجود موجودات یا پرسش از کلیت آنها موضوعیت میبخشد.
او در ادامه ذیل شش سرفصل رویکردهای هستیشناسانهی ابنسینا را در ارتباط با این نقد بنیادین هایدگر مدنظر آورد و نسبت نظرگاه انتقادی هایدگر را در مواجهه با منظومهی فکری ابنسینا محل تأمل قرار داد تا نشان بدهد در فلسفهی ابنسینا سازوکار و محملهایی وجود دارد که با تأمل در آنها درمییابیم که چرا پرسش از وجود و تأمل در باب معنا و حقیقت وجود در دستور کار فلسفهی سینوی قرار نگرفته است.
فلسفهی اولی
فلسفهی اولی نزد ابنسینا اصولاً موجودپژوهی است و اگر رسالت فلسفه اصولاً موجودپژوهی و تأمل در باب چیستی موجود و اقسام و مراتب و انواع و عوارض آن باشد، دیگر مجالی برای پرداختن به وجود نخواهد بود. مطابق آنچه ابنسینا در مقالهی نخست الهیات «شفا» تصریح میکند، در نوعی طبقهبندی کلی، مسائل فلسفهی اولی در سه شاخهی اصلی قابلردهبندی است: از علل موجود معلول ازآنرو که موجود معلول است، عوارض موجود، مبادی علوم جزئی. نزد ابنسینا فلسفهی اولی ازآنرو که به مبدأ نخستین موجودات میپردزاد و نتایجی یقینآور با خود به همراه دارد افضل علم به افضل معلوم است. او در مقالهی نخست الهیات «شفا» بهصراحت موضوع فلسفهی اولی را موجود به ماهوه موجود دانسته است و برای پاسخ به این اشکال مقدر که اثبات موضوع فلسفهی اولی و تحقیق دربارهی آن در همان علم محال است یادآور شده است که موضوع این علم بینیاز از اثبات و یادگیری است.
ابنسینا بررسی احوال موجودِ مطلق را بهمثابه موضوع فلسفه ذیل سه سرفصل کلی قابلبحث میداند: مباحث ناظر به بحث موجود مطلق و بحث از امور عامهی مرتبط با همهی اقسام موجودات؛ بحث از اجسام عالی و نظام مقولات؛ اثبات ذات واجبالوجود و بحث از او و معاد. پس، مقسم دوگانهی واجبالوجود و ممکنالوجود نزد ابنسینا و نیز غالب فیلسوفان پس از او موجود است. در نمط چهارم «الاشارات و تنبیهات» ابنسینا به این بحث پرداخته است و تصریح میکند که هر موجودی چنانکه از حیث ذاتش و بدون التفات به غیرِ آن مدنظر آید یا چنان است که وجود برای او واجب است یا چنین نیست. پس اگر وجود به آن واجب باشد به ذات خویش محقق است و درصورتیکه وجود بر او واجب نباشد، بعدازآنکه موجود فرض شد درست نیست که ممتنع به ذات نامیده شود و ازاینرو ممکنالوجود است. بنابراین، هر موجودی یا واجبالوجود به ذات است یا ممکنالوجود به ذات. البته نباید از نظر دور داشت که اگرچه در این عبارات موجود مَقسَم ردهبندی موجودات در دو ردهی کلی واجبالوجود و ممکنالوجود است بهطورکلی معنای آن در مورد واجبالوجود و ممکنالوجود باید با یکدیگر تفاوت داشته باشد. اگرچه ابنسینا این تفاوت را در این موضع از «الاشارات و تنبیهات» مغفولالعنه نهاده، ظاهراً بهکار بردن اصطلاح موجود دربارهی واجبالوجود به معنای موجودی است که عینوجود است. حالآنکه این مفهوم دربارهی ممکنالوجودها به معنای ذات دارای وجود است. بر این اساس، ابنسینا در آثار فلسفی خود بهدفعات یادآور میشود که مبدأ نخستین فاقد ماهیت است و دوگانهی وجود و ماهیت فقط ناظر به ممکنالوجودها است. در واقع، ابنسینا متوجه تمایز میان موجودیت واجب و موجودیت ممکن بوده است.
