کد مطلب: ۲۵۴۹۷
تاریخ انتشار: شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰

به سوی علوم ناانسانی

دکتر مهدی زرقانی

این روزها مشغول مطالعه کتاب «نامه هایی در تربیت زیبایی شناختی انسان» هستم. هر چند سال ها و دهه ها از روزگار فریدریش شیلر، نویسنده کتاب، می گذرد و حرف های او در مورد جامعه اروپایی است اما شباهت عجیبی می بینم میان گزاره های شیلر و وضعیت امروز علوم انسانی در ایران. هر سال با شروع سال تحصیلی پرسشی آزار دهنده ،که به قول صادق هدایت، «مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد» به جانم می افتد و تا مدت ها مرا به خود مشغول می دارد. به این می اندیشم که علوم انسانی در دانشکده ما، که مزین به نام مرحوم دکتر علی شریعتی است، چه کارکردی دارند؟ استعاره نام ها خود داستان مفصلی دارد که در نوشتاری دیگر باید بدان پرداخت اما کسانی که این نام را برای دانشکده ادبیات و علوم انسانی برگزیدند، لابد غیر از احساسات انقلابی گری، در فکر القاء حسی، ایدهای و اندیشه ای به مخاطبان هم بودهاند. به راستی از استعاره دکتر علی شریعتی در دانشکده ما چه بر جای مانده است؟ در تصور من، «ادیبان» چنان شیفته فرمالیسم و سرگرم فرم شده اند که یادشان رفته بررسی های همه جانبه این فرم زیبا و دل انگیز برای دست یافتن به معنایی است که در پس فرم خوش نشسته است. سرگرمی ما به بدنِ اثر هنری از یک سو و باور به دوگانگی روح و بدن از سوی دیگر سبب شده تا تحقیقات ادبی در دانشکده های ادبیات به امری خنثی تبدیل شوند که تأثیرات شان از گوشه کتابخانه های دانشکده و نهایتا نهاد دانشگاه فراتر نمی رود. ادبیاتی که آفریده شده تا موجبات بهینه سازی حیات بشری را فراهم آورد و در تربیت زیبایی شناختی انسان نقش مؤثری ایفا کند تا سطح فرم فروکاسته شده و جامعه خسته و تشنه و سر در گم ما را به حال خود رها کرده است. آن سوی تر، دپارتمان تاریخ قرار دارد که آن نیز در «روایت گذشته» گرفتار آمده و آن شعار معروف «تاریخ باید درس عبرتی باشد برای حال و آینده» را به بهانه پرداختن به مباحث انتزاعی آکادمیک به گوشه ای نهاده و از این پرسش مهم غفلت کرده که روایت تاریخ و گفتگو درباره تاریخ قرار است به کدام نیاز جامعه پاسخ دهد؟ ما همه سعی می کنیم واماندگی از حرکت تند جامعه و غفلت از نیازهای واقعی جامعه به دانشگاه را زیر عنوان های شیک و فریبایی چون «پیش بردن مرزهای دانش» پنهان کنیم. غافل از این که دانشی که مرزهایش را این همه پیش برده ایم، چه تأثیری در بهبود وضعیت مردمان جامعه ما داشته است. به نظر می رسد این جا هم با نوعی «فرمالیسم تاریخی»، به مثابه یک بیماری آکادمیک، سر و کار داریم. کمی آن سوی تَرَک به دپارتمان علوم اجتماعی می رسیم که یکسره سرگرم «اقتصاد اجتماعی» شده و جامعه برایش یا در «اقتصاد» خلاصه می شود و یا در مباحث انتزاعی که مرزهای تأثیرگذاری اش از حدود کلاس و کتاب و دیوار دانشکده فراتر نمی رود. تحقیقات میدانی جامعه شناسان ما چه مشکلی از مشکلات وطن مان را شناسایی و حل کرده و کدام نظریه پرداز اجتماعی نظریه ای برای وضعیت اجتماعی ایران مطرح کرده است؟ جامعه شناسی که جامعه ما را شناخته کجاست؟ چند قدم آن سوی تر به دپارتمان علوم جغرافیایی می رسیم که انتظار می رود مسائل محیط زیست، زندگی شهری و  روستایی و ابعاد سیاسی جغرافیا را در برنامه تحقیقاتی خویش قرار داده باشد مشکل آب خراسان را بررسی و حل کند و مشکل نشست های وحشتناک دشت مشهد را و مشکل برنامه ریزی شهر عزیزمان را اما این مشکلات چقدر برای استادان این دپارتمان مسأله بوده و چقدر آن ها در حل مشکلات شهر و روستا نقش داشته اند؟ تمام همَ و غم ما در سال های اخیر مصروف بالا رفتن «رنکینگ دانشگاه» از طریق چاپ مقالات علمی ـ پژوهشی شده اما پرسش اساسی این جاست که این همه مقاله و رساله و پایان نامه که در بیست سال اخیر در همین دانشکده نوشته شده، چه نقشی در رشد زندگی جامعه ایرانی داشته است؟ انبوه فارغ التحصیلان در مقاطع تحصیلات تکمیلی و تعداد زیاد دانشیاران و استادان دانشکده ما چه سرمایه فرهنگی و معنوی یا مادی ای را برای جامعه ایرانی تولید کردند؟ پیش بردن مرزهای دانش در سطح مجلات علمی ـ پژوهشی کدامیک از مشکلات روزافزون جامعه ایران را تقریر کرده و بر طرف نموده؟

      من از نتیجه همه تحقیقات در همه دپارتمان ها اطلاع ندارم و ممکن است به بی اطلاعی یا نوشتن مطلبی احساسی متهم شوم و هم چنین مطلع هستم که هر کدام از رشته های تحصیلی اقتضائات خاص خود را دارند و نمی توان در فرآیندی انبوه سازانه برای همه آن ها مأموریت واحدی تعریف کرد اما در یک نکته تردید ندارم و آن هم این که در این میان و در بحبوحه تلاش های گسترده و متنوع دانشگاهی، جای یک استراتژی خالی است؛ جای یک سیاست راهبردی که مسیر تحقیقات و تحصیلات را به جانبی هدایت کند که معطوف به «مسأله مندی و غایت مندی» باشد و فقدان ذهنیت استراتژیست در دانشکده ادبیات و علوم انسانی را نتیجه فقدان « رشته فلسفه» در این دانشکده می دانم. فلسفه آن دانشی است که میتواند علوم همجوارش را مسأله مند و در نتیجه غایت مند کند. غیبت فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی منجر به «غیبت تفکر فلسفی» در دانشکده ای شده که مزین به نام مرحوم دکتر شریعتی است؛ معلم بزرگی که به درستی دریافته بود باید جامعه شناسی، تاریخ، ادبیات و فلسفه را درآمیخت و از پیوند این علوم برای تربیت انسان بهره گرفت. من نمی دانم وضعیت علوم انسانی در دیگر دانشکده های سرتاسر کشور عزیزم ایران چگونه است اما بدین ترتیب که من می بینم، اگر اشتباه نکرده باشم، ما در حال حرکت به طرف «ناانسانی کردن علوم انسانی» هستیم.

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST