آناهید خزیر: در این درسگفتار به پرسشهای تاریخ بیهقی بیشتر یک متن ادبی است یا تاریخی؟ وقایع تاریخی نقل شده در تاریخ بیهقی تا چه حد با رویدادهای نقل شده در دیگر تواریخ آن دوره مطابقت دارد؟ آیا متن تاریخ بیهقی در رشتههای تاریخ تدریس میشود؟ ارزیابی استادان رشتهی تاریخ از آن چگونه است؟ آیا تمامی رویدادهای دورهی سلجوقیان به درستی در تاریخ بیهقی انعکاس یافته است؟ پاسخ داده شد.
بیهقی به چه جناح سیاسی وابستگی داشته است؟
حسنزاده در ابتدای سخنانش به ارزش ادبی تاریخ بیهقی اشاره کرد و گفت: استادان ادبیات دربارهی «تاریخ بیهقی» و ارزش ادبی آن سخنهای بسیاری گفتهاند اما در میان تاریخنگاران رویکرد ادبی و بلاغی مورد توجه نیست و آنها «تاریخ بیهقی» را از دید تاریخی مینگرند. برای آنها مهم این است که بافت و محیطی که بیهقی در آن پرورش پیدا کرده است، شناخته شود. بحث من نیز در این باره است که آیا بیهقی یک ادیب- مورخ منصف است یا نیست؟ در اینکه «تاریخ بیهقی» اثر بینظیری است، سخنی نیست اما آیا بیهقی در گرایش تاریخی خود جانب انصاف را رعایت کرده است؟ میگویم: «انصاف» نمیگویم: «عدالت». چون هیجکس بیطرف نیست اما برای اینکه درک کنیم که آیا بیهقی منصف است یا نه؟ باید به فضای سیاسی و مذهبی دورهی او بنگریم و دریابیم که بیهقی به چه جناح سیاسی وابستگی داشته است؟
میدانیم که بیهقی از پدریان است و در برابر پسریان قرار میگیرد. این وابستگی به پدریان چه تاثیری در قضاوتهای تاریخی او داشته است؟ آیا از آوردن حکایتهایی دربارهی کسانی چون بودلف و هارونالرشید قصد خاصی داشته یا تنها به زیباییشناسی متنی توجه داشته است؟
بیهقی در قضاوتهای تاریخی انصاف نداشته است
فرض من این است که بیهقی جزو مورخان نخبهگرا است. ما مورخ نهادگرا هم داریم، همانند عمادالدین کاتب اصفهانی که مستوفیزاده و ادیب بوده است. او وقتی میخواهد جامعهی سلجوقی را تحلیل کند، از دید نهادها به آن مینگرد و مشکلات جامعه را نتیجهی نهاد سلطنت میداند. بیهقی در برابر او قرار میگیرد. از سوی دیگر، مورخانی نیز داریم که واقعگرا هستند. واقعگرایی بدبینی میآورد. من در عین حال که بیهقی را ادیب و مورخ بزرگی میدانم اما اعتقاد دارم که در قضاوت تاریخی انصاف را رعایت نکرده و گرفتار گرایشهای سیاسی خود شده است. این فرضیهی من است.
از دید جهانبینی، بیهقی شخصیتی دوپاره دارد. همیشه بین خیر و شر قرار نمیگیرد.گاه طرف خیر است و گاه طرف شر. جهان او جهان کفر و اسلام است. چیزی در میان این دو وجود ندارد. بیهقی نخبگان و شخصیتها را به دو دستهی خوب و بد تقسیم میکند. از نظر او شخصیت خوب کسی است که در جریان سیاسی او قرار داشته باشد: مثل آلتونتاش و میمندی و بونصر مُشکان. نماد شخصیتهای بد او نیز بوسهل زوزنی است اما میدانیم که زوزنی شخصیت بدی نیست. بیهقی از او یک شخصیت بد ساخته است. بیهقی بین خِرد و تعبد سردرگم است.گاه چنان مورخ مشیتگرایی میشود که همه چیز را از شریعت میداند. در مقدمهی کتاب این تصور برای خواننده پیش میآید که بیهقی نگاه خردگرایانهای دارد اما هرچه جلوتر میرویم مشیتگرایی و تقدیرباوری را در او پُر رنگ میبینیم. بیهقی اعتقاد ندارد که شخصیتهای معتدلی هم وجود دارند. از همینرو بین خدمت و خیانت سعی میکند طرف یکی را بگیرد. هنگامی که از بونصر مشکان سخن میگوید ویژگیهایی را برای او برمیشمارد که از دید او مطلوب است. در حالی که بونصر، که من او را «مرد چهار فصل» مینامم، مرد زیرکی است که میداند در عمیقترین بحرانهای سیاسی چگونه خود را نگه دارد.
فضای حاکم بر جامعهی بیهقی باز نیست
بیهقی دنیادوستی و در عینحال عزلتگزینی را دوست دارد. پس از مسعود که گرفتار بحرانهای جامعه میشود و از قدرت کنار میرود و عزلتگزین میشود تا بازگشت به قدرت سخنی نمیگوید، جز اشارههای کوتاه اما زمانی که دنیادوست است گزارش مفصلی از رقابت با بوسهل زوزنی به دست میدهد. البته در پایان عمر میپذیرد که در برابر بوسهلگاه رفتار مناسبی نداشته است. این دوپارگی در بیهقی چه دلیلی دارد؟ من آن را به فضای نظامی و امنیتی روزگار او نسبت میدهم. دروهی او دورهی نظامیگری است. پسر بر پدر و خواهر بر برادر و غلام بر آقایش جاسوس گمارده است. فضای حاکم بر جامعهی بیهقی باز نیست. به همین دلیل بسیاری از دیوانهای آن دوره بهظاهر کار دیوانی میکنند اما در حقیقت عملکرد امنیتی دارند؛ مثل دیوان رسایل و دیوان عرض. دیوان اشراف نیز که وظیفهی نظارت بر کار دولت را دارد، عملکرد جاسوسی پیدا میکند. در کنار این دیوانها، شماری جاسوسان و مُنهیان را داریم. این فضا باعث شده که بیهقی درونیات خود را چندان بروز ندهد. پیداست که در چنین فضایی، انسانها شخصیتهای چند بُعدی پیدا میکنند.
نامشخص بودن فضای مذهبی نیز از ویژگیهای آن دوره است. مسایل مذهبی در این دوره روشن نیست. محمود غزنویگاه کرامی وگاه حنفی وگاه شافعی است. او رسما از ۳ فرقه حمایت میکند. به همین دلیل است که نمیدانیم بیهقی چه مذهبی داشته است؟ از نگاه کلامی البته اشعری است اما اشعریها دوران اولیه خود را طی میکردند و هنوز چندان غالب نشده بودند. در دورهی خواجه نظامالملک است که بر جامعهی ایرانی، و بهخصوص جامعهی خراسان غلبه پیدا میکنند. مثال دوپارگی نگاه و جهانبینی بیهقی در شریعتمداری و سنتگرایی او آشکار است. بیهقی حاصل دو عرصهی شریعت-مداری و عرصهی سنتهای خراسانی است. بنابراین هرچند سعی میکند که تکلیف خودش را با سنت روشن کند و بگوید هرچه هست شریعت است، اما باز گرایش به سنت دارد.
بیهقی اندیشهی ضد ایرانی دارد
با این همه با آنکه میدانیم بیهقی با شاهنامه و خداینامهها آشنایی داشته است اما آنگاه که دربارهی اندیشههای ایرانگرایانه سخن میگوید، نوعی اندیشهی ضد ایرانی دارد. او اردشیر و اسکندر را از پادشاهان فاضل میداند اما میگوید که در مقایسه با پادشاهان غزنوی برتری ندارند. حتا با تفاخر از پیروزی اعراب بر ایرانیان یاد میکند یا در داستان بوذرجمهر، پادشاه ساسانی را دچار گناه عظیمی میداند چرا که بزرگمهر مسیحی شده را کشته است. بیهقی از زاویه دید ایرانی به ایران باستان نمینگرد. او نگاه ایرانگرایانهی فردوسی را ندارد و خود را فرد دیندارِ متشرع ِ ضد رافضیگری و ضد خرمیگری و شیعیگری نشان میدهد. این شریعتمداری بیهقی باعث شده که نگاه جبرگرایانه و مشیتگرایانهاش پُر رنگ باشد. به هر حال بیهقی از زاویهی شریعت و سیاست به تحولات سیاسی نگاه کرده است. به همین دلیل نتوانسته انصاف علمی را دربارهی شخصیتها رعایت کند. از دید مذهبی هم اتهامات دیگران را تکرار میکند.
از یک منظر دیگر هم میتوان یاد کرد و آن منظر «منطقهای- جغرافیایی» است. بهنظرم بیهقی خارج از خراسان را ندیده است. دلیلی نداریم که نشان بدهد به عراق رفته باشد. کمتر هم از غزنه خارج شده. به این خاطر وقتی از صحبت از مناطق میکند تنها به منطقهی خراسان توجه دارد. از نظر او خراسان مردان خوب دارد و عراق آدمهای شرور. ۳۰ سال بعد از بیهقی، نظامالملک هم عراقیها را بد دین و خراسانیها را خوب دین مینامد. بیهقی علاقهی بسیار به خراسان نشان میدهد اما گزارش زندهای از عراق ارایه نمیکند. در گزارش آمدن مسعود از عراق به خراسان آنگاه گزارش بیهقی پر و بال میگیرد که مسعود به نیشابور میرسد. میتوان گفت که بیهقی در این فضای محدود جغرافیایی گرفتار شده و نتوانسته نگاه بسیط گردیزی یا عمادالدین کاتب را داشته باشد. مذهب خراسان و جناحبندیهای خراسانیها بر ذهن بیهقی تاثیر گذاشته و از دید جهانبینی او را محدود بار آورده است.
تاریخ بیهقی تاریخنگاری انحطاطشناسانه است
من «تاریخ بیهقی» را یک تاریخنگاری انحطاطشناسانه میدانم و معتقدم که بیهقی تاریخ نوشته تا دربارهی جامعهی غزنوی آسیبشناسی کند. او مدام سعی میکند که علت انحطاط جامعهی غزنوی را بیابد و دلیل انحطاط را در میان نخبگان زمان خودش جستجو کند. هنگامی که از عملکرد مسعود یا اریارق و یا قاضی سخن میگوید تنها دنبال این رشته است که دریابد چرا جامعهی غزنوی منحط شد؟ در اینجا ناگزیر است که دربارهی شخصیتها قضاوت کند. او عملکرد نادرست و دسیسهی پسریان را باعث انحطاط جامعهی غزنوی میداند. در تمام گزارشهای او همین را مییابیم. بیهقی مورخ روزنگار نیست. او بین تاریخنگاری و خاطرهنویسی در حال حرکت است. به این دلیل نوسان نگارشی در بیهقی هست. این نوسان البته «تاریخ بیهقی» را جذاب و خواندنی کرده است. یعنی تاریخنویسی او خشکی گردیزی و عتبی را ندارد.
پس انحطاطشناسی اساس کار بیهقی است. این باعث شده که بیهقی نه به تحولات زمان خودش، بلکه به تحولات دورهی پیش بپردازد. این نگاه پسینی به یک دوره، باعث شده که بیهقی نه با اسلوبهای علمی، بلکه با یک دغدغهی ارزشی جامعهی غزنوی را ارزیابی کند. او برای این بررسی، طرحی از پیش طراحی شده دارد. میدانیم که بیهقی از گروه پدریان است. بونصر مشکان و میمندی از سردمداران این جریان بهشمار میروند. بیهقی زیر سایهی این جریان رشد میکند. پدریان جریان سنتگرای جامعهی غزنوی را شکل میدهند. به همین دلیل است که بیهقی میگوید که پیران مملکت را کسی قدر نمیداند و ارج نمیگذارد. از منظر بیهقی پسریان نوخاستهها و نوکیسهها هستند اما میدانیم که آن شخصیتها، آنگونه هم که بیهقی میگوید، نوخاسته نیستند. بوسهل زوزنی از نزدیکان شاهزاده مسعود بود. بنابراین فعالیت سیاسی او بسیار بیشتر از بیهقی بوده است یا عبدوس که بیهقی میکوشد او را مرد دو چهرهای نشان بدهد، سابقهی دیرینهای در دربار داشت. به هر حال سیاست عرصهی بازی است. پدریان وقتی در زمان سلطان محمود میخواهند مسعود را از ولیعهدی برکنار کنند، گزارش خلوتخانهی او را میدهند. این گزارش را طرفداران محمد داده بودند. آنقدر هراس از مسعود را در دل محمود کاشتند تا مسعود از ولیعهدی برکنار شد. بیهقی چون وابسته به پدریان است، از محمد طرفداری میکند. در حالی که محمد شاهزادهای نازپرورده بود و تجربهای برای مملکتداری نداشت.
نگاه به رویدادهای پشت پرده و پنهانی شاهکار بیهقی است
حسنک وزیر نیز از پدریان بود. او جوان بیتجربه و کارندانی بود که از خانوادهای محتشم و ریشهدار برخاسته بود. محمود به سبب زیبایی حسنک به او علاقه داشت. به همین دلیل حسنک رییس نیشابور میشود. خشونتی که حسنک در نیشابور نشان میدهد نتیجهاش بلایی بود که در زمان مسعود بر سر او آوردند و بر دارش کشیدند. اگر عمادالدین کاتب را بخوانیم درمییابیم که حسنک بسیاری از خاندانهای بزرگ را نابود کرده بود. بهراستی هم حسنک آنچهرهی معصومی را که بیهقی از او نشان داده، ندارد. حسنک در زمان قدرت، بوسهل را به قرمطیگری متهم کرد و بوسهل نیز در زمانی که حسنک از قدرت افتاد همین اتهام را به او زد. بیهقی از حسنک طرفداری میکند چون مثل خود او از پدریان بود. بیهقی هیچگاه از پدریان انتقاد نمیکند. اگر هم انتقاد کند نقدهای بسیار لطیفی است.
بیهقی تمام شخصیتهای جناح پسریان را بد میداند اما پدریان را همواره ستایش میکند. او در بارهی عیبهای پسریان بزرگنمایی میکند و آن کاستیها را برجسته نشان میدهد. این نگاهی است که بر انحطاطشناسی بیهقی حاکم است. به هر حال، شاهکار بیهقی نه در جملههای کوتاه و ادبیانهی او بلکه در نگاهش به رویدادهای پشت پرده و پنهانی است. با این همه، بیهقی را باید شخصیتمحوری دانست که نهادها را ندیده است.