بنابراین، بحث از معنا و حقیقت هستی در آثار ابنسینا به بحث از چیستی موجود و اقسام موجودات فروکاسته میشود. این وضعیت به نحوی است که گاهی حتی بهرغم بهرهگیری از لفظ وجود و هستی آنچنان موجود و هستنده مراد بوده است. در مباحث نمط چهارم «الاشارات و تنبیهات» ذیل عنوان «در باب وجود و علل آن» ظاهراً به بحث از علل وجود پرداخته است. اما دقت در محتوای مباحث این بخش نشان میدهد که مقصود او از علل وجود علل موجودات ممکن یا به تعبیر خواجهی طوسی علل موجودات خاصه بوده است. واژهی وجود را بهکاربرده است، اما موجود را مراد کرده است. این لغزشهای لفظی کمکم محملی برای فراموشی پرسش و تأمل در باب وجود میشود. برای نمونه، ابنسینا در این بخش پس از آغاز بحث، بیدرنگ به تقسیمبندی اقسام موجودات و سلسلهی علتهای ناظر به آنها، شامل علل وجودی، علل ماهوی خارجی، علل ماهوی ذهنی، میپردازد و آنگاه اثبات واجبالوجود و یکتایی آن را موضوع بررسی و تأمل قرار میدهد.
اعتمادینیا با ذکر نمونههای دیگر اظهار داشت: آیا باید این نحوهی مواجهه با معنا و حقیقت هستی را که در قالب بحث از موجود واجب و ممکن تقریباً تمام بخشهای فلسفهی ابنسینا را در برمیگیرد اتفاقی و بدون پشتوانهی نظری دانست؟ آیا بهکار بستن واژهی هستی و وجود بهجای موجود یا ماهیت صرفاً یک لغزش لفظی یا تسامح فلسفی است؟ به نظر میرسد که پاسخ این سؤال منفی است و بداهت، کلیت، تعریفناپذیری مفهوم وجود همواره نزد ابنسینا مانع آن بوده است که بحثی عمیق و موشکافانه دربارهی وجود و حقیقت آن در این منظومهی فکری سامان یابد. بر این اساس، در اغلب آثار برجستهی فلسفی ابنسینا مباحث ناظر به وجود بیدرنگ به بحث از اقسام موجودات و اعتبارات مختلف ماهیت انصراف مییابد. ازاینرو، درک مثاوقت فلسفهی اولی با موجودپژوهی نخستین قدم در فهم طرز تلقی ابنسینا از حقیقت فلسفه است که چنانکه گفتیم مانع از بحث و تأمل جدی در باب حقیقت وجود خواهد شد.
بداهت، کلیت و تعریفناپذیری وجود نزد ابنسینا
چگونه مفهوم بدیهی بودن، کلیت و تعریف ناپذیر وجود مانع تأمل عمیق فیلسوف ما در باب حقیقت وجود شده است؟
ابنسینا بر آن است که شرح و توصیف موجود جز از رهگذر شرحالاسم به نحو دیگری امکانپذیر نیست. چه آنکه در هر شرح و توصیفی برای موجود مفهوم موجودیت مفروض انگاشته میشود و صورت موجودیت بیواسطه بر مغز پدیدار میشود. ازاینرو، در هر تعریفی از موجود مفهوم موجودیت مفروض و مستتر است که این امر فراروی از مرز شرح الاسم را در تعریف موجود ناممکن میسازد. ابنسینا بر آن است که تصور مفاهیمی مثل موجود، شیء و ضروری بیواسطه بر نفس آدمی آشکار میشود و برای تصور آنها نیازی به مفاهیمی شناختهشدهتر از آنها نیست. این مفاهیم مبادی تصورات آدمیاند و ازاینرو تعاریفی که گاهی دربارهی آنها ارائه میشود هم تعریف امری مجهول نیست بلکه نوعی تنبه و یادآوری است تا نفس از طریق آن نسبت به آن تصور اولی التفات یابد. تعابیر ابنسینا در باب تعریفناپذیری وجود و مفهوم موجودیت نشان میدهد که وجود ازآنرو که حد ندارد بسیطترین و آشکارترین اشیا است. ازاینرو، تعریف منطقی آن، ممکن نیست. چرا که نیازمند جنس و فصل است. بدین ترتیب، مفهوم وجود از منظر ابنسینا به دلیل برخورداری از دو ویژگی کلیت و بداهت بهمثابه تصوری پیشینی مفهومی همیشهحاضر نزد نفوس بشری است و ازاینرو بینیاز از تعریف خواهد بود.
این نحوهی مواجهه با مفهوم وجود گریزی از آن نخواهد داشت تا بهجای تأمل در معنا و حقیقت وجود که آن را بدیهی و بینیاز از مداقهی فلسفی میداند پیوسته از وجود به موجود انصراف یابد. این سازوکار هم باعث میشود فیلسوف ما بهجای تأمل در باب حقیقت وجود بلافاصله سراغ بحث در باب موجود برود. این همان خط سیری است که ظاهراً ابنسینا در آثار مهم فلسفی خود پیش گرفته است. در اغلب این آثار هنگامیکه بحث از هستی و معنا و حقیقت آن موضوعیت مییابد، ضمن تنبه نسبت به بداهت، کلیت و تعریفناپذیری آن، بحث از اقسام عوارض و لواحق موجود مطلق جایگزین میشود و بدینترتیب هستیپژوهی به هستندهپژوهی یا هستپژوهی تقلیل برده میشود. البته باید متوجه این معنا باشیم که اینجا مراد مفهوم وجود است و این سه ویژگی ناظر بر مفهوم وجودند نه حقیقت وجود. محتملاً این تفاوت از نظر نافذ ابنسینا پنهان نمانده است. اما نوع مباحث وجودشناسانهی ابنسینا نشان میدهد که بداهت، کلیت، تعریفناپذیری مفهوم وجود، تأمل در حقیقت وجود را نیز بهمثابه فوریفوتیترین مسالهی فلسفه از منظر تأملات فلسفی ابنسینا خارج کرده است. طرفه آنکه تمایز میان مفهوم و حقیقت وجود و عدم امکان تسری بداهت مفهوم وجود و بداهت حقیقت آن از منظر برخی متفکران مسلمان پنهان نمانده است. بهعنوان نمونه صدرالدین قونوی مشهور به شیخ کبیر نسبت به مساله ی بداهت علم به وجود واکنش نشان داده است و آن را نظری غیرصائب دانسته است. البته بداهت وجود اگر به معنای ادراک شیئیت و معنای آن در تقابل با عدم باشد، یقیناً بدیهی و آشکار است. اما درک حقیقت عینی آن بههیچروی امر بدیهی و آسانی نیست. بهزعم قونوی عمدهترین نشانهی این بداهت اختلاف بر سر حقیقت آن است.
تمایز هستیشناختی
آیا تمایز هستیشناختی چنانکه هایدگر در مورد آن بحث میکرد در فلسفهی ابنسینا محل توجه واقع شده است؟
یکی از عمدهترین استنادات هایدگر در توضیح فرایند نسیان وجود در تاریخ متافیزیک عدمالتفات به تمایز هستیشناسانه از سوی متعاطیان متافیزیک است. به زعم هایدگر تمایز بنیادینی میان وجود و موجود، چنانکه باید، در تاریخ فلسفه مدنظر فیلسوفان قرار نگرفته است و از این رهگذر پرسش از معنا و حقیقت وجود به دست فراموشی سپرده شده است. هایدگر بر آن است که متعاطیان متافیزیک با فروکاستن وجود به موجودی خاص از مداقه در معنای وجود استنکاف ورزیدهاند. اما یکی از دقت نظرهای هوشمندانهی فیلسوفان مسلمان در مواجهه با مبانی هستیشناسانهی فلسفهی یونان التفات به تمایز میان هستی و چیستی موجودات/تمایز میان وجود و ماهیت است. التفات جدی به این تمایز که نخست در آرای فلسفی فارابی انعکاس یافته نزد ابنسینا یکی از مبادی اصلی هستیشناسی بدل شده است که بسیاری از دشواریهای فلسفی و الهیاتی از رهگذر استناد به آن پاسخهای مقنع یافته است. پرسش اصلی در این میان آن است که آیا میتوان تمایز میان وجود و ماهیت نزد فیلسوفان مسلمان، بهویژه ابنسینا، را مصداقی از تمایز هستیشناسانهی هایدگر به شمار آورد؟ در کتاب «هرم هستی» نشان دادهام که تمایز وجود و ماهیت، بحث عروض و ماهیت و بحث اصالت وجود نمیتواند تمایز در باب وجود و موجود را چنانکه باید تأمین بکند.
