شرق: وقتی از شهری بیخاطره سخن گفته میشود به این معناست که خیابانهای شهر برای عابرانی که از آنجا عبور میکنند، گذشتهای را تداعی نمیکند، گویی شهر گذشتهای ندارد تا آن را به عابر در حال گذر یادآوری کند. در این شرایط با شهری ناآشنا و به یک تعبیر انتزاعی روبهرو میشویم، شهری بیخاطره که میکوشد بهرغم گذشتهای که ندارد به حیات خود ادامه دهد.
پطرزبورگ، نمونهای از شهری انتزاعی است. تمامی تلاش پطر کبیر (۱۷۲۵-۱۶۷۲) - سازنده پطرزبورگ- آن بود که شهری بیخاطره بسازد تا از شَر شهر قدیمی و پرخاطره مسکو خلاص شود. برای این کار کوشیده بود معماران و مهندسان خارجی را از انگلستان، فرانسه، هلند و ایتالیا به کشور روسیه وارد کند تا چنان شهری را بسازند که جای مسکو را بگیرد و پایتخت روسیه شود. ایده پطر کبیر، علیرغم خواست وی ایدهای انقلابی بود که بعدها - در قرن بعد- راهنمای انقلابیونی قرار گرفت. آنها نیز میخواستند بنای تازه و نوینی را نه در مقیاس شهر بلکه این بار در مقیاس کشوری مانند روسیه بسازند.*
«شهر انتزاعی» را میتوان «شهر بیخاطره» یا «شهر بیآسمان» در نظر گرفت. منظور از شهر بیآسمان، شهری است متنوع که پیوند ارگانیک میان «اکنون» و «گذشته» یا به تعبیر سمبولیک «زمین» و «آسمان» را از دست داده و به حال تعلیق قرار گرفته است. «شهر بیآسمان»، عنوان رمانی مشهور از امیرحسن چهلتن است که ماجرای آن به فردی معلق به نام کرامت برمیگردد که به چیزی باور ندارد و هر بار بسته به شرایط به رنگی درمیآید. کرامت لمپن است و این مهمترین خصیصه اوست، خصوصیتی که با آن بزرگ شده است. لمپنیسم به عنوان پدیدهای اجتماعی در اصل فاقد تعین اجتماعی است و منشأ تحول نمیشود، اما این به آن معنا نیست که بر رویدادها و تحولات تأثیر نمیگذارد، بلکه برعکس گاه تأثیرات تعیینکننده میگذارد، زیرا لمپن ماجراجویی است که اگرچه در ابتدا در حاشیه است اما در حاشیه باقی نمیماند و میکوشد به هر ترتیب خود را بالا بکشد و فقر و محرومیت گذشتهاش را جبران کند. آنچه در لمپنیسم کاملا مشهود است، بیباوری به هر چیزی جز قدرت یا به تعبیر کرامت زور بازو است؛ بنابراین از نظر یک لمپن فرقی نمیکند چه چیز خوب یا بد است، آنچه برایش مهم است سودی است که نصیبش میشود و او این سود را در هماهنگی با قدرت حاکم جستوجو میکند، بدین سان لمپنیسم به یک تعبیر فاقد فکر، خرد و به طور کلی قانونگریز و گاه ضد قانون است. او خود را عین قانون میداند، درست همانطورکه کرامت میگوید «قانون جلوی روت ایستاده و من خودم قانونم».۱
پدیده شهر در ادبیات جایگاهی مهم دارد و مأمن شخصیتهایی است که تنها در آنجا نمود پیدا میکنند. بدون مکانی به نام شهر، تصور بسیاری از متنهای ادبی ناممکن است و به همین دلیل بسیاری از شهرها را تنها در لابهلای آثار نویسندگان میتوان به خاطر آورد، مانند شهر رم در داستانهای آلبرتو موراویا یا شهر دوبلین در «اولیسِ» جویس. درباره جویس مشهور است که گفته بود «من قصد دارم چنان تصویری از دوبلین ارائه دهم که اگر دوبلین روزی در اثر زلزله از بین رفت، بشود براساس رمان من آن را دوباره کشف کرد».
اما تهران شهری متفاوت یا چنانکه گفته میشود، شهری انتزاعی است. مقصود از «شهر انتزاعی»، شهری است که در بستر روندی اجتماعی که میتوانست بهطور ارگانیک-طبیعی- به شهر منتهی شود، شکل نگرفته، بلکه ذیل نوسازی از بالا آنهم با ساختوسازهای پیاپی در زمانهای کوتاه ساخته شده است. چنین روند تخریب و بازسازی مدام در هر حال مانع از شکلگیری خاطره میشود، زیرا گذشتهای که دائم در معرض بازسازی قرار میگیرد به خاطره بدل نمیشود و شهروند خود را در نسبتی ملموس با گذشته و اکنون شهر پیدا نمیکند. به بیانی دیگر با شهر و محلههای آن احساس نزدیکی و آشنایی مسبوق به سابقه نمیکند.
«تهران شهر بیآسمان» از یک منظر کدورت میان شهروند با شهر ناآشنا - بیآسمان- است و در اصل بیان گسست در رابطه تقابل میان دو طرف ماجراست و اتفاقا در دل چنین گسستی است که لمپنیسم به وجود میآید و رشد میکند. لمپن همچون دالی شناور و بیهویت در آسمان بیخاطره شهر پرسه میزند و هر بار در حالوهوای متناسب با موقعیت خویش میکوشد خود را در مسیر هرم قدرتی قرار دهد که قدرتمندانه بر او فرمان میراند، همچنان که خود در حلقهای پایینتر به نوچههای زیردست خود فرمان میدهد تا در پی بندوبست با قدرت خود را بالا بکشد. کرامت در چارچوب چنین مناسباتی است که خود را بالا میکشد. او نمونه تیپیک از لمپنی است که توانسته در مسیر وقایع و اتفاقات پیشرو قرار بگیرد و با استفاده از توانایی شخصی- فیزیکی و روابطی که در طی حادثه شکل میگیرد، از حاشیهنشینی در شهر به خانهای بزرگ در زعفرانیه نقل مکان کند، تا با همسر جوان خود روزگار را به خوشی سپری کند. اما روزگار به خوشی سپری نمیشود. او به گذشتهای فکر میکند که نمیتواند از آن خلاصی پیدا کند و همینطور به اکنون که نمیتواند خود را با آن تطبیق دهد.
کرامت اما همه ماجرای داستان نیست، «شهر» یک طرف دیگر ماجراست. تهران در این رمان نقشی دوسویه بازی میکند: از یک سو جایی است که شخصیتهای داستانی در آنجا ایفای نقش میکنند و از سوی دیگر تهران را میتوان یکی از شخصیتهای اصلی این رمان به شمار آورد. تهران شخصی است که دائم در معرض شخمزنی روح و روان قرار میگیرد، این روند تلاشی و بازسازی در روح و روان شهر تأثیر گذاشته تا فرصت برای تأمل و یادآوری از شهر سلب شود.
پینوشتها:
* ایده «ساختن» بنای نو بر خرابههای نظم کهن، راهنمای انقلابیون در اکتبر ۱۹۱۷ بود که آن را در شعرهای مایاکوفسکی مشاهده میکنیم، با این تفاوت که خواست آنان برخلاف پطر کبیر تصور نوسازی از پایین جامعه بود.
۱. تهران شهر بیآسمان، امیرحسن چهلتن، انتشارات نگاه