ایمنا: «روندشهرنشینی درایران وهم نشینی فرهنگها و گروههای مختلف بایکدیگروتبدیل روابط روستایی به روابط شهری ضرورت بازتعریف تعاملات کنشگران بایکدیگروبانهادهای شهری رادرجامعه شهری متناسب بامعیارهای قانونی روزآمدوبا ضمانت اجرایی قوی مشخص میدارد درعینحال نقش این مجموعه قوانین درحصول به توسعه پایدار، تبدیل انسان شهرنشین به شهروند، ظهورجامعه مدنی وانسان مدرن، مصونسازی شهرازمخاطرات، افزایش کیفیت محیط شهری از یکسو وازسوی دیگر محدودیتهای قوانین موجود در پاسخگویی به نیازهای شهری، وجود اصل اصطکاک منابع، پیشی گرفتن شهرنشینی بر شهرسازی و غفلت محافل علمی و دانشگاهی از این موضوع همگی نشان از اهمیت پرداختن به این موضوع دارد.
حقوق شهروندی تنها حقوحقوق نیست بلکه مسئولیت و وظایف ناشی از زندگی اجتماعی است، از منظر علوم اجتماعی درصورتیکه افراد احساس کنند از احترام عادلانه برخوردار نیستند، ناامنی وجود دارد و مسئولان پاسخگو نیستند نسبت به جامعه دلزده خواهد شد و حس تعلق فرهنگی و اجتماعی به بستر اجتماعی خود را نخواهد داشت، در چنین جامعهای افراد از وجود انسانهای فعال، خردورز و معنا ساز محروم خواهد شد و زمینه آسایش و امنیت ملی و عمومی مردم فراهم نخواهد شد. «فالکس» اندیشمند معاصر آن اندازه که بر مفهوم حقوق شهروندی تأکید میکند که آن را بخش عمدهای از هویت میداند چراکه این حقوق بهصورت عینی و حاضر، رابطه فرد بافرهنگ و تجربه زیستهاش را فریاد میزند، حتی بیش از دین و سایر شاخصهای هویتی.
اما چگونه افراد در جامعه شهری دچار ضعف در حس تعلق میشوند؟ پاسخ بسیار گسترده است اما بهطورقطع بخشی از پاسخ نادیده گرفتن حقوق شهروندی است چیزی که با تأکید بیشازحد بر سازمانها و نهادها نقش مردم را نادیده گرفتهاند، شهر یک واقعیت اجتماعی است که حاصل کنشگری بازیگران اجتماعی است، میتوان بهصورت عینی دوطبقه کنشگر را بهصورت مجزا بررسی کرد، مسئولین شهری و مردم، لازمه ظهور و عینیت شهروندی و شکلگیری و رعایت حقوق شهروندی بستگی به کنش متقابل و نظامی است که به این منظور بین این دوطبقه شکل میگیرد. اگر این ارتباط بهصورت تمام ساحتی و در همه ابعاد صورت گیرد، بهطورقطع نقش کنش گری همه اقشار منجر به بروز و رشد احساس تعلق اجتماعی در شهر خواهد شد. در غیر این صورت میتواند منجر به کاهش احساس تعلق اجتماعی و تضعیف حقوق شهروندی گردد.
درصورتیکه این نظام شکل نگیرد دغدغهها، مطالبه گریها در طبقه مردم حالت انباشتی به خود میگیرد، دغدغهها و حقوقی که نه شنیده میشود و نه جدی گرفته میشود، در این حالت بسیاری از مسائل ممکن است به بحران تبدیل شود و افراد جامعه حس میکنند که جز شهر نیستند و نقشی در تجربه زیسته خود ندارند، و از آنسو تصمیمات و برنامهریزیهای مسئولین هم حالت برگشتی پیدا میکند، در این حالت مسئولین تصور میکنند که خیلی کار میکنند اما مردم چنین قضاوتی ندارند و تصمیمات آنها را نمیبینند، چون کنش گری ندارند و درنتیجه دغدغهای برای چالشها پیدا نمیکنند، اگر این نظام کنش شکل نگیرد هیچگاه شکاف حقوق شهروندی پر نخواهد شد و بهطورمعمول در چنین شهرهایی مردم و مسئولین همدیگر را متهم میکنند، مردم مسئولین را به کمکاری و بیفکری و فساد و مسئولین نیز مردم را به افراد قدرنشناس تعبیر خواهند کرد. گاهی تلاشهای زیادی صورت میگیرد اما لازمه این تلاشها توجه به انسانی است که در هر مکانی که زندگی میکند و تجربه زیسته دارد.»