الهیات به معنای اخص
آیا بحث الهیات به معنای اخص توانسته است سازوکاری فراهم بکند که فیلسوف ما به بحث وجود بپرازد یا مانعی برای آن شده است؟
به زعم هایدگر یکی از سازوکارهای به حاشیه راندن پرسش از معنا و حقیقت وجود در تاریخ متافیزیک ارجاع پرسش از وجود به پرسش از نحوهی موجودیت و روابط مبدأ نخستین موجودات در هرم هستی است. بهعبارتدیگر، منطبق با ادبیات فیلسوفان مسلمان، گویی پرسش از وجود در حوزهی الهیات به معنای اعم به مباحث الهیات به معنای اخص ارجاع داده شده است که ناظر بر اثبات مبدأ نخستین و نحوهی ارتباط آن با موجودات در هرم هستی است. از منظر هایدگر این ارجاع که در طول تاریخ فلسفه و الهیات غربی از رهگذر واسطههای مختلفی نظیر محرکلایتحرک، مُناد، روح، مثال مطلق و یا ارادهی معطوف به قدرت تحقق یافته است هر بار به نحوی از مواجهه با مسالهی وجود استنکاف ورزیده است و آن را در چارچوب بحث از موجود برتر دنبال کرده است. حالآنکه این نحوهی مواجهه با مسالهی وجود دسترسناپذیری مفهومی وجود را در خودنماییهای گونهگون خویش چنانکه باید مدنظر نمیآورد و همچنان آن را در چارچوب وجودی یکی از موجودات و البته برترین آنها فرادید میآورد. در این میان، پرسش اساسی این است که آیا نوع مواجههی فلسفی و الهیاتی ابنسینا نیز مصداقی از وضعیت پیش گفته است؟ چنانکه ابنسینا در مقالهی نخست از الهیات «شفا» تصریح کرده که تمام مسائل فلسفه نزد او چیزی جز بحث از احوال و اقسام موجود مطلق نیست. موجود مطلق چتر گستردهای است که همهی اقسام موجودات اعم از واجب و ممکن تام و ناقص، واحد و کثیر، مجرد و مادی، محسوس و غیرمحسوس و نیز مفاهیم منتزع از آنها نظیر جنس، نوع، غرض، خاص، عام، را در برمیگیرد.
بهاینترتیب، فلسفهی اولی خاستگاه بسط و تأمل در باب موضوعات سایر علوم خواهد بود که هر یک بهنوعی از احوالات و انحای موجود مطلقاند. ابنسینا ازآنرو که خداوند را مبدأ موجود معلول مطلق به شمار میآورد علمی را که به بحث از موجود مطلق میپردازد علم الهی نامیده است. از منظر ابنسینا مبدأ نخست موجودات به اعتبار وجوب وجود زیرمجموعهی هیچیک از اجناس کلی واقع نمیشود و تحت هیچ حد و برهانی قرار نمیگیرد و از هر کم و کیف و زمان و ماهیت و حرکت مبرا است و شریک و ضد و ند برای آن متصور نیست. ابنسینا درک کنه و حقیقت مبدأ نخستین را خارج از حوزهی ادراکات بشری و حقیقت واجب را بی اسمورسم میداند. بر این اساس، انتساب صفاتی نظیر وجوب و جود یا وحدت حقیقت به مبدأ نخستین باید صرفاً به اعتبار شرح اسم و یا ذکر لازمی از لوازم آن مدنظر قرار گیرد. اینجا هم وقتی الهیات به معنای اخص در فلسفهی ابنسینا محوریت پیدا میکند، با دری بسته روبهروییم و تأمل در باب مبدأ نخستین هم برای ما ناممکن است.
پرسش از معنا و حقیقت وجود هنگامیکه بهواسطهی بداهت، کلیت، تعریفناپذیری مفهوم وجود از دایرهی تأملات فلسفی ابنسینا خارج شد، بررسی احوالات موجود مطلق جایگزین آن شد. در بررسی احوالات موجود مطلق نیز ازآنرو که موجود واجب از اولویت و تقدم وجودی نسبت به سایر موجودات برخوردار است هویت عنوانی فلسفهی اولی را تحت تأثیر قرار میدهد. بهنحویکه گاهی ابنسینا با اقتدا به ارسطو آن را به اعتبار بحث از شرافت مبدأ نخستین علم الهی یا حکمت خطاب میکند. بدین ترتیب، شرافت بحث از وجود بهواسطهی بحث از احوال موجود مطلق به شرافت بحث از مبدأ نخستین و نحوهی انتشاع سایر موجودات از او ارجاع داده میشود. اما گویی این رویه همچنان از پرداختن به مسالهی وجود فراغت یافته است. بهویژه آنکه بحث از حقیقت وجودی مبدأ نخستین نیز از دایرهی ادراکات عقول بشری خارج است. بهنحویکه حتی انتساب صفاتی مثل واجبالوجود صرفاً از باب شرح لفظ یا ذکر لازمی از لوازم او به شمار میرود. و همچنان از توضیح و توصیف کنه حقیقت آن عاجز است. علاوه بر این نوع مواجههی ابنسینا با نقش و کارکرد مبدأ نخستین در ساختار هرم هستی گاهی تداعیکنندهی نوعی نگاه موجود انگارانه به حقیقتی است که البته برخلاف سایر موجودات وجود و ماهیت در او همپوشانی دارند.
هستیشناسی مبتنی بر نظام مقولات
آیا هستیشناسی مبتنی بر نظام مقولات مجالی برای طرح پرسش از هستی فراهم میکند یا بهعکس باید مانعی در این راه تلقی شود؟
یکی دیگر از سازوکارهای متافیزیک سنتی در فرایند نسیان وجود بررسی احوال و خواص موجودات در چهارچوب مقولاتی است که میراث فربهی سنت ارسطویی برای همهی تاریخ فلسفهی غرب و خویشاوندان فکری آن نظیر فلسفهی اسلامی به شمار میرود. به زعم هایدگر این شیوهی مواجهه با موجودات که یکی از سازوکارهای شکلگیری هرم هستی در اغلب سنتهای فلسفی کلامی بهویژه نزد ادیان غرب آسیا بوده است، خودبودگی موجودات را از رهگذر طبقهبندی مفهومی آنها ذیل اقسام جوهر و عرض به فراموشی میسپارد و فقط یک شیوهی آشکارگی وجود را بهمثابه یگانه شیوهی ممکن به رسمیت میشناسد و بدینترتیب بر سایر افقهای گشایش وجود سرپوش مینهد. در این شیوهی رویارویی با موجودات، آنها صرفاً بهمثابه متعلَق به نوعی خاص از آگاهی بشری از نمایاندن هستهی اصیل خود باز میمانند و اینچنین وجود بهمثابه امر نامستور و نحوهی مواجههی با موجودات بهمثابه کشفالمحجوب به فراموشی سپرده میشود.
بررسی رهیافتهای منطقی فلسفی ابنسینا در فلسفهی مشهور او نشان میدهد که پس از انصراف از تأمل عمیق و فراگیر در باب معنا و حقیقت وجود این شیوهی مواجهه با موجودات کمابیش در اغلب مباحث منطقی فلسفی ابنسینا رسوخ یافته و هستیشناسی و به عبارت دقیقتر هستشناسی او را قوام بخشیده است. بر این اساس، در منظومهی فکری ابنسینا هر موجود بلافاصله پسازآنکه در طول بررسیهای فلسفی فیلسوف قرار میگیرد موجودیت او در قالب نظام مقولات و ذیل یکی از اجناس عالی ممکنات طبقهبندی میشود و آنگاه مطالعه و بررسی میشود. اینجا هم بر سر راه حقیقت وجود مانعی ایجاد میشود. چراکه از منظر ابنسینا درک ماهیت یک شیء که در تعریف آن شیء انعکاس مییابد، مستلزم مدنظر آوردن اجزای مقوّم آن شیء است و احصای هرچند اجمالی این اجزا در مقام تصور نیازمند جایابی آن در نظام مقولات است، درک ماهیت یک شیء موقوف در نظر آوردن آن در نظام مقولات خواهد بود. بر اساس این شیوهی مواجههی با موجودات بهجای اینکه مجالی برای خودنمایانگری موجودات بهمثابه رخنماییهای گونهگون وجود فراهم آید، ذات و حقیقت آنها در پس ساختارهای مقولی فروپوشیده میشود که نتیجهی دستاندازیهای ذهن فاعل شناسا بهمنظور ردهبندی اقسام موجودات است. گویی ما با سختارهای مقولهی ارسطویی بهنوعی ذهنیت خودمان را بر عینیت خارجی فرافکنی میکنیم و بدین ترتیب، مجال عرضاندام واقعی را از موجودات چنانکه هستند میگیریم.
بحث معرفتشناسی بازنمودی
آیا معرفتشناسی بازنمودی هم میتواند بهعنوان سازوکاری در جهت استنکاف از پرداختن به بحث وجود قلمداد شود؟
حصول معرفت و یقین در فلسفهی مشهور ابنسینا مبتنی بر معرفتشناسی بازنمودی متکی بر مطابقت قوام یافته است. ابنسینا در کلیهی مباحث منطقی خود این مبنای معرفتشناسانه را مفروض انگاشته و براساس آن به شرح و بسط منطق ارسطویی پرداخته است. بدین ترتیب، از منظر ابنسینا ملاک علم یقینی منطقپذیری و مطابقت آن با اصول و مبانی منطقی است. بدین ترتیب، مبتنی بر کاربرد گزارهای مفهوم حقیقت این مفهوم حکایتگر مطابقت و بازنمود اشیاء و پدیدههای خارجی با اصل آنها در عالم خارج است. ابنسینا دوگانهی علم حضوری علم حصولی را مدنظر آورده است، اما با توجه به مصادیقی که برای علم حضوری در نظر گرفته است همچنان معرفتشناسی متعارف او را باید معرفتشناسی بازنمودی مبتنی بر مطابقت میان ذهن و عین دانست.
هایدگر ازاینرو که این شیوهی مواجههی با موجودات درنهایت به نسیان وجود و پرسش از معنا و حقیقت آن میانجامد، منتقد جدی آن است و آن را ناتمام میانگارد. او این شیوه را غلط تلقی نمیکند، بلکه معتقد است که این شیوهی مواجهه با موجودات از حیث معرفتی ناتمام است. چراکه بهزعم هایدگر وابستگی افلاطونی حقیقت به مطابقت بین ذهن و عین خود موقوف مدنظر آوردن حقیقت بهمثابه نامستوری است که درعینحال نوعی مستوری را نیز با خود به همراه میآورد. مستوریتی که همواره عجین حقیقت بهمثابه نامستوری است. در واقع، ناپوشیدگی حقیقت وجود است که در عین پردهبرانداختنهای پیدرپی خود خویشتن را همچنان بهمثابه امری رازآمیز پنهان نگاه میدارد. ازاینرو، از نظر هایدگر تفکر مفهومی مبتنی بر بازنمود (که در فلسفهی ابنسینا محوریت دارد) با مدنظر آوردن موجودات بهمثابه متعلَق صرف آگاهی بنیان و ماهیت وجودی امر معرفتشناختی را مغفولالعنه مینهد یا اینکه آن را به جد مورد تأمل قرار نمیدهد و از این حیث به فرایند نسیان وجود مدد میرساند.
درواقع، هایدگر عقیده داشت که بنیان وجودی امر معرفتشناختی در تاریخ متافیزیک چنانکه باید مدنظر قرار نگرفته است. بدین ترتیب، اتکا به معرفتشناسی بازنمودی متکی بر نظریهی مطابقت موجب شده است که در طول تاریخ متافیزیک التفاوت به حضور ساحت گشودهای که در آن برونایستی آدمی در معرض آشکارگی موجودات قرار میگیرد تحقق نیابد. به نظر میرسد این نظرگاه معرفتشناسانه که میراث افلاطونی متافیزیک به شمار میرود، بنیانهای معرفتشناسی ابنسینا را نیز قوام بخشیده است.
من شواهدی دال بر تجدیدنظر ابنسینا بر رویکردهای کلی و پربسامد خویش در باب مسائل هستیشناسانه یافتم. بهویژه در «التعلیقات» و «الاشارات و تنبیهات» او شواهدی بر این امر دیده میشود. اما در میان آثار برجایمانده و در دسترس از ابنسینا این نکتههای باریک، دقیق و نغز به یک جریان کلی بدل نشده و رویکرد غالب در منظومهی فکری او همچنان موجودپژوهانه است.
جمعبندی
رسالت موجودپژوهانهی فلسفهی اولی که باید آن را میراث متافیزیک ارسطویی به شمار آورد همچنان در منظومهی فکری ابنسینا بهمثابه کانونیترین بخش فلسفهی وی محل توجه و اهتمام واقع شده است. البته در این میان نباید از بسط، توسعه، حک، اصلاحات قابلتأمل ابنسینا در متافیزیک ارسطویی، بهویژه در بخشهای مرتبط با وجودشناسی، غفلت ورزید. اما این حک و اصلاحات بهویژه در بحث تمایز وجود و ماهیت و مسائل مرتبط با آن اگرچه التفات به موضوع وجود را با قوت و اهتمام بیشتری دنبال میکند، بداهت، کلیت و تعریفپذیری مفهوم وجود همچنان پرسش از حقیقت وجود را در فلسفهی ابنسینا به حاشیه رانده است و مدنظر آوردن وجود بهمثابه افق گشایش را از کانون توجهات بنیادین فیلسوف خارج کرده است. ازاینرو، چنانکه ایزوتسو نیز دراینباره به تفطن یافته اصلیترین دغدغهی مابعدالطبیعی ابنسینا موجودپژوهی است.
در واقع، این شش سازوکار سازوکارهای موجودپژوهی بودند که محور فلسفهی ابنسینا را تشکیل میدهد. بدین معنا که از رهگذر التفات به اشیا و پدیدههای عینی انضمامی تحلیلی عقلی از چیستی آنها به دست داده شود. ایزوتسو میگوید: در نظر ابنسینا اولین و آخرین منظور و هدف تفکر مابعدالطبیعی موجود است؛ یعنی شیء انضمامی و عینی که بالفعل موجود است. تمام نظام مابعدالطبیعهی او یک تحلیل عقلی ساختمان این واقعیت مستقیم و بیواسطه است. وی با شیء عینی و انضمامی آغاز میکند، آنگاه آن را در معرض تحلیل مفهومی قرار میدهد و در آن دو عنصر مقوم و ترکیبکننده مییابد: ماهیت و وجود.
از نظر هانری کُربن نیز فلسفهی سینوی فلسفهی مبتنی بر بررسی و مطالعهی ماهیات است. بر این اساس، اگرچه ممکن است رگههایی از فلسفهی وجودی را چنانکه نزد ملاصدرا سراغ داریم نزد ابنسینا مییابیم، همچنان موجوداندیشی و ماهیت پژوهشی در کانون نظام فلسفی او قرار دارد و درک وجود بهمثابه حضور از بخشهای قابلتوجهی از فلسفهی او غایب است. در فلسفهی ابنسینا ادراکات آدمی وجود را یا در پرتو مفهومِ موجود ایستاده بر پای خویش، واجبالوجود، مدنظر میآورد یا در پرتو موجود متکی به غیر (اعم از مجرد و مادی) همراه مقدمات و خصایص ذاتی و عرضی آن. بر این اساس، بحث از وجود در فلسفهی ابنسینا به بحث از مفهوم موجودیت و اقسام و مراتب آن فروکاسته میشود. بهعبارتدیگر، بحث از هرم هستی و نحوهی ارتباطات طولی و عرضی موجودات در آن فراگیرترین دغدغهی فلسفی ابنسینا است. ازاینرو، بحث از نحوهی صدور موجودات و ترتیب انتشاع آنها از مبدأ نخستین که عمدتاً مبتنی بر رویکردهای نوافلاطونی در آثار ابنسینا پی گرفته شده است، بدنهی وجودشناسی فلسفهی او را توان بخشیده است. اما با این وضعیت حاکم بر فلسفهی مشهور ابنسینا که تقریباً هیچگاه از رسالت موجودپژوهانهی خود فاصله نمیگیرد، شواهدی در برخی از آثار او، بهویژه کتاب «التعلیقات» نشان میدهد او منتقد جدی پارهای از مبانی فلسفهی مشایی بهویژه در باب معرفتشناسی بازنمودی و وجودشناسی مبتنی بر ساختار مقولات ارسطویی بوده است. اما این انتقادات که میتوانست مقدمهای برای طرح دیگرگون پرسش از معنا و حقیقت وجود فراهم آورد و یادآور ارتباط مفهوم وجود با حضور و نامستوری باشد، در آثار برجایمانده از ابنسینا چندان جدی تلقی نشده است و لوازم و عواقب فلسفی آن به شکلگیری چارچوبهای یک نظام فلسفی متفاوت نینجامیده است و از این حیث فلسفهی سینوی را در بحث از ساختار هرم هستی همچنان پیرو مبانی ارسطویی و رویکردهای نوافلاطونی باقی گذاشته است.