کتاب «فرزند ایران» نوشتهی دکتر جلالالدّین کزّازی از سوی انتشارت معین روانه بازار شده است. این اثر، در قالبی روایی زندگی و زمانه ابوالقاسم فردوسی، شاعر حماسه سرای ایرانی را گزارش میکند. نوشته حاضر صورت کتابت شدهی سخنرانی دکتر قدرتالله طاهری در جلسه نقد این اثر است که در جلسه سه شنبه مورخ ۲۲ مرداد شهر کتاب انجام گرفته بود.
قدرتالله طاهری: نقد و بررسی حاضر در پنج نکته به عنوان مقدمه و ده مورد در باب نقد کتاب طرح شده است.
نکتهی نخست، عشق نویسنده به سه عنصر اصلی هویت ساز ما؛ یعنی ایرا ـ شاهنامه – و فردوسی سببساز تألیف این کتاب بوده است. این عشق و دوستی همچون آبی یا جوهری است که به تمام قسمتهای متن از کلمه نخست آن تا آخرین کلمه سرایت کرده است. هرگاه واژه ایران به ذهن ما و دیگران وارد میشود بیدرنگ نام نامی شاهنامه و فردوسی بزرگ نیز به همراه آن تداعی میشود. شاهنامه داستان ایران و ایرانیان است و نه فقط داستان قدیم ما بلکه زمان و حال و آیندههای نیامده ما را نیز گزارش میکند. بنابراین، شاهنامه و فردوسی هر دو زندهی ابدی هستند و به قول دکتر کزازی ورجاوندانند. عشق نویسنده به ایران، شاهنامه و فردوسی موجب سرازیر شدن انبوهی از صفات و توصیفات مرسوم زبان فارسی یا برساختهی خود مؤلّف به متن شود. این صفات و زبان توصیفی در جای جای متن نمود دارد.
نکتهی دوم، با وجود تحقیقات ارزنده علمی در باب شاعران کلاسیک فارسی، هنوز ابهاماتی در زندگی و زمانه آنها حتی برای متخصصان امر وجود دارد و این ابهامات برای توده مردم و ایرانیان علاقمند به مفاخز بزرگ خود صد چندان است و آگاهی بسیاری از آنان در حد شنیدن نام و آثار و چند بیتی است که از آنها به خاطر سپردهاند. لذا هر تلاش علمی و ادبی که این بزرگان را به توده مردم بشناساند و آنها را با گذشتگان مرتبط سازد، تلاشی قابل تقدیر خواهد بود. در باب شاهنامه و فردوسی این تلاشها ارزش زیادی خواهد داشت. زیرا شاهنامه چنانکه بارها گفته شده است شناسنامه هویتی ماست و فردوسی نویسنده و سراینده این نامه مهین هویت درخشان ما. کسی که گذشته خود و برسازنده و نگهبان گذشته خود را نشناسد، از شناخت خود و حال خود نیز عاجز خواهد بود و کسانی که میکوشند گذشته ما را به ما یادآوری کنند، قابل ستایش و تقدیرند.
نکتهی سوم، کتاب ارزشمند «فرزند ایران» محصول و برآیند کلی فهم و برداشت یک اسطورهشناس، ایرانشناس، شاهنامهپژوه و ادیب فرهیخته به نام دکتر جلال الدین کزازی است که ذهن و زبان خود را وقف فرهنگ و ادبیات گرانسنگ ایران و فارسی کرده است. این کتاب، از مجموع مطالعات و تأمّلات چند دهه نویسنده در باب زندگی فردوسی و اثر گرانقدر او؛ شاهنامه است؛ به عبارت دیگر، تصویری ممکن نه الزاماً قطعی (یک خوانش ممکن) از زندگی و زمانه فردوسی که یک محقق و دانشمند شاهنامهشناس میتوانست در پرتو مطالعات خود در اختیار خوانندگان معاصر قرار دهد.
نکتهی چهارم، این اثر اگر در بسیار از موارد مبتنی بر اسناد و مدارک تاریخی است، اثری ابداعی (تخیلی) است. زیرا مقدار اسناد باقی مانده از زندگی فردوسی آن چنان نیست که بتواند تصویری جامع در اختیار ما قرار دهد. حتی اگر اسناد و مدارک به اندازه کافی و وافی هم بود، گزارشی که تدارک دیده میشد باز هم یک خوانش ممکن از صدها خوانش دیگر قلمداد میگردید. زیرا در بازسازی تاریخی یک حادثه یا رویداد و یا زندگی یک شخصیت، هرگز «فاصله زمانی» و «فاصله معنایی» پر نمیشود و هر قرائتی از گذشته در «افق انتظارات» عصری انجام میشود که مورخ در آن قرار دارد و خود او تابع ایدئولوژی، دامنه و زمینه اطلاعات، جغرافیای فرهنگی و سیاسی، طبقه اجتماعی و سن و سال و دهها عامل تاثیرگذار دیگر قرار دارد که هر کدام از این عوامل ماهیت و رویکرد بازسازی را دگرگون میکند. به همین دلیل اگر هر فرد دیگری غیر از دکتر کزازی میخواست از زندگی پر فراز و نشیب فردوسی گزارشی (خوانشی) ارائه کند، متنی که هم اکنون پیش چشم ماست، رنگ و لون دیگری میداشت.
نکتهی پنجم، موقعیت فرهنگی زمانهی راوی در جای جای اثر خود را نشان داده است و اگر کسی نداند نویسنده کیست و متن در چه دوره زمانی نوشته شده است، با نشانههایی که در متن آمده به اینکه این اثر در سایه فرهنگ عصر کنونی و افق معنایی معاصر ما نوشته شده است، پی خواهد برد.
اما مواردی که میشود در نقد این اثر بیان کرد:
۱. نوع اثر (ژانر ادبی) آن. نویسنده محترم آن را «داستان» میداند با علم به اینکه در زیر مجموعه تعاریف مرسوم از داستان در نقد و نظریه ادبی معاصر واقعا نمیگنجد. (چنانکه در دیباچه اثر گوشزد کردهاند) اگر قرار باشد آن را اثری داستانی بدانیم، با کمی مسامحه میشود در ردیف داستانهای تاریخی قرار داد. میدانیم داستان تاریخی متنی است که بر اساس قواعد داستانی تألیف میشود و هستهی مرکزی و اصلی آن را تخیّل نویسنده برمی سازد، امّا حال و هوای تاریخی دورهای خاص ـ که میتواند دورۀ زیست مؤلّف و یا دورانی دیگر باشد ـ بر آن حاکم است. داستاننویس بر این اساس سعی میکند نمودهایی از تاریخ اجتماعی- مانند حوادث بزرگ سیاسی و فرهنگی و اجتماعی- آن دورهی خاص را برای باورپذیری بیشتر مخاطب، در داستان قرار دهد. اما باید به خاطر داشت انقل حوادث واقعی تاریخی امری ثانوی هستند و اگر این گونه نبود، داستان به گزارش تاریخی صرف فروکاسته میشد. در داستان تاریخی، گذشته به مدد خیال نویسنده و ابزارها و شگردهایی که ادبیات در اختیار مولف قرار میدهد «بازسازی هنری» میشود. فاصلهی راوی با زمانهای که اثر مربوط به آن است، نکتهی مهمی است. و با این معیار میتوان داستانهای تاریخی را به سه نوع طبقه بندی کرد: داستانهایی که بین زمانه و موضوع آن با نویسنده فاصله چندین قرنی وجود دارد، داستان باستانشناسانه میتوان نامیدشان. داستانی که مربوط به یکی دو نسل قبل از نویسنده است و خود او این عوالم را به صورت مستقیم تجربه نکرده، و داستانهایی که مربوط به زمانهای در گذشته نزدیک است و خود نوسینده آنها دیده است. این داستان بیشتر اوقات به خاطره گوییهای سیاسی و تاریخی تبدیل میشوند. اثر دکتر کزازی آمیزهای است از اختراع و واقعیت یا ابداع و گزارش امر واقع. اگر قرار باشد این اثر را داستان بدانیم، انتظار میرود جنبه ابداعی آن بر جنبه واقعیتش بچربد. زیرا تاریخیت آن صفت است و تخیلی بودناش، اسم و ماهیت آن. و نتیجهای که از این آمیزش تخیل و واقعیت به دست میآید، بسیار مهم است. اینکه آیا اثر به وجود آمده ادبیات است یا تاریخ. باید این اثر را در ردیف تاریخ ادبیات در باب فردوسیشناسی قرار دهیم یا اثر ادبی (خلاقه) که موضوع خود را فردوسی و زمانه او قرار داده است؟ به نظر میرسد این اثر از حیث زبان، ادبیات است و متنی خلّاقه و به لحاظ موضوع و شکل روایت، تاریخ.
دکتر کزازی در دیباچهی اثر طرح کتاب را بر سه پایه ـ اطلاعات برآمده از شاهنامه ـ گزارش افسانهگون تاریخ سیستان و دیگر تذکرههای تاریخی و ادبی و تخیل محض (پندارینه ناب) میداند. با توجه به حجم و نوع بهره گیری از این سه پایه اطلاعات، جنبه تاریخی بر جنبه ابداعی و خیالی آن برتری دارد و لذا نمیتوان آن را در ردیف آثار داستانی قرار داد. بهترین نامی که میتوان برای آن برگزید روایت تاریخی یا گزارش تاریخی از زندگی و زمانه فردوسی است. میدانیم روایت یک معنای تخصصی در ادبیات داستانی دارد که مربوط به اثر خلاقهای است که دارای طرح یا پیرنگ، شخصیت، زمان و مکان خیالی است و یک معنای عام دارد و بیان سلسلهوار و به هم پیوسته رخدادهاست که میتواند بین این رخدادها رابطهای غیر از رابطه علی و معلولی حاکم باشد. با این تلقی، نوشتن تاریخ ادبیات نیز یک عمل روایتگری است که از یک نظم روایی ویژهای پیروی میکند. (معرفی شاعر و نویسنده- نام پدر و مادر و اجداد ـ نام استادان و دورههای تحصیل و تدریس ـ معرفی آثار و بررسی آنها)
در ادبیات معاصر ما، نمونهای از این گزارشها وجود دارد. از جمله کتاب پله پله تا ملاقات خدا، اثر مرحوم استاد عبدالحسین زرینکوب که زندگی، آثار مولانا را به نثر روان گزارش کرده است. تفاوت اثر زرینکوب با این کتاب این است که در روایت زرین کوب کلا به اسناد تاریخی اتکا شده و تخیل نویسنده کمترین نقشی در روایت ندارد. البته، کیفیت و کمیت اطلاعاتی که از زندگی و سیر و سلوک فردی مولانا ـ از بلخ تا قونیه ـ به دست ما رسیده، قابل قیاس با اطلاعاتی نیست که از فردوسی در اختیار داریم. مولوی این بخت را داشت که بلافاصله بعد از مرگش، هم زندگینامه وی توسط فرزندش سلطان ولد و یکی از شاگردانش به نام فریدون سپهسالار به کتابت در آمد و چیزی نگذشت که سومین متن مستند زندگی او را احمد افلاکی تدوین نهایی کرد. از این حیث مولانا در تاریخ ادبیات ایران چهرهای منحصر به فرد است.
۲. در کل روایت، هرگاه نویسنده از اتکا به اسناد محدود تاریخی به تخیل خود پناه برده و شخصیتهای خیالی را وارد صحنه میکند و نقشمایههایی برای این شخصیتهای غیرواقعی برمیسازد، اثر به داستان نزدیکتر میشود مانند طرح گفتوگوهای فردوسی با یار دیرین. هر چند وجود این یار دیرینه بنا به گفته خود فردوسی امری یقینی است، تمام گفتوگوها شکلی خیالی دارند یا ماجراهایی که در فرار فردوسی از غزنین به هرات و از آنجا به طبرستان به کمک عیاران نقل میشود در این قسمتها حتی روایت شکل و شمایلی نزدیک به روایت سمک عیار به خود میگیرد.
۳. اگر قرار باشد متن را داستان بنامیم، انتظار میرفت بعد پندارینه یا خیالی اثر برجستهتر از این باشد و در پرتو خیال نویسنده روح زمانه و تب و تابی که در زندگی فردی و جمعی فردوسی وجود داشته برای خواننده امروزی بازسازی شود. مثلا میدانیم فردوسی دهقانزاده بود و پدرش دارای املاک و افرادی به عنوان زارع و کشاورز در خدمت او بودند. از رابطه فردوسی و پدرش با زیر دستان سخنی به میان نیامده و بعد از پدر نیز معلوم نیست فردوسی چه برخوردی با این افراد داشته و در زمانه طولانی که خود را وقف سرودن شاهنامه کرده بود، زیردستان در باب او چه میاندیشیدند و از اینکه امور کشت و زرع و املاک بدون متولی مانده بود، چه احساسی در آنها شکل گرفته بود؟ آیا مباشران و رعیت در این مدت به حال خود رها شده بودند و آیا در بین آنها کسانی نبودند فردوسی را به رسیدگی امور رعیت اندرز دهند؟ یا کسانی نبودند که از این وضعیت نهایت استفاده را ببرند و در پایمال کردن ثروت اجدادی فردوسی بکوشند؟
۴. در زندگی فردوسی نیز حوادثی وجود دارد که میتوانست داستانیتر از این (دراماتیکتر) روایت شود. مرگ پدر و مادر، آشنایی با زن و ازدواج آن دو، مرگ پسر، زندگی تاریک دختر که ایا خواهندگانی داشته یا نه؟
۵. پارهای از داستانهای شاهنامه میتوانست به زندگی و تجارب خصوصی فردوسی لااقل در عالم خیال پیوند داشته باشد. از جمله داستان بیژن و منیژه میتوانست دوره عشق و عاشقی خود او با همسر وفادارش را در ذهن فردوسی بیدار کند و یا مرگ فرزندش میتوانست با مرگ سهراب شاهنامه مرتبط باشد. به طور کلی لحظات پر تنش و اضطراب آور فردوسی و تنهایی کشنده او در هنگام سرایش شاهنامه در این اثر میتوانست جنبه داستانی قویتر به خود بگیرد. حقیقتا فردوسی چند بار باید مرده باشد و زنده شود که سهراب، سیاوش، فرود، رستم و دیگر قهرمانان اهورایی را به ورطهگاه مرگ بکشاند و شرنگ تلخ نیستی را به آنها بنوشاند؟
۶. در این گزارش، اوضاع بحرانی زمانهی فردوسی چندان بازتاب نداشته است. دورانی که فرهنگ ایرانی در بین دو فرهنگ متخاصم برای مرگ و بقا در جنب و جوش بود. آیا نمیشد با اضافه کردن شخصیتهایی خیالی منتسب به جریان شعوبیه، بخشی از ایدئولوژی و اهداف سیاسی که این نهضت به صورت پنهان و آشکار به دنبالش بود وارد داستان شود؟ میدانیم بخشی از انگیزههای سرایش نه تنها شاهنامه بلکه تمامی خداوند نامه و حماسههایی که در قرن چهارم و پنجم سروده شدهاند، در راستای اهداف فرهنگی و سیاسی نهضت شعوبیه قرار داشت.
۷. اگر با معیارهای داستاننویسی امروزی بخواهیم قضاوت کنیم، اثر دکتر کزازی اثر تکصدایی است. علاوه بر اینکه سبک بیان و زبان همه شخصیتهای واقعی و خیالی در مفردات زبان و اندیشه یکسان است، صدایی از مخالفان فردوسی نه ترکان زمانه و نه عربان یا مستعربان به گوش نمیرسد. یکی از جاهایی که میشد داستان را چند صدایی کرد و آن را به داستانهای امروزی نزدیک نمود، ملاقات فردوسی با شاعران دربار غزنه و حوادث بعد از آن است. باورها، اصول ادبی و زیباشناختی که بر ذهن و زبان شاعران غزنوی حاکم بود، در این اثر بازتاب نداشته است. بخشی از این اصول به لحاظ فرمیک و اندیشگانی در قصاید منوچهری، فرخی و عنصر به صورت نهان و آشکار بازتاب داشته است.
۸. یک جنبه ادبیات داستانی مدرن در طرح روایت وارد شده و متاسفانه فقط به همین یک بار هم بسنده شده است. داستان از صحنه حضور فردوسی در دربار محمود غزنوی شروع شده و به صورت کاملا پوشیده به گذشته برگشته و از پیش از تولد فردوسی تا دوباره به حضور وی در دربار محمود باز گشته است. (بعد از ۱۳۰ صفحه گزارش حوادث زندگی فردوسی) بر هم خوردن نظم زمان تقویمی در این قسمت روایت را از اثری کلاسیک به اثر مدرن نزدیک کرده است. میشد این رفتنها و بازآمدنها را بارها تکرار کرد.
۹. ورود به عالم پر تب و تاب ذهن شخصیتها از جمله شخص فردوسی میتوانست روایت را به داستان امروزی بیشتر نزدیک کند. ذهن خوانی شخصیتها (جریان سیال ذهن) یکی از شگردههای ازرشمند ادبی است که چندان مد نظر نویسنده نبوده است. از طریق بازسازی ذهن و درگیریهای ذهنی شخصیتها میتوان به عمق و گستره بحرانی که آنان را در برگرفته است، پی برد. بیهیچ شک و گمان، زمانی فردوسی و زندگی شخصی خود او، یکی از بحرانیترین زمانها و زندگیها بوده است.
۱۰. زبان نوشته اگر چه متناسب با موضوع آن است و قصد و غرض نویسنده آفریدن متنی ادبی بوده است، اما تکرار صفات و توصیفات علی رغم زیبایی این تعابیر و کلمات متن را سخت خوان نموده است. اگر کمی از این تکرارهای ممل کاسته میشد و طرح مایه داستان تقویت میگردید و لحظات بحرانی زندگی فردوسی گزارش میشد، متن خواندنی میگردید.