آناهید خزیر: چگونه میتوان شیوهی استنباط محتوا را از طریق تحلیل عناصر شعر حافظ به جویندگان و مخاطبان شعر او آموخت و تجزیه و تحلیلهای ساختاری غزلهای حافظ تا چه حد ما را به دریافت شعر حافظ نزدیک میکند؟ برخی از پژوهشگران و حافظشناسان با این پرسش مواجهاند و دکتر حمیدیان نیز در این جلسه غزلهایی از حافظ را بر پایهی تجزیه و تحلیل ساختار هر شعر و بررسی پیوندهای اجزای شعر، از ساختار معنایی و مضمونی ابیات گرفته تا عناصر بیانی همچون تشبیهات، نمادها و به طور کلی تصاویر و بنمایهها بررسی کرده است.
سعید حمیدیان که جلسه گذشته درباره حافظ سخن میگفت، اینگونه سخنانش را پی گرفت: به نظر من اگر تامل کافی روی ساختار اشعار نداشته باشیم ممکن است آنها را به شیوهای تفسیر و داوری کنیم که ناصواب باشد. حتی در بعضی موارد ترتیب اشعار و اینکه بیتها در این یا آن غزل چگونه باید باشد، موکول به نگاه ساختاری آن است. غزلی که در اینجا مطرح است غزل معروفی است که کم و بیش همگان با آن آشنا هستند. این غزل در دیوان حافظ چاپ خانلری غزل شماره ۷۲ است: «زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست/ در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست». این غزل ۱۱ بیتی است. با همان نگاه ساختاری، یکی از متنوعترین غزلهای حافظ است. اگر شاعر از یک بیت و یک موضوع به موضوع متفاوتی در بیتهای بعد برود، این را تنوع در غزل میدانیم. چنین تنوعی به خوبی در این غزل حافظ جلوهگر است. در این غزل اغلب ابیات موضوع خاص خود را بیان میکنند.
زاهد از حال ما عاشقان آگاه نیست
برای مثال در بیت اول طعنی و انتقادی بر زاهد است و اینکه زاهد از حال ما عاشقان آگاه نیست و هر چه بدگویی کند بر او حرجی نیست. در بیت بعد موضوع طریقت را پیش میکشد: «در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست/ بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست». اگرچه این بیت میتواند با بیت اول مرتبط باشد. چون طریقت در مقابل شریعت قرار گرفته است. بیت بعدی باز متفاوت است و صحبت رندان را میکند و با اصطلاحات شطرنج ایهام به کار میبرد: «تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند/ عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نیست». میگوید رندان جایی برای شاه ندارند و خودشان سلطان بیتاج و تخت جهان هستند. ما رندیم و بازی را میسپاریم به خود بازی و مُهره حرکت میدهیم تا سرنوشت چه باشد.
در بیت بعد همه را رها میکند و آسمان را مطرح میکند و میگوید: «چیست این سقف بلند سادهی بسیار نقش/ زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست». میپرسد: «سقف بلند سادهی بسیار نقش» که خود یک پارادوکس است، چیست و اسرار آن کدام است؟ هیچ دانایی از راه عقل و علم نمیتواند به اسرار آن راه بیابد. اگر هم امکان راه یافتن باشد، از طریق عشق است. در بیت بعد موضوع دیگری را یکباره مطرح میکند که: «این چه استغناست یارب وین چه قادر حاکم است/ کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست». میبینیم که از موضوعی به موضوع دیگر میرود. به این دلیل است که من این غزل را یکی از متنوعترین غزلهای حافظ میدانم. هر بیتی حرف و مسالهی خودش را دنبال میکند. در این غزل تنوع وجود دارد اما تناقض خیر. تناقض در یک اثر، خواه اثری بلند باشد و خواه کوتاه، نباید راه داشته باشد. تناقض نشان ضعف است. در اینجا مطمئنا تناقض وجود ندارد اما تنوع، تا دلمان بخواهد، هست. دربارهی ضبط «حاکم» (بنابر چاپ خانلری) و «حکمت» (بنابر چاپ قزوینی) من دیدگاهی دارم که در دنباله خواهم گفت.
در بیت بعدی باز همه را رها میکند و دربارهی صاحب دیوان (وزیر) سخن میگوید: «صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب/ کاندرین طغرا نشان حسبهلله نیست». این صاحبِ کدام دیوان است؟ به نظر من چون «حسبهلله» آمده شاعر با ایهام صاحب دیوان حساب را اراده کرده است. یعنی همان چیزی که امروزه به آن وزیر دارایی میگویند. جالب است که میگوید صاحب دیوان حساب است اما حساب نمیداند. این یک طنز است. چون صاحب حساب جایی برای حساب و خواست خداوند نمیگذارد. میخواهد این را بگوید که وزیر زمان، اهل خدا نیست. به قول سعدی: «حاشا که خلق کار برای خدا کنند/ تعظیم مصحف از برای نقش طلا کنند».
در بیت بعدی به بارگاه خداوند اشاره میکند: «هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو/ کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست». میگوید که بارگاه خداوند حاجب و دربانی ندارد و هر کس هرگاه بخواهد میتواند به درگاه او روی بیاورد و هرچه خواست مسئلت کند. خداوند کبر ندارد. خواجه در بیت بعد خلقت خداوند را مطرح میکند: «هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست/ ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست». آیا خلقت خداوندی ناقص است یا کامل؟ در اینجا نتیجه میگیرد که این خلقت مطلقا کامل است. هرچه عیب است از مخلوق است. هر نوع نابهنجاری از وجود انسان خاکی است. جامه (ردا) را مثال میزند و میگوید که این جامه بر تن کسی کوتاه و بلند نیست. یعنی خداوند به هر مخلوقی عطا کرده است. پس هیچ کس نمیتواند از سهم خودش ناراضