آناهید خزیر: صهبا در این جلسه بر مبنای تاریخگرایی نوین به تاریخ بیهقی پرداخت و توجهش بیشتر به گفتمانهای فراتاریخی بود که تاریخ بیهقی را شکل میدهد. وی معتقد است که بیهقی با به کار گرفتن قریحه و ذوق ادبی، اثرش را از یک اثر تاریخی محض به یک اثر ادبی ـ تاریخی تبدیل کرده است. او نه فقط یک اثر تاریخی جدید بلکه اثر ادبی، اخلاقی و انتقادیای آفریده است که از هر زاویه که به آن بنگریم، تحقیق خاص خود را میطلبد.
تحقیقی ارزشمند است که بر مبنای نظریه باشد
صهبا ادامه داد: اولین کلمهای که به آن برخورد میکنیم «نقد» است. نقد در هر جایگاهی که باشد قالبی برای ارزشیابی نیاز دارد. قالب ارزشیابی نقد ادبی، نظریه است. متون اولیهای که در ایران و اغلب سرزمینها مورد بررسی قرار میگرفت بر پایهی نظریهای بود. این نظریهها از روزگار افلاطون و ارسطو جایگاهی برای خود باز کرده بودند. میشود گفت تحقیقی ارزشمند است که بر مبنای نظریهای باشد. بدون پایگاه نظری، تحقیقات نمیتواند ارزشی داشته باشد. در گذشته تحقیقات ما بیشتر بر اساس واژگان، نکات تعلیمی و اخلاقی یا زندگینامه بود اما اندک اندک شاخصهای نقد تغییر کرد تا قرن هجدهم فنون بلاغت شاخص نقد شمرده میشد اما بدینگونه نماند و نظریههای دیگر آرام آرام جا باز کردند و هر کدام عنصری را مورد توجه قرار دادند. آخرین نظریه، نظریه تاریخگرایی نوین بود. این نظریه میخواهد متن را بر اساس متون تاریخی و ادبی بررسی کند و نشان بدهد که میان تاریخ و ادبیات تمایزی نیست. پیروان این نظریه را «تاریخگرایان نوین» یا «نو تاریخیباوران» مینامند.
هنگامی که صحبت از تاریخ میشود بلافاصله گذشته به یاد میآید. متون تاریخی را هم به دو دستهی تاریخ و گذشته تقسیمبندی کردهاند اما گذشته با تاریخ متفاوت است. گذشته گونهای ایدئولوژی است. این ایدئولوژی در دست گروهی قرار میگیرد تا بر جامعه تحکم داشته باشند اما تاریخ، علمی است که باید در خدمت عدهی زیادی از مردم باشد. گذشته حکم ابزاری دارد که در دست قدرت است تا برای خود مشروعیت به دست آورد اما تاریخنگاری آن قسم از تاریخ است که از زیر یوغ قدرت رهایی یافته و تا حدود زیادی اجازهی شناخت درست را برای واقعیتهای تاریخی باز کرده است. از نظر بیهقی ماخذ شناخت گذشته دو چیز است یا آنهایی که از شخص موثقی میشنویم؛ یا آنهایی که در یک کتاب میخوانیم. بیهقی میگوید که گوینده باید ثقه و راستگو باشد. کتاب هم باید خردپذیر باشد.
زیربنای شناخت تاریخ چهار اصل است
چهار اصل هست که زیربنای شناخت تاریخ به شمار میرود. کالینگوود این چهار اصل را به صورت پرسش و پاسخ مطرح میکند. این پرسش و پاسخ به این شرح است: ماهیت تاریخ چیست؟ پاسخ میدهد که علمی است که با طرح پرسشها شروع میشود و در جستوجوی به دست آوردن پاسخ است. به سخن دیگر، نوعی کشف است. دوم اینکه تاریخ دربارهی چیست؟ پاسخ میدهد که تاریخ انسانگراست و در پی کشف کنشهای انسانی است. چه روشی دارد؟ روشش عقلگرایی است و نیز ارزش آن در چیست؟ پاسخاش این است که علم خودشناسی انسان است. اینها سرآغازی برای تاریخ علمی و انتقادی است. مورخ انتخابگری است که تفسیر میکند و تاریخ را از یک سری محفوظات بیرون میآورد. وظیفهی مورخ نه عشق ورزیدن به گذشته و نه رها کردن آن است. بلکه باید گذشته را کلید فهم حال کند.
در پی گذشت روزگاران، تاریخ تحول بسیار دیده است. تا قرن ۱۸ تاریخ سرگذشت نخبگان بود. در قرون وسطا نیز تنها اندیشهی مسلط بر جامعه، اندیشهی کلیسایی بود. تودهی عوام دور از جایگاه علمی بودند. تنها از اواخر قرن هجدهم است که تاریخ انتقادی بوجود میآید. در زمینهی تاریخ نظریههایی مطرح شده است. یکی نقد تاریخ سنتی است. این نقدی است که فقط منحصر میشود به زندگی مولف و دورهی تاریخی او. نقد نو میگوید که اثر ادبی شاهکار فرا زمانی و مکانی است و کاری به تاریخ ندارد. پس از نقد نو، تاریخنگاری نوین این دو را رد میکند و معتقد است که تاریخ یک نوع تفسیر است و خوانش متن یک فرآیند است. پس در تفسیر و تبیین رویداد، که تاریخ باشد، مثلث تاریخیِ «متن»، «مورخ» و «خواننده» دخالت دارد.
صهبا در ادامه به تبیین جایگاه هر یک از این سه رکن مثلث تاریخی در تفسیر تاریخ پرداخت.
هدف تاریخنگار علمی عمق بخشیدن به شناخت انسان است
درک مورخ از عینیت تاریخ،شناختی دور از عالم محسوسات است. چون عالم عینیات تمام شده و چیزی از آن نمانده است. از تاریخ جز خاطرهای نمانده و عینیت به ذهنیت تبدیل شده است. از آنجایی که این گذشته آشفته است، قطعیترین موضوع تاریخی هم غیرقابل بازسازی است. بازسازی هر واقعه باعث دور شدن از واقعیت میشود. چون در آن دخل و تصرف صورت میگیرد باعث شکاف یا فاصله از واقعیت اصیل میشود. تلاش برای بازسازی تاریخ ما را به شهود مستقیم نمیرساند. تمام اینها دیدگاه تاریخنگاری نوین است. منتقدان تاریخنگاری نوین بر آن هستند که نقد علمی آن به راحتی امکانپذیر نیست. هدف تاریخنگار علمی عمق بخشیدن به شناخت انسان و جامعه است.
به هر روی، تاریخ علمی جدید از تاریخنگاری گذشته فاصله دارد. رویکرد به تاریخ با دو اصل یکی عدم قطعیت و یکی نسبیت انیشتین ارتباط دارد. این دو اصل زیربنای اغلب نظریههای معاصرند. هیچ چیز قطعی نیست. این شروع عقلگرایی و خردورزی است. تاریخ همانند علوم یک جریان عقلانی است. علاوه بر مشاهده، نیاز به تخیل و ابداع دارد. هرچند برخی میگویند تاریخ نمیتواند با این دو ارتباط داشته باشد اما هم اینکه رُمان تاریخی داریم نشان از ارتباط تخیل با تاریخ دارد. تلاش تاریخ، صرف درک خالص نفس وقایع است. چه بسا سرپوشهایی را باید کنار بزند. مورخ هرگز به نفس واقعیت دسترسی پیدا نمیکند. برای واقعیت اصیل به هر تفسیری به دیدهی شک باید نگریست. پس تاریخ میتواند یک امر نسبی باشد.
بیهقی خود را راوی میداند که مسوول صحت و سقم روایت خود است. او میگوید که آنچه مینویسد «لاف و بارنامه» نیست. گفتمان غالب بر فضای بیهقی خرد و خردورزی است. یکی از روشهایی که بیهقی به کار بُرده حضور خود در وقایع است اما مشاهده مستقیم نیز با شکاف معرفتی همراه است. در بازخورد ذهنی با معرفت بیرونی، عوامل مختلف معرفتشناسی و ایدئولوژیک در برخورد مورخ با رویداد تاثیر دارد. حتا بر بیان او نیز تاثیر میگذارد. برای همین است که مورخ محدود میشود و از واقعیت فاصله میگیرد. حتا خود زبان یک محدودیت است چراکه مجازهایی دارد که آن را محدود میکند.
در مقابل شکاف، تعصب است. بعضی مواقع مورخ به مسالهای دلبستگی و تعصب دارد. مثلا بیهقی دربارهی مسعود غزنوی میگوید: «مردمان به این ملک تشنه بودند». اما آیا بهراستی این گونه بود؟ ولتر میگوید اگر مورخ حرفی برای گفتن ندارد نباید تاریخ بنویسد. تاریخ باید عبرتی برای خواننده دربرداشته باشد. در تاریخنگاری سنتی مورخ در پی اثبات وقایع قابل اثبات است اما تاریخنگاری نوین این ارتباط را انکار میکند و میگوید علل و عوامل مختلفی بر هم اثر میگذارند و جایگاهی را پدید میآورند. هر علتی تفسیری از یک مورخ و متفاوت با مورخ دیگر است. بیهقی جزییاتی را گفته و به روش تعمیم به کلیات رسیده و رابطهی علت و معلولی را پیدا کرده است.
در تاریخنگاری سنتی، تاریخ حکم پس زمینهی ادبیات را دارد
از ویژگیهای دیگر تاریخنگاری سنتی این است که تاریخ حکم پس زمینهی ادبیات را دارد. در قدیم معتقد بودند که تاریخ قطعیت دارد اما تاریخنگاری نوین در مقابل چنین دیدگاهی قرار میگیرد. آنها اعتقاد دارند که مرزی بین تاریخ و ادبیات نیست و آن دو را از هم نمیتوان جدا کرد. سنتیها معتقدند رخدادها قطعیت دارند و جهانبینی مورخ دور از هر تناقضی است و ساختاری وحدتمند دارد. آنها میگویند که فرآیند تاریخنگارانه چرخهای است. تاریخ، برساختن روایتی منسجم از اجزای فرهنگ است که این اجزاء باید به کلیت فرهنگ شکل دهند.
این نگاه در قرن بیستم نقد شد. در نقد جدید گفته شد که تاریخ دو چیز است: یکی خود واقعه و یکی روایت واقعه. آنچه ما در اختیار داریم روایت است. آنچه از واقعه مانده خاطرهای است. هیچ تاریخ واحدی وجود ندارد. باز گفته میشد که بررسیهای مورخان بیطرفانه نیست. آنها ملاحظات تاریخی داشتهاند. تاریخ یکی از شیوههای نگرش به انسان و جهان است و ثابت نیست. وقتی مورخی دیدگاهش متغیر میشود میتوان نتیجه گرفت که تاریخپژوهی با قطعیت فاصله دارد. یکی از اصول تاریخنگاری نوین گفتهی کروچه است که تاریخ، تاریخ حال است. مورخ امر بیرونی را به امر ذهنی تبدیل میکند و بدینگونه دادههای تاریخی به زمان حال کشیده میشود و این جزیی از تجربه تاریخی مورخ است.
از سویی دیگر، تاریخ با مباحث دیگری مثل ساختارشکنی و روانشناسی و... همراه است. مثلا آنجایی که بیهقی میگوید تاریخ ِمن را نابود کردند، میتوان پرسید که سخن او چه سندیتی دارد؟ آیا او واقعیت را گفته است؟ هرقدر متنی با متدهای تاریخگرایی نوین مطابقت داشته باشد امکان مطابقت آن با نظریههای دیگر بیشتر است.
تاریخ در گذشتهها با داستان آمیخته بود. پس در آغاز با تخیل همراه بوده است. برخی مورخان به ادبیت کلام خود توجه میکردند و بدین طریق بر میزان اعتبار اثر خود میافزودند. سر منشاء گفتمان تاریخی امر بیرونی و عینی و سرمنشاء گفتمان ادبی معطوف به خود، یعنی امر ذهنی، است. کاهش فاصله واقعیت و توهم، راستنمایی آن را بیشتر میکند. منابع تاریخی نیز به شکل روایی سامان میگیرند و کار روایت، بازسازی است اما از دید تاریخنگاری نوین، ادبیات گفتمانی پُر از دروغ است که حقایق نهانی بسیار پشت آن نهفته است و تاریخ گفتمانی است پر از حقایق که دروغ بسیار در دلش نهفته است. از اینرو اثر ادبی میتواند سند تاریخی باشد. تاریخ کلافی درهم پیچیده است از روایات مختلف که لزوما هیچ یک بر دیگری برتری ندارد. تاریخنگاری شکلی از رویدادنگاری است که مورخ دیدگاه خود را در آن دخالت میدهد. از نظر آنها تاریخ عالمی از حوادث عینی نیست. بلکه عالمی از اندیشهها و فکرهاست.
تاریخنگاران نوین میگویند که اثر تاریخی حاصل تعامل گفتمانهاست و اثر هنری یک گفتمان اجتماعی است. بهترین راه شناخت متن، شناخت تمام جهانبینیهای بهکار گرفته شده در متن است. گفتمانهای «تاریخ بیهقی» نیز چنین است: گفتمان غالب بر این متن نوع اندیشهی حاکم بر آن است و آن خردگرایی است. گفتمان جبر و تقدیر، انتقادی، توصیفی، توجیه اصل و نسب، فرار از تاریخ و... هم در آن دیده میشود.