استاد ضیاء موحّد درکنارِ منطقدانی و نقدِ ادبی، قریببه
شصتسال است که شعر نیز میسراید. در کارنامهٔ ایشان چندین اثرِ ترجمهای نیز دیدهمیشود.
دانشِ فلسفی و نقدِ ادبیِ ایشان زبانزد است، اما دربابِ
شعر، آنهم شعرِ نو، اماواگرها فراوان است و موافق و مخالف بیشمار. بهویژه آنگاه
که شاعر خود نقد نیز بنویسد و فراتر از آن منطقی و فلسفهدان نیز باشد. البته استاد
موحّد گاه نظرهای چالشبرانگیزی نیز ارائهمیدهد؛ از آن جمله است شاملو را
بزرگترین شاعرِ پساز حافظ دانستن.
ضیاء موحّد نویسنده و شاعری گزیدهگو است و درطولِ شش
دهه شاعری، تنها پنج دفترِ شعر منتشرکردهاست. گرچه موحّد شاعری صاحبسبک و دارای
صدایی ویژه نیست، اما درمقابل، اینقدَر نیز هست که شعرش شبیهِ شعرِ هیچ کسی نیست.
حقیقت آن است که شعرِ موحّد از گرما و جوشش و عاطفه،
چندان بهرهای ندارد. باریکبینی و
تأمّل در آناتِ هستی، و نیز درنگ در لحظات و خلوت و خاطراتِ خود، وجهِ غالب بر
اشعارِ ایشان است. مولفههایی که از نگرشِ فلسفیِ شاعر به هستی و انسان مایهمیگیرد.
زبانِ شعرِ موحّد، پاکیزه و موجز است.
شعرِ موحّد، تصویرِ بدیع نیز کم ندارد (مثلاً: تشبیهِ
ساقِ آهو به شمسِ طلا، ص ۶۵)،
اما «زبانورزی» یا «زباناندیشیِ» شاعر، وجهِ برجستهتری دارد؛ آنسان که فیالمثل
سعدی دربرابرِ حافظ یا مولوی، بیشتر خالقِ شعرهای «گفتاری» و استادِ بلاغت در
حیطهٔ شگردهای زبانی است. ناگفته نگذارم که یکی از آثارِ ماندگار در بررسیِ شعر و
شاعریِ سعدی نیز، اثرِ موجزی است تألیفِ استاد موحّد.
تأثیرپذیریِ شاعر از سنتهای ادبیِ ایرانی و اسلامی در
شعرش بسیار کمرنگ است. نمونهرا در قطعهٔ «قصّهٔ دراز» به بیتِ «بالابلندِ عشوهگرِ نقشبازِ منِ» حافظ اشارهای شده (ص ۶۱) و یا در قطعهٔ «تو خود چه دانی»، شاعر
از ساختارِ نحویِ قرآن تأثیرپذیرفته و خود در پیشانیِ شعر به آیهٔ «و ماأدریک ماالقارعه» اشارهکرده:
گرگ
و چیست گرگ
و خود چه دانی چیست گرگ [...] (ص ۱۴۷).
اشیاء و جهانِ پیرامون جایگاهِ ویژهای در شعرِ موحّد
دارد. چنانکه خود چنین زیبا سروده:
شاعر!
اشیاء را پر از شعر کن
نه شعر را پر از اشیاء (۱۳۷).
ردّ تفکّراتِ فلسفیِ شاعر و گاه حتی جدال میانِ عوالمِ
متناقضِ منطق و شعر، جدا از نگرشِ کلّیِ شاعر، در مضمون برخی از قطعاتِ شعرش نیز
بازتابهایی دارد:
هرشب کتابخانهٔ من باز است
و شاعران و منطقدانان
با یکدیگر در آنجا بحثمیکنند
وقتی که کار بالامیگیرد
با خشم
دستِ یکی از آنان را میگیرم
و از کتابخانه به بیرونش پرتمیکنم
آنگاه
تا سپیدهدمان باهم
در کوچههای شهر قدم میزنیم
گل میگوییم
و
گل میشنویم (ص ۱۰۵).
در شعرِ «غُراب» نیز به منطقِ قاطعِ ارسطو و ابنِ سینا و
تقابلِشان با نسبیگراییِ سدههای اخیر اشارهشده:
بهحکمِ استقراء
غراب
سیاه است [...]
که ناگهان خبرآوردند
غرابهای سفیدی هم پیدا شدهاست [...] (۱_۷۰).
که گویا اشارهدارد به نظریّهٔ کارل پوپرِ نسبیّتگرا.
یا قطعهٔ «میتوانست نباشد» که متأثّر از آراء و زبانِ
ویژهٔ هایدگر (بهخصوص در خلقِ واژهها) است و نیز تعریضی دارد به اندیشهٔ سیاسیِ
او:
بحث این نیست که: آدم هست
مشکل این است: چرا هست؟
میتوانست نباشد
کورههای آدمسوزی نیز همین
«میتوانستنباشد» را ثابتکردند
بحث اما
اندکی از این پیچیدهتر است
سخن از پرسشِ بنیادین است
سخن از پرسشِ پرسشها است [...]
ای همه خلقِ جهان خاموش
هیچ اینجا دارد
میهیچد (صص ۲_۱۱۱).
موحّد قطعات و سطرهای ماندگار کم ندارد. ازجمله قطعهٔ
«چه فراوانیم ما»:
چه فراوانیم ما
برّههای خوبِ خدا
طلوع را به چَرا برخیزان
و روز را عرقریزان
تا
اخمِ غروب
تا
شب
که آغلِ فراموشی است
چه فراوانیم ما
بندگانِ خوبِ خدا (ص ۸۴).
یا قطعهٔ «پاییز»
بر زمین
همینطور شعر ریختهاست
و باد
آنها را گموگور میکند (ص ۱۰۹).
همچنین است قطعاتِ «حلالزاده» (ص ۱۳۵) و «شعری که چنین کاغذ را ...» (ص ۲_۱۳۱).
من شعرِ «کتیبهٔ» موحّد را بسیار دوستدارم:
زیراکه شعر گفتن
کاری است
بیفایده
و شعر
باید بیفایده بمانَد
تا ازمیانِ اینهمه سوداگر جانبهدربرَد
زیراکه شعرگفتن
کاری است
ناممکن
ای شاعرانِ ممکن
این سطرهای کج چیست
این بندهای سست
کهکهنههای خود را از آن
در هر مجلّه میآویزید
زیراکه جاودانگی ارزان نیست
بر سنگِ گورِ من بنویسید
«مُردم
ازبسکه شعرِ بد خواندم»** (ص ۴_۱۲۳).
* گزیدهٔ اشعار، انتشاراتِ مروارید، ۱۳۹۱.
** نویسنده عبارتِ آمده در گیومه را در یکی از آثارِ
نظریِ دکتر رضا براهنی نیز دیدهاست.