از ادوارد بیچر، الهیدان و اندیشمند آمریکایی قرن نوزدهم، نقل میشود که «فلسفه هر قرنی، عقل سلیم قرن بعد است.» بر این اساس، بسیاری از باورهای به ظاهر بدیهی، در بدو پیدایش، بدیع و در عین حال، بدعتگذارانه و گاه نامعقول قلمداد میشدهاند. ما امروزه در جهانی زندگی میکنیم که پایههای فکریاش را امثال نیچه، فروید، هگل و کانت و... ـ به سختی و با گذشتن از دیوارهایی دیرین و دیرپا ـ ریختهاند. ایشان به بخشی بنیادین از ساختار ذهنی ما سر و شکل دادهاند و نحوه اندیشه و ایضاً زندگیمان را برساختهاند. ما را از این محیط محصور راهی به بیرون نیست.
شاید محمدعلی فروغی درگستره ادبیات نوین ایران، به اندازه دیگرانی همچون بدیع الزمان فروزانفر یا محمد قزوینی نامور نباشد اما بیگمان تأثیری به مراتب بزرگتر بر جامعه ادبی ما و حتی عموم مردم داشته است. میتوان ـ و باید ـ این تأثیر را، علاوه بر آگاهی عمیق فروغی از ادبیات ایران، محصول حضور او در قدرت دانست؛ این اندیشمند جامعالاطراف با تأسیس فرهنگستان اول، هزاران واژه نو را به زبان ایرانیان وارد کرد. ما از این واژگان نو در زندگی روزمره خویش بهره میگیریم، بیآنکه فروغ فروغی را دریابیم.
ذکاءالملک، باز هم به اقتضای نفوذ سیاسی خویش، بقعههای شاعرانی همچون فردوسی را که پیش از آن بیغولههایی بایر بودند، سر و سامان داد و از نو ساخت. افتتاح آرامگاه فردوسی مقدمهای بود بر گسترش پژوهشها درباره این شاعر نامدار. خود فروغی البته در این پژوهشها سهمی عمده داشت و گزیدهای از شاهنامه هم تنظیم کرد. غایت او پیراستن این اثر از غلطهای کاتبان و نسخهبرداران و نیز ابیات جعلی و افزوده بود. ما شناخت رسمی، منقح و امروزینمان از حکیم توس را ـ تا حدود زیادی ـ مرهون مرارتهای فروغی هستیم. امتیاز دیگر این بزرگمرد ملیگرا و متجدد، انس و آشنایی با فضای علمی و فرهنگی غرب بود. فروغی، تصحیح به شیوه امروزین را از اروپاییان آموخت و در بازخوانی متون کهن، همچون کلیات سعدی و رباعیات خیام به کار گرفت؛ احتمالاً هنوز هم بهترین تصحیحها از آثار مذکور به فروغی تعلق دارد. اما حتی اگر چنین نباشد، مصححان بعدی، راه و روند او را پیش گرفتهاند.
تصحیحات فروغی به آثار خاص ادبی منحصر نبود؛ ترجمه و تصحیح قانون و نیز بخشی از شفا یعنی «فن سماع طبیعی»، هم نشانگر شناخت او از علم و فلسفه است و هم ارادتش به ابن سینا. (فروغی، مقبره شیخ الرئیس را نیز بنا گذاشت.) جلوهای دیگر از احاطه او به دانش، تألیف کتابهایی در حوزه «حقوق» و آموزش آن بود. (ظاهراً واژهی «حقوق» را هم اول بار، خود فروغی برای اشاره به این دانش در کار آورده است.) او برای آشنایی ایرانیان با فلسفهی غرب، شش رسالهی افلاطون را به فارسی برگرداند. اثر گرانقدر سیر حکمت در اروپا و ـ به انضمام آن ـ ترجمهی گفتار در روش دکارت نیز به اهتمام او منتشر شد.
این امور ظاهراً متباین در یک نقطه به هم میرسیدند؛ میتوان گفت که از نگاه فروغی، آموزش حقوق، فلسفه، ادبیات و ... برگ و بار درختی تناورند. ریشه این درخت، هویت ایرانی است. فروغی میخواست به ایرانیانِ همعصر و آینده، نظم علمی، قاعدهمندی، مدیریت و مدارا بیاموزد و هویتی نوین، پذیرنده و رو به رشد پدید آورد. (شاید به همین دلیل گفتار در روش را برای ترجمه برگزیده بود.) شرط رسیدن به این هویت و کامیابی در دانشهای گونهگون، بهرهمندی از زبانی غنی، زنده و زاینده است.
هگل جایی گفته بود که میخواهد به فلسفه، «آلمانی سخن گفتن» بیاموزد. شاید بتوان آرمان فروغی را نیز، بر همین سیاق، آموزش فارسی به دانشهای بشری دانست. اما از نگاه او، این زبان، به دلیل آمیختگی با زبان عربی معیوب است و به دلیل فقر اصطلاحات، ناقص. پس برای آن که آرمان ارجمند فروغی رنگ حقیقت بگیرد، به اصلاحاتی اساسی نیاز داریم؛ او چاره کار را نه حذف کلمات عربی، بلکه انس با زبان فارسی و تعمّق در آن برای رسیدن به واژگانی تازه و متناسب با علوم و فناوریهای نوین میدانست.
ستارهی عمر فروغی، سرانجام در آذر ۱۳۲۱ فرو نشست. اگر از پس این هشتاد سال، همچنان واژگانی را به کار میبریم که در فرهنگستان اول وضع شدهاند، اگر دیوانهای شاعران را به شیوه علمی ـ و نه از روی ذوق ـ تصحیح میکنیم، اگر در عین احترام به فرهنگها و ملل دیگر، از هویت ایرانیمان شادمانیم، اگر به مشی مدارا مقیدیم، بی آن که خود بدانیم، وامدار جناب ذکاءالملکیم؛ ما در جهان برساخته او سر میکنیم و به زبان او سخن میگوییم. ما به حقیقت، فرزند فروغی هستیم.