آناهید خزیر: سیما وزیرنیا در این درسگفتار افزون بر تحلیل برخی مولفههای صوری و محتوایی تاریخ بیهقی ویژگیهای تاریخ بیهقی را برشمرد و گفت: یکی از ویژگیهای «تاریخ بیهقی» این است که روایت را از نوع خطی بودن بیرون میکشد و ساختار روایتی تُو در تُویی به آن میدهد. بیهقی هنگامی که میخواهد روایتی از مستندات خود به دست بدهد معمولا میگوید: «من که بوالفضلم». اما در بسیاری از جاها به قول افراد مورد اعتماد استناد میکند. این نکته اهمیت بسیار داد چون بافت و ساخت داستانی به تاریخ میدهد. هر جزء این گونه روایتهای «تاریخ بیهقی» بسیار زیباست و به لحاظ بافت داستان گونهی آن و حس تضاد گونهای که بین حق و ناحق و مرگ و زندگی پدید میآورد، دارای اهمیت است. همچنین این روایتها نشان دهندهی تزلزل در داوریهای اخلاقی است. ضمن آنکه چشماندازهایی نیز بر روی خواننده باز میکند.
بیهقی در این بخشها از فنون ادبی بسیار زیبایی استفاده میکند. یک نمونهی آن در بخش «بردن امیر محمد به دژ مندیش» دیده میشود. در این بخش میخوانیم: «از استاد عبدالرحمن قوال شنودم که چون لشکر از تگیناباد سوی هرات رفتند، من و مانندهی من که خدمتکاران امیر محمد بودیم، ماهیای را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده و غارت شده و بینوا گشته و دل نمیداد که از پای قلعت کوهیژ زاستر شویمی و امید میداشتیم که مگر امیر مسعود او را بخواند سوی هرات و روشنایی پدیدار آید. و هر روزی بر حکم عادت به خدمت رفتیمی من و یارانم، مطربان و قوالان و ندیمان پیر، و آنجا چیزی خوردیمی و نماز شام را بازگشتیمی.». این جزء آن موارد است که بیهقی از جانب کسی که خود شاهد ماجرا بوده، داستانی را بازگو میکند.
در روایتی دیگر که «داستان فراخواندن احمد حسن میمندی برای وزارت» است، میخوانیم: «از خواجه بونصر مشکان شنودم گفت من آغاز کردم که بازگردم، مرا بنشاند و گفت: مرو تو به کاری که پیغامی است به مجلس سلطان. و دست از من نخواهد داشت تا به بیغولهای بنشینم که مرا روزگار عذر خواستن است از خدای، نه وزارت کردن. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، امیر را بهتر افتد در این رای که دیده است و بندگان را نیز نیک آید. اما خداوند در رنج افتد و مهمات سخت بسیار است و آن را کفایت نتوان کرد جز به دیدار و رای روشن خواجه. گفت: چنین است که میگوید. اما اینجا وزرا بسیار میبینم و دانم که بر تو پوشیده نیست.» این عبارت اشاره است به پشت صحنهها و توطئههایی که میکردند و مخالفانی که میدان پیدا کرده بودند و سردستهی آنها هم بوسهل زوزنی بود.
به هر حال بیهقی ادامه میدهد: «گفتم: هست از چنین بابتها. ولیکن نتوان کرد جز فرمانبرداری. پس گفتم: من در این میانه به چه کارم؟ بوسهل بسنده است. و از وی به جان آمدهام. به حیلت روزگار کرانه کنم. گفت: از این مندیش. مرا بر تو اعتماد است». این یکی از شگردهای شخصیتپردازی بیهقی است. بیهقی مستقیم دربارهی بوسهل زوزنی چیزی نمیگوید. بلکه از قول خواجه حسن میمندی عبارتی میآورد که آن سخن تمام شخصیت بوسهل را ترسیم میکند.
شخصیتپردازی در تاریخ بیهقی
پس کار بیهقی یکی ساختار جدید به تاریخ دادن است و دیگری شخصیتپردازی. بیهقی به چند طریق شخصیتسازی میکند. یکی از راه افعال است تا مثلا نشان داده باشد که بوسهل زوزنی چگونه توطئه میکند. یا اینکه کارهای احمد حسن برای برجهیدن مسعود از دامها چگونه بوده است. بیهقی از راه نشان دادن اعمال و تضادی که در بین شخصیتها وجود دارد، این کار را میکند. او به گونهای تضاد میان شخصیتها را عریان میکند که هر اظهار نظر صریحی بینیاز میشود. یکی از این موارد، به شخصیت آلتونتاش خوارزمشاه برمیگردد. او مرد دانا، زیرک و محیلی است. اما در مجموعه نگاه ما به او مثبت است. چون او در مقابل دسیسهسازیها قرار میگیرد و خود به خود مخاطب با او احساس همدلی و هم حسی میکند. در ماجرایی که مسعود نسبت به او بدگمان شده است این همدلی خواننده با آلتونتاش را میتوان دید. این بخش از قسمتهای زیبای «تاریخ بیهقی» است. به دلیل آنکه درون آن گره و تعلیق دارد. از دید داستانی هم حکایت جذابی است و ساختار داستانهای امروزی را دارد. در این بخش میخوانیم: «نامه به من انداخت و گفت بخوان. نبشته بود که: امروز آدینه خوارزمشاه بار داد و اولیا حشم بیامدند و قائد ملنجوق، سالار کجاتان، سرمست بود. نه جای خود نشست، بلکه فراتر رفت. خوارزمشاه خندید. او را گفت: سالار دوش بار بیشتر در جای کرده است و دیرتر خفته است. قائد به خشم جواب داد که: نعمت تو بر من سخت بسیار است، تا به لهو و شراب میپردازم. از این بیراهی هلاک میشوم. نخست نان، آنگاه شراب. آن کس که نعمت دارد خود شراب میخورد. خوارزمشاه بخندید وگفت: سخن مستان بر من مگویید. گفت: آری سیر خورده گرسنه را مست و دیوانه پندارد. گناه ما راست که بر این صبر میکنیم.» این روایت اولی است است که معلوم میشود ساختگی است. در روایت دومی که بیهقی نقل میکند، قضیه روشن میشود.
شخصیتپردازی مسعود غزنوی هم در «تاریخ بیهقی» جالب است. چون شخصیت محوری این کتاب است. هرجا بیهقی میخواهد بهطور مستقیم عبارتی دربارهی مسعود بگوید او را به زیرکی و درایت و عقل میستاید. البته از تزلزل و دهن بینی او نیز یاد میکند. در شخصیتپردازی خواجه احمد حسن میمندی نیز چهرهای از او میپردازد که در خلال دیدارهای او با مسعود نمایان میشود. میمندی در «تاریخ بیهقی» چهرهای نجیب دارد، البته در محدودهی روابط قدرت و دستگاه غزنوی. میمندی نمیخواهد وزارت مسعود را بپذیرد. پشت کردن او به اسباب دنیوی و قدرت، تصویر او را زیبا کرده است. هرچند در نهایت شغل وزارت را قبول میکند.
تاریخ بیهقی تعلیق داستانی دارد
افزون بر اینها، «تاریخ بیهقی» تعلیق داستانی دارد و فضاسازی آن بسیار زیباست. همدلی خواننده با سرگذشتها و رویدادها هم از ویژگیهای این متن است. به ویژه در داستان «بردار کردن حسنک وزیر». در آنجا میخوانیم: «خودی آوردند. سر و روی او را به آن بپوشانیدند. پس آواز دادند او را که بدو! دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند: شرم ندارید مردی را که میبکشید چنین کنید و گویید؟ و خواست که شوری بزرگ به پای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را سوی دار بُردند و به جایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود بنشاندند. و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد. و آواز دادند: سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمیکرد و همه زار زار میگریسنند، خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنید. و مرد خود مرده بود. که جلادش رسن به گلو افگنده بود و خبه کرده. چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها بماند. چنان که تنها آمده بود از شکم مادر. این است حسنک و روزگارش.»
یکی دیگر از فنونی که بیهقی بهکار میبرد، سربسته گویی است. سبک بیهقی این گونه است که داستانش اوج و فرود دارد. او به تناسب حال شخصیتها سخن میگوید. بسیار جاها پیش میآید که تنها در دو کلمه صحنهسازی میکند، یا یک عبارت کوتاه میآورد. برخی رویدادها هم در پرده است و ابهام دارد. مانند آنچه که دربارهی مرگ بونصر مشکان آورده است. ویژگی دیگر «تاریخ بیقی» زبان آن است. زبان بیهقی به کتابش مایههای ادبی میدهد. زبان او شعرگونه است. جملههای کوتاه پی در پی ساده و واژههای سلیس و روان میآورد. یک نوع آهنگ درونی پشت عبارتهای بیهقی هست که گوشنواز است. در سرتاسر این کتاب تناسبهای کلامی و واژگانی و آوایی و ساختاری وجود دارد. در سجعپردازی او نیز تصنعی دیده نمیشود. افزون بر اینها، مرگ آگاهی و حکمت و خرد بر همهی «تاریخ بیهقی» حاکم است که ویژگی برتر و بزرگی به این کتاب میدهد.