کد مطلب: ۳۰۹۲۵
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱

زمین فوتبال یک جهان کوچک

محسن محمودی

هم‌میهن:  ژاک دریدا، فیلسوف، نشانه‌شناس و هوادار پرشور فوتبال، در جایی گفته بود: «ورای خطوط زمین فوتبال، هیچ چیز وجود ندارد.» منظور دریدا این نبود که فوتبال برتر از اتفاقات زندگی است، بلکه به باور او «همه چیزهایی که خارج از استادیوم اتفاق می‌افتد - سیاست، اقتصاد یا حتی هنر و فرهنگ - به‌طور خودکار در داخل آن منعکس می‌شود. زمین فوتبال یک جهان کوچک است.»
یکی از دلایل حساس بودن موضوع تعلق ملی در فوتبال این است که رقابت‌های ورزشی بین‌المللی مانند بازی‌های المپیک و جام‌جهانی فوتبال به یک «عدسی بزرگ‌نمایی» تبدیل شده است. رقابت بین ملت‌ها، با تمام عناصر نمایشی آن، مانند تکان دادن پرچم، خواندن سرود، ابراز احساسات، اشک‌ها و لبخندها، تشویق و اعتراض و برنده و بازنده‌ «وسیله‌ای موثر و منحصر به فرد برای القای احساسات ملی» و دلبستگی به میهن است. همان‌طور که آلن بایرنر می‌گوید: «ورزش بین‌المللی شکلی از کنش نمادین است که وضعیت خود ملت را بیان می‌کند». علاوه بر این، اریک هابسبام تاکید می‌‌کند «ورزشکاران که نماینده ملت یا کشور خود در مسابقات ورزشی بین‌المللی هستند، بازتاب‌نمادین جامعه خود محسوب می‌شوند» نمایش ساختگی ملی که رقابت فوتبال بین ملت‌ها محقق می‌کند، یک واقعیت فانتزی اغواکننده است که به راحتی مرز ایجاد می‌کند، نظم می‌دهد و احساسی سرگرم‌کننده و کارناولیک از با هم بودن پدید می‌آورد. این امر باعث می‌شود جامعه خیالی، «ما» ملت، حداقل برای مدتی احساس «واقعی» کند.

فوتبال و برساخت هویت

همه هویت‌های ملی مدیون روابط با «دیگری» هستند. همان‌طور که لیندا کولی می‌گوید: «مردان و زنان با توجه به این‌که چه کسی و چه چیزی نیستند، تصمیم می‌گیرند چه کسی باشند.» درواقع، هویت براساس روابط «خود» با «دیگری» تعریف می‌شود. در این رابطه معمولا دیگری به‌مثابه موجودیتی که در سطح پایین‌تری از «خود» است، بازتاب می‌یابد. این آنتاگونیسم هرچه شدیدتر، هویت رادیکال‌تر و ایدئولوژیک‌تر می‌شود. فوتبال شکلی از کنش نمادین را بازتاب می‌دهد که مصداق آن خود ملت است. بنابراین اگر زمین فوتبال ادامه ملت باشد، تیم مقابل، به‌مثابه «دیگری» ظاهر می‌شود.

فوتبال به‌مثابه امتداد سیاست: تجربه آرژانتین

فوتبال بدون شک پرطرفدارترین ورزش در آرژانتین است، درست مانند باقی کشورهای آمریکای جنوبی. با‌این‌حال آرژانتین از این جهت متمایز است که فوتبال و سیاست در طول تاریخ به‌طور جدایی‌ناپذیری به‌هم مرتبط بوده‌اند؛ پیوندی پرتلاطم که همچنان به قوت خود باقی است. فوتبال، چه منتقدان بخواهند و چه نخواهند، امتداد سیاست است. فوتبال بخشی از سیستم سیاسی است و اغلب اتفاق می‌افتد که یک موضوع فوتبالی به سرعت سیاسی شود.
در دوران ریاست‌جمهوری خوان پرون بود که مداخله دولت در فوتبال به اوج خود رسید. سیاست‌های پرون عمدتا در جهت گسترش جذابیت و تقویت زیرساخت‌های ورزش بود و فوتبال به اولویت اصلی تبدیل شد. پرون مشتاق بود تصویری مثبت از کشورش به‌عنوان یک تبلیغات سیاسی ارائه دهد و از‌این‌رو به‌دنبال ارتقای اهمیت فوتبال برای رسیدن به این هدف بود.
پرون فوتبال را برای پیشبرد تصویری از غرور و وحدت ملی لازم می‌دید. حزب او شعارهایی مانند «پرون ورزشکار حرفه‌ای» و «پرون حامی فوتبال» را برای پرورش وجهه او به‌عنوان یک هوادار دوآتشه فوتبال ابداع کرد. پرون، زیرک بود. او پتانسیل فوتبال را وسیله‌ای برای پیشرفت سیاسی می‌دانست. حضور در مسابقات فوتبال در بوئنوس‌آیرس در دوران تصدی او به‌عنوان رئیس‌جمهور به بالاترین حد خود رسید و پرون متوجه شد استادیوم فوتبال عرصه مناسبی است که می‌تواند آرمان‌های خود را برای تحرک اجتماعی و ملی‌گرایی ترویج کند. پرون پس از نفوذ در نهاد فوتبال، فرماندهی رسانه‌ها را برعهده گرفت و سیاست‌های پوپولیستی او را بیشتر به خانه‌ها برد. مثال رژیم پرون، منعکس‌کننده پیوندهای قوی بین فوتبال و سیاست در آرژانتین است اما پس از پرون بود که این دو واقعا شروع به همپوشانی کردند. دولت پرون زمینه را برای دولت‌های آینده فراهم کرده بود تا از فوتبال به‌عنوان ابزاری سیاسی استفاده کنند، به‌ویژه حکومت نظامی آرژانتین به رهبری ژنرال خورخه رافائل ویدلا، که جام‌جهانی 1978 به میزبانی آرژانتین را یک فرصت سیاسی بزرگ می‌دید. ویدلا رهبری یک کودتای نظامی را برعهده داشت که در مارس 1976 و به‌دنبال بحران اقتصادی یک سال قبل، قدرت را قبضه کرد. ویدلا از جام‌جهانی 1978 به‌عنوان یک تریبون عمومی استفاده کرد و اصرار داشت گزارش‌های وحشیانه رژیم او چیزی جز یک «توطئه ضدآرژانتینی» نبود. او حتی هنری کیسینجر را به استادیوم برد و از تشویق بی‌وقفه جمعیت حسابی کیفور شد. در نگاهی به گذشته، مسابقات 1978 یک پیروزی در سطوح مختلف برای ویدلا بود. با پیروزی تیم، ویدلا به هدف اصلی خود در نشان‌دادن آرژانتین به‌عنوان یک کشور قدرتمند دست یافته بود، در‌عین‌حال او توجه را از فضای تیره اقتصادی و اقدامات هولناک حکومت نظامی خود منحرف کرده بود.

چهره ژانوسی فوتبال؛ تجربه اسپانیا

فوتبال نیز به‌مثابه جهانی‌شدن چهره‌ای ژانوسی دارد؛ از یک‌سو می‌تواند ابزای برای هویت‌بخشی و پر کردن شکاف‌ها و گسسل‌های اجتماعی باشد و از دیگر سو باعث رادیکال شدن خرده‌هویت‌های قومی-زبانی و نژادی شود. درواقع هم‌اکنون ابزار بسیاری از قوم-ملت‌ها، تیم فوتبال محلی‌شان است. آنها با حضور در استادیوم و استفاده از نمادهای خود، از پرچم، سربند و بازوبند تا شعار و سرود گروهی، تلاش می‌کنند بیم‌ها و امیدهای اقلیت محبوب‌شان را بازنمایی کنند. چندین دهه است تیم بارسلون و اتلتیک بیلبائو در قلب اروپا از این شیوه برای انعکاس خواست‌های قومی خود استفاده می‌کنند. در اسپانیا، فوتبال و سیاست جدایی ناپذیرند. از اواخر قرن نوزدهم که اکثر باشگاه‌های حرفه‌ای فوتبال شکل گرفتند، هواداران فوتبال از باشگاه‌های خود برای نمایش دیدگاه‌های سیاسی‌شان به مدد توجه رسانه‌ها به این ورزش استفاده کردند. به همین ترتیب، دولت که در مواقع مختلف تاثیر فوتبال بر مردم را دیده است از آن به‌عنوان ابزاری کلیدی در ایجاد تصاویر و برداشت‌های جدید از ملت -چه در داخل و چه در خارج- استفاده کرده است.
فرانسیسکو فرانکو، دیکتاتور اسپانیا از 1975-1936، فوتبال را ابزاری فوق‌العاده می‌دانست که قادر بود توجه مثبت جهانی را به اسپانیا، سپس به خودش جلب کند. از آنجایی که جنگ داخلی اسپانیا در سال 1939 به پایان رسیده بود، این کشور از نظر اقتصادی و مالی در وضعیت وحشتناکی قرار داشت، اما ژنرال فرانکو احساس کرد این ورزش می‌تواند به کشورش کمک کند تا در سطح جهانی دیده شود و هدفش استفاده از رئال مادرید برای تحقق این امر بود. جهان باید یک اسپانیای جدید، قدرتمند و متمرکز را می‌دید که مردمش حاضرند برای آن هرنوع فداکاری انجام دهند.
جام قهرمانان باشگاه‌های اروپا (لیگ قهرمانان اروپای فعلی) در سال 1956 توسط روزنامه فرانسوی لکیپ ایجاد شد و هدف آن اثبات بهترین تیم اروپا بود. رئال مادرید در سال‌های اولیه این رقابت‌ها، تیم شماره یک بود و پنج بار متوالی قهرمان شد. ژنرال فرانکو به‌طور منظم در استادیوم 80هزار نفری لوس‌بلانکو (سانتیاگو برنابئو کنونی) حضور می‌یافت. «موفقیت بی‌سابقه رئال مادرید به‌عنوان سفیری ارزشمند برای این کشور عمل کرد و درخششی به آن بخشید که واقعیت‌های مبهم‌تر و حتی تلخ‌تر را پنهان می‌کرد. فرانکو دیده بود که می‌توان از فوتبال برای تحت‌تاثیر قرار دادن افکار عمومی در دوران سخت استفاده کرد و تصویری از ملتی خوشبخت را منعکس کرد که شایسته بازگشت به عرصه بین‌المللی است. مادرید و اسپانیا به‌جای یک کشور سرکوبگر سیاسی و از نظر مالی نابسامان، تصویر یک تیم فوتبال بزرگ را بازتاب می‌داند.
اما در مورد کاتالان یا باسک، وضعیت چگونه بود؟ در سال 1898 به دلیل مشکلات مالی این کشور، پورتوریکو و کوبا استقلال یافتند، که نشان‌دهنده پایان سلطنت اسپانیا به‌عنوان یک قدرت بزرگ بود، زیرا این کشور آخرین قلمروهای فرادریایی خود را واگذار کرد. این جرقه موجب جهش کاتالان‌ها و باسک‌ها برای استقلال شد زیرا آنها همیشه از بقیه اسپانیا احساس جدایی می‌کردند. آنها با داشتن تاریخ غنی فرهنگ، زبان و پرچم ملی خود، بر این باور بودند که تفاوتی با اسپانیا به‌عنوان یک کشور مستقل ندارند. باشگاه بارسلونای کاتالونیا و اتلتیک بیلبائوی باسک برای مردم محلی فقط باشگاه‌های فوتبال نیستند. این تیم‌ها مانند یک تیم‌ملی و به‌مثابه نماد اعتقادات این مردم عمل می‌کنند. اما خواسته‌های آنها برای استقلال به‌طور مداوم نادیده گرفته شد و هنگامی که فرانکو در سال 1936 به حکومت رسید، از قدرت خود استفاده کرد تا اطمینان حاصل کند که به این «ملت‌ها» هرگز حق تعیین سرنوشت داده نمی‌شود و این کار را با سرکوب شدید مردم محقق کرد. اگرچه بعد از رژیم فرانکو، این حجم عظیم آزار و اذیت به پایان رسید اما حاکمان جدید اسپانیا نیز از فوتبال توفع «وحدت» داشتند، نه «جدایی.» از‌این‌رو، آنها همواره بعد از فوتبال در سال‌های اخیر تبلیغ و تشویق کرده‌اند. با‌وجود‌این، فوتبال همیشه چهره‌ای دوگانه داشته و توانسته هویتی رادیکال به برخی هویت‌های قومی-نژادی ببخشد.

فوتبال و انقلاب؛ تجربه لهستان

40سال پیش، تیم لخیا گدانسک لهستان در جام‌برندگان جام‌اروپا (جام‌در‌جام اروپا) به مصاف یوونتوس ایتالیا رفت. این اولین - و تاکنون تنها - حضور لخیا در جامی اروپایی بود و احتمال دیدن بازیکنانی مانند پائولو روسی، میشل پلاتینی و زبیگنیو بونیک عملا به این معنی بود که ورزشگاه تا ظهر مالامال از جمعیت خواهد شد. اما در پایان آن شب، هیچ‌کس در مورد فوتبال صحبت نمی‌کرد.
در‌آن‌زمان لهستان کشوری چندپاره بود. در آگوست 1980، مقامات کمونیستی توافقنامه‌ای با اتحادیه مستقل خودگردان اتحادیه‌های کارگری (اتحادیه همبستگی سولیدارنوشچ یا جنبش همبستگی) در کارخانه کشتی‌سازی گدانسک برای پایان دادن به اعتصاب عمومی 17روزه امضا کردند. همان‌طور که کارول ناوروکی و ماریوس کوردک در کتاب درخشان خود «لخیا -یوونتوس: بیش از یک بازی» می‌نویسند: «در آن زمان 10میلیون نفر به جنبش همبستگی تعلق داشتند و این امید در میان آنها پیوسته بیشتر و بیشتر می‌شد که ممکن است تغییر رژیم اتفاق بیفتد.»
بااین‌حال 16ماه بعد، زمانی که ژنرال یاروزلسکی حکومت نظامی اعلام کرد و جنبش همبستگی را غیرقانونی خواند، این امید از بین رفت. اعضای اصلی حزب به زندان انداخته شدند و به‌نظر می‌رسید که این پایان کار باشد. با‌این‌همه، برخی تصمیم گرفتند به مبارزه ادامه دهند. آن روزها این جمله هانا آرنت ورد زبان‌ها بود که «در نظام‌های دیکتاتوری، همه‌ چیز تنها ۱۵دقیقه پیش از فروپاشی خوب به‌نظر می‌رسد.»
گدانسک همیشه در قلب مقاومت قرار داشت. برای بازی یوونتوس، جنبش همبستگی، که در آن زمان بدل به جنبشی زیرزمینی شده بود، به این جمع‌بندی رسید که به دلیل پخش تلویزیونی بازی، زمان محشری برای آن است که خود را نشان دهند. بدیهی است که رئیس جنبش و نماد آن، لخ والسا، باید آن‌جا می‌بود.
باید اضافه کرد که یک روز قبل، تلویزیون دولتی گفت‌وگوی تقطیع شده والسا و برادرش را منتشر کرده بود که براساس آن چهره‌ای مبتذل و پول‌پرست از والسا به نمایش گذاشته شده بود. مقامات حتی امیدوار بودند والسا در استادیوم هو شود. ظاهرا زمانی دبیرکل حزب کمونیست لهستان از قول کرامول گفته بود که: «نُه-دهم مردم از من متنفرند. اما چه باک، چون فقط آن یک‌دهم باقی مانده مسلح‌اند.» او زیاد تاریخ نخوانده بود که بداند آن یک‌دهم معمولا در بزنگاهی تعیین‌کننده بی‌طرفی پیشه می‌کنند یا آن‌قدر تعلل می‌کنند تا مطمئن شوند با طرف پیروز هستند.
هیچ‌چیز آن‌طور که پیش‌بینی شده بود، پیش نرفت. در نیمه‌اول هواداران عمدتا روی فوتبال متمرکز بودند اما در نیمه‌دوم وضعیت به‌طرز چشمگیری تغییر کرد. پیوتر آداموویچ، یکی از اعظای جنبش همبستگی، با فیلمبرداران شبکه‌های ان‌بی‌سی و سی‌بی‌اس که با دوربین‌های خود دنبال والسا می‌گشتند، صحبت کرد. آنها بالاخره والسا را در میان جمعیت پیدا کردند. سپس همه چیز شروع شد. اول آرام، بعد بلندتر و بلندتر. سولیدارنوشچ، سولیدارنوشچ،....
تلویزیون دولتی به‌قدری نگران شنیدن این شعارها در سایر نقاط کشور بود که پخش نیمه‌دوم را به جای یک‌دقیقه نیمه‌اول با شش‌دقیقه تاخیر پخش کرد، سپس تصمیم گرفتند صدا را به‌کل قطع کنند. لخیا بازی را 3-2 باخت (درمجموع 11-2) اما مهم نبود، چراکه پیروزی بسیار مهم‌تری به‌دست‌آورده بود. تصمیم بر‌این‌شد که والسا زودتر از موعد ورزشگاه را ترک کند تا در صورت وقوع شورش، گرفتار ماموران امنیتی نشود. اما هیچ مشکلی به وجود نیامد.
آرام‌آرام، سیستم شروع به فروپاشی کرد. در نوامبر 1989 یک مناظره تلویزیونی بین والسا و آلفرد میودوویچ (یک فعال اتحادیه کارگری طرفدار ‌رژیم) با پیروزی بی‌چون‌و‌چرای والسا به پایان رسید. سرانجام در فوریه 1989 آن‌چه به‌عنوان مذاکرات میزگرد معروف شد، بین همبستگی و دولت سازماندهی شد و با انتخابات نیمه‌آزاد در ژوئن 1989 به پایان رسید (نیمه‌آزاد چون تعداد معینی از کرسی‌های پارلمان قبلا به کمونیست‌ها اعطا شده بود.)
در پایان سال 1990 والسا رئیس‌جمهور لهستان بود. بارها از والسا در مورد آن شب در گدانسک سوال شد: «چرا نیروهای امنیتی به شما اجازه ورود دادند؟» او جواب داد: «مایه تعجب خود من هم بود. شاید آنها فکر می‌کردند بعد از برنامه تلویزیونی که پخش کردند، جمعیت من را هو می‌کنند. آنها امیدوار بودند ملت به من پشت کنند. خب، این پایان کار من می‌بود.»

فوتبال و ناسیونالیسم قومی؛ تجربه بالکان

همان‌طور که ژان‌ پل سارتر می‌گوید: «در فوتبال، همه چیز با حضور تیم مقابل پیچیده می‌شود.» در مورد وضعیت یوگسلاوی در پایان دهه 1980، فوتبال واقعا بسیار پیچیده بود. در آن دوره، استادیوم‌های فوتبال در سراسر کشور به محل درگیری‌های ملی‌گرایانه، به‌ویژه بین هواداران فوتبال صربستان و کرواسی تبدیل شدند. یوگسلاوی در آن مقطع با بحران‌های عمیق داخلی، اقتصادی همچنین سیاسی مواجه بود، درحالی‌که تنش‌های قومیتی بین کشورهای تشکیل‌دهنده، کشور را به سوی وضعیتی اجتناب‌ناپذیر سوق می‌داد. همه چیز در بازی باشگاهی بین دینامو زاگرب و ستاره‌سرخ بلگراد در 13مه 1990 به اوج خود رسید. محل برگزاری، ورزشگاه ماکسیمیر در زاگرب بود و شورش‌ها حتی قبل از شروع مسابقه آغاز شد. آن بازی هرگز تمام نشد و حتی شروع آن هم یک معجزه بود. در‌ادامه، شورش‌ها زنجیره‌ای از وقایع را به وجود آورد که به‌شدت بر بحران جاری در یوگسلاوی در سطح سیاسی، همچنین نمادین تاثیر گذاشت. مسابقه بین دینامو زاگرب و ستاره‌سرخ، دو هفته پس از آن برگزار شد که اتحادیه دموکراتیک کرواسی به رهبری فرانیو توجمان در اولین انتخابات پارلمانی آزاد در کرواسی پیروز شد. برنامه فوق‌ناسیونالیستی اتحاد دموکراتیک کرواسی، مکمل برنامه جانشینان حزب کمونیست تحت رهبری اسلوبودان میلوشویچ، امیدی برای راه‌حل مسالمت‌آمیز بحران یوگسلاوی ایجاد نکرد. شورش‌های استادیوم ماکسیمیر روند فروپاشی را تسریع کرد. فوتبال - به‌لطف عبارت «جنگ در ماکسیمیر آغاز شد» که بلافاصله پس از مسابقه ابداع شد و به‌شدت مورد بهره‌برداری قرار گرفت - به یک عامل نمادین اجتناب‌ناپذیر در توضیح این موضوع تبدیل شد. پیامدهای این پیوند نامیمون بین فوتبال و ملی‌گرایی فقط نمادین نبود. در می‌1991، ستاره‌سرخ بلگراد با قهرمانی در جام باشگاه‌های اروپا به بزرگ‌ترین موفقیت تاریخ فوتبال یوگسلاوی دست یافت. این موفقیت خارق‌العاده فقط به‌عنوان یک پیروزی بزرگ ورزشی تلقی نمی‌شد، بلکه به‌منزله دستاورد کل ملت صرب تلقی می‌شد.
رژیم صربستان و ایدئولوگ‌های آن از این موفقیت به‌عنوان راهی برای برافروختن شعله‌های ناسیونالیسم قومی استفاده کردند که سراسر کشور را فرا گرفته بود. در همان زمان، به‌ویژه پس از شورش‌های ماکسیمیر، افراطی‌ترین بخش‌های گروه هواداران ستاره‌سرخ تحت‌تاثیر ژلیکو راژناتویچ (ملقب به آرکان)، جنایتکار بدنام قرار گرفتند که بعدا توسط دادگاه لاهه متهم به نسل‌کشی شد.
تحت فرماندهی آرکان، تیم داوطلبان صربستان تشکیل شد که اکثریت آنها از هواداران ستاره‌سرخ بودند، درحالی‌که تعداد زیادی از گروه‌های هوادار فوتبال کرواسی به یگان‌های ارتش کرواسی پیوستند. همان‌طور که ایوان شولوویچ انسان‌‌شناس صربستانی می‌گوید: «در سال‌های قبل از جنگ، هواداران فوتبال یوگسلاوی سابق، برخی از تمرینات نظامی اولیه را در استادیوم‌ها برگزار می‌کردند. آنها در طرفه‌العینی پرچم‌ها و بنرها را با بمب، تفنگ و نارنجک عوض کردند.» از‌این‌رو از اواخر دهه 1980، ورزشگاه‌ها در سراسر یوگسلاوی سابق به‌عنوان پیشاهنگی برای فوران آتی خشونت‌های قومی عمل کردند. تغییر مجازی از خشونت آیینی به جنگ واقعی و خونین، به‌ویژگی غالب کشورهای این منطقه بدل شد. هنگامی که تهاجم آیینی از استادیوم به سایر فضاهای اجتماعی سرازیر شد، خشونت از نظر اجتماعی و سیاسی مشروعیت یافت.
دولت جدید صربستان همچنان با گروه‌های هوادار به‌عنوان یک موضوع سیاسی برخورد می‌کند. درواقع قوم‌گرایی، سیاست و تاریخ از فوتبال این کشور نه رخت برمی‌بندد، نه حتی تضعیف می‌شود. تعداد قابل‌توجهی از حوادث دو دهه گذشته، که با شعارهای سیاسی مانند «کوزوو متعلق به صربستان است»، حمایت آشکار از کسانی که متهم به جنایات جنگی هستند، مانند راتکو ملادیچ یا رادوان کاراجیچ و فوران‌های آشکار نفرت قومی، ازجمله بنرهایی با شعار «سرنیزه، سیم، سربرنیتسا» عجین شده، این مسئله را به اثبات رسانده است.

فوتبال و وحدت ملی: تجربه کامرون

در هیچ‌کجا به اندازه کشور کامرون، اندیشمندان و کارشناسان بر اهمیت و کارکرد جامعه‌شناختی فوتبال تاکید نکرده‌اند. کشوری چندپاره به لحاظ زبانی، قومیتی، مذهبی، قبیله‌ای و نژادی، جز در قالب «تیم‌ملی» فوتبال به ملت تبدیل نمی‌شود. طرفه آن‌که بیشتر بازیکنان کامرون ملیت اروپایی دارند و بعضا حتی کامرون را ندیده‌اند، اما در قالب تیم‌ملی، برسازنده چیزی می‌شوند که هر کشوری به آن احتیاج دارد؛ هویت. کامرون دارای سنت‌های فرهنگی، مذهبی و سیاسی متکثر، همچنین تنوع قومیتی چشمگیر است. پس از جنگ جهانی اول، خروج از تحت‌الحمایگی آلمان و تقسیم این کشور به اتحادیه ملل تحت حاکمیت بریتانیا و فرانسه، دو منطقه انگلیسی زبان و فرانسوی زبان ایجاد شد. منطقه انگلیسی زبان از استان‌های جنوب‌غربی و شمال‌غربی تشکیل شده است و در مدارس آن زبان انگلیسی تدریس می‌شود. در این مناطق، رویه‌های حقوقی نیز منبعث از انگلستان است. منطقه فرانسوی زبان متشکل از هشت استان باقیمانده است که زبان رایج آن فرانسوی و سیستم حقوقی برمبنای قوانین اروپای قاره‌ای استوار است. این منطقه از نظر تعداد و قدرت بر بخش انگلیسی‌زبان تااندازه‌ای غالب است. تنش بین این دو منطقه پدیده‌ای عادی محسوب می‌شود.
از اوایل دهه 1990، تلاش‌های زیادی از جانب دولت برای برانگیختن نوعی حس ملی‌گرایی ازطریق روایت‌های تاریخی مشترک، تحصیل در مدرسه و دانشگاه، تعطیلات و نمادهای ملی شده است. با‌این‌حال، مطالعات متعدد نشان می‌دهد به غیر از فوتبال، هیچ کدام از تلاش‌های بالا دستاورد قابل‌توجهی به‌دنبال نداشته است. درواقع در کامرون هویت قومی به منبع مهمی از سرمایه اجتماعی تبدیل شده و بسیار دشوار است که جایگزینی ملی برای آن پیدا کرد. تا زمان حاضر، به غیر از فوتبال، منبعی برای آن یافت نشده است. قاره آفریقا، از کیپ‌تاون تا قاهره، مالامال از هیجان فوتبال است. همه نگاه‌ها به قطر معطوف است، جایی که جام‌جهانی در حال برگزاری است. برای بیشتر مردم در آفریقا، فوتبال یک ورزش نیست، روایت یأس و امید، نبرد داوود و جالوت و جنگ گلادیاتورها در روم باستان است؛ مالامال از توهمات بزرگ و جاه‌طلبی‌های درهم شکسته؛ و درخشش‌های ناب نبوغی که می‌خواهد از روزنه ورزش راهی به رهایی از ظلم‌های تاریخی بیاید.

دخالت/عدم‌دخالت دولت در فوتبال: تجربه سوئیس

سوئیس مثال منحصر‌به‌فردی در مورد تحول و دگرگونی در نحوه ارتباط ورزش و دولت است. سوئیس پرچمدار دخالت حداکثری دولت در ورزش بود. مقامات سوئیسی این استدلال را مطرح می‌کردند که دولت باید به سه دلیل بر فعالیت‌های ورزشی نظارت داشته باشد: اول، ورزش‌هایی که برای فرد و جامعه مفید هستند، تقویت شود؛ دوم، از آن‌جا‌که دولت زیرساخت‌های ورزشی را فراهم کرده و در ورزش همگانی و قهرمانی سرمایه‌گذاری می‌کند، باید به شئونات مختلف آن نظارت کند تا فساد مالی و حیف‌ومیل سرمایه ملی اتفاق نیفتد؛ و درنهایت سوم، از آن‌جا که ورزش با بیشتر افراد جامعه به‌ویژه کودکان در ارتباط است، دولت باید بر اماکن ورزشی نظارت کند تا اطمینان یابد آنها موجب بسط و توسعه بی‌اخلاقی در جامعه نمی‌شوند. اما چند دهه بعد، سوئیس پرچمدار عدم‌دخالت دولت در ورزش به‌ویژه فوتبال می‌شود. دلیل این امر ساده و احتمالا بدیهی است، مضرات و معایب دخالت دولت در ورزش به‌مراتب از مزایا و منافع آن بیشتر است. زمانی آدام اسمیت گفته بود دولت تاجر خوبی نیست و بعدها معلوم شد که در نظارت هم چندان خوب عمل نمی‌کند. پس از جنگ جهانی دوم، در بسیاری از کشورها مداخلات مستقیم و رادیکال در ورزش توسط دولت و سیاست‌گذاران نادر بوده است، زیرا انجمن‌های ورزشی و دولت به‌تدریج بر سر تقسیم روشن نقش‌ها به توافق رسیدند: دولت در درجه اول به زیرساخت‌ها و سیاست‌های توسعه ورزش توجه دارد. درحالی‌که انجمن‌های ورزشی در چارچوب‌های خصوصی سازماندهی شده‌اند و تا حد زیادی آزاد هستند تا در امورات روزمره خود به دلخواه خود فعالیت کنند. قبل از جنگ جهانی دوم، به‌ویژه در دهه 1930، تلاش‌هایی از سوی سیاست‌گذاران و مقامات دولتی برای اطمینان از سازمان‌دهی دقیق‌تر ورزش تحت‌نظارت دولت صورت گرفت. به‌ویژه در چارچوب سیاست «دفاع معنوی ملی» سوئیس، ورزش به‌عنوان یک سلاح پیشگیرانه تعریف شد. درواقع مقامات سوئیسی بر این باور بودند که فعالیت‌های ورزشی هرگز نباید بی‌هدف باشد. آنها در درجه اول باید حول وظایف مدنی مانند خدمت سربازی سازمان‌دهی شوند. در همان زمان هم این ایده مخالفان جدی داشت؛ آنها استدلال می‌کردند که دولت نباید حیطه دخالت خود را به همه امورات شهروندان، حتی ورزش کردن آنها، تسری دهد. همان‌‌طور که گفتیم، این روند در دهه‌های اخیر دچار تغییرات اساسی شد و سوئیس نقش پرچم‌دار تبلیغ ایده عدم‌دخالت دولت در ورزش ایفا می‌کند. ایده عدم‌دخالت سیاست در ورزش اکنون طرفداران به‌مراتب بیشتری دارد و به شکل هنجاری جهانی درآمده است. با‌این‌همه به‌رغم عدم‌دخالت مستقیم سیاست در ورزش، دخالت‌های غیرمستقیم همچنان به قوت خود باقی است.

سیاست‌زدایی از فوتبال؛ تجربه فیفا

ورزش همیشه بازتاب ایده‌های اجتماعی در مورد بدن، جنسیت یا ماهیت است. برای مثال، تقسیم ورزش‌ها به ورزش‌های «معمول» مردان و زنان با مفاهیم زیست‌شناختی و درک نقش‌های جنسیتی منبعث از قرن نوزدهم در ارتباط است. در طول 50سال گذشته، این ایده‌ها از برخی ورزش‌ها کنار گذاشته شده است. منازعات و تحولات سیاسی-اجتماعی عمومی بر ورزش نیز تاثیر داشته است.
به دلیل علاقه و توجه شدید تماشاگران و رسانه‌ها، ورزشکاران همچنین سیاستمداران از ورزش به‌عنوان بستری برای پیام‌های سیاسی خود استفاده می‌کنند. حتی اعطای میزبانی رویدادهای ورزشی به کشورها یک موضوع سیاسی است. علاوه بر این، ریاست سازمان‌های ورزشی جهانی و تعیین محل دائمی این سازمان‌ها تحت‌تاثیر سیاست کشورهای مختلف قرار دارد. باوجوداین، پیچیدگی خاصی بر «سیاست‌زدایی از فوتبال» نهفته است. درواقع برای اینکه فوتبال به‌طور یکنواخت برای مردم در سراسر قاره‌ها «مصرف‌پذیر» شود، این ورزش باید ضدعفونی می‌شد و فاقد هرگونه معنایی بود که مانع تماشای بازی می‌شد. استادیوم باید به گونه‌ای ساخته می‌شد که «خنثی» به‌نظر برسد و از هر عنصر خارجی که ممکن است به بازی معنایی فراتر از رویدادهای داخل زمین بدهد محافظت شود: بازی برزیل و پرتغال، فرانسه و الجزایر، اسپانیا و کشورهای آمریکای لاتین و...، باید بدون هرگونه ارجاعی به تاریخ برگزار می‌شد. اگرچه در ظاهر قوانین فیفا از نمایش پیام‌های سیاسی یا ایدئولوژیک در ورزشگاه‌ها جلوگیری می‌کند اما هیچ رویه یکسانی وجود ندارد. قانون شماره یک فیفا در مورد عدم دخالت سیاست در فوتبال این است که: «چه کشوری چه کاری کرده باشد.» به عبارت دیگر، برزیل حق ندارد فروش مشروبات در استادیوم‌ها را ممنوع کند اما قطر می‌تواند میزبانی را با رشوه به دست بیاورد، مطلقا پشیزی اهمیت برای حقوق بشر قائل نشود، قوانین داخلی خود را بر همه تیم‌ها اعمال کند و دست به سانسور گسترده بزند. از این دسته مثال‌ها، فراوان می‌شود نقل کرد. ازاین‌رو، این اصل فیفا که «پیام‌های دارای ماهیت سیاسی، ایدئولوژیکی، مذهبی، توهین‌آمیز یا تحریک‌آمیز، در استادیوم‌ها ممنوع است»، کاملا مزورانه و خلاف‌واقع است. واکنش فیفا به موضوعات سیاسی با روابط این نهاد با کشورها در پیوند است. «تفاوت فرهنگی، اسم رمز فیفا برای مماشات با رژیم‌های اقتدارگرا، استبدادی و مرتجع -به‌ویژه در خاورمیانه- است.»

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST