کد مطلب: ۲۵۴۹۲
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۷ مهر ۱۴۰۰

من مُرید نگیرم، شیخ می‌گیرم

احمدرضا بهرامپور عمران

عرفای بزرگ را از منظری به دو گروه ‌می‌توان طبقه‌بندی‌کرد: گروهِ بی‌شماری از آنان شاگردپرور اند و زمره‌ای دیگر، که در اقلیت نیز هستند، شاگردگریز.شگفت آن‌که مولوی و شمس با همهٔ اتّحاد جانی که داشتند از این منظر با هم تفاوتی آشکار دارند. مولانا، به‌رغمِ همهٔ طعن و تعریضی که نثارِ شیخکانِ مریدپرور و مزوّر می‌کند، خود پیری است اگرچه وارسته اما مریدپرور‌. او پس از کسبِ معارف و طیّ مدارج، ترکِ وقارِ سجاده‌نشینی و فقاهت و دانشمندی کرد و مریدِ شمس شد. اما جانِ رقصان و پرّانِ شمس، به تنگنای مرسومِ رابطهٔ مرید و مرادی تن‌درنمی‌داد. او به روایتِ افلاکی، حتی مولانا و کسانش را از مطالعهٔ معارفِ «مولانای بزرگ» (بهاء ولد) برحذرمی‌داشت. شمس مریدپرور نبود و چنان‌که از مقالاتِ او نیز برمی‌آید، مولانا شکاری بوده استثنایی که صیدش کرد و به پروراندنش همت‌گماشت: «من مرید نگیرم؛ مرا بسیار در‌پیچ‌کردند که مرید شویم و خرقه بده، گریختم. در عقبم آمدند منزلی و آن‌چه آوردند آن‌جا ریختند؛ و فایده نبود و رفتم. من مرید نگیرم. من شیخ می‌گیرم؛ آن‌گاه نه هر شیخی، شیخِ کامل!» (مقالاتِ شمس، به‌تصحیحِ استاد موحّد، انتشاراتِ خوارزمی،ج ۱: ۲۲۶).
شمس جویای جان‌هایِ عاشق بوده‌ نه درپیِ مراتبِ شیخی و مرادی. ازهمین‌رو جایی می‌گوید خاکِ کفشِ عاشقانِ راستین را به سرِ مشایخِ روزگار نمی‌دهم (۱: ۹۱). و نکته آن‌جا است که مولانا که بی‌گمان جانی شوریده داشت، در معیارهای مرسوم، خود شیخی کامل بود هنگامی که مریدِ شمس شد. در نگاهِ شمس، شیخْ هستی است و مریدْ نیستی؛ و تا مرید نیست نشود، مرید نباشد (ج۲: ۱۴۱). این نکته نیز گفتنی است که شمس اگرچه به چنبرهٔ شیخی تن‌در‌نمی‌دهد اما درعینِ‌حال با اعتمادِ به‌نفسِ بالایی می‌گوید هرکه یک‌بار مرا ببیند مریدیِ دیگران را رها کند (۱: ۷۴). نیز درست است که حضورِ قاطعِ شمسِ تبریزی، سراسرغزلیاتِ شمس را فراگرفته، اما از دیگرسو، حضورِ مولانا در مقالاتِ شمس نیز، حضوری است بسیار چشم‌گیر. شمس به هر مناسبتی یادی از مولانا می‌کند و نامِ مولانا وردِ زبانِ او است. عباراتی از این دست در مقالات فراوان است: اگر مولانا میلِ شنیدن نداشته‌باشد، نمی‌گویم (۲: ۱۵۷). «من صدرِ اسلام، مولانا را گویم» (۱: ۱۱۱). هرچه می‌شنوید از صدقهٔ سرِ حضورِ مولانا است (۲: ۱۳۱).«با هیچ خلق سخن نگفته‌ام الّا با مولانا» (۲: ۱۴۱).در رُبعِ مسکون، کسی هم‌چون مولانا یافت‌نمی‌شود (۲: ۱۳۳).
شمس چندین بار نیز اشاره‌کرده، این‌گونه که به هوای مولانا بازگشته‌ام، اگر پدرم سر از خاک برمی‌کرد، دمشق و حلب را به شوقِ دیدارش ترک‌نمی‌کردم (۱: ۱۶۸ و ۲: ۱۵۸).
در عبارتِ زیر به روشنی جایگاهمولوی در نگاهِ شمس آشکار است:
«آبی بودم بر خود می‌جوشیدم و می‌پیچیدم و بوی‌می‌گرفتم؛ تا وجودِ مولانا بر من زد؛ روان شد؛ اکنون می‌رود خوش و تازه و خرّم» (۱: ۱۴۲).

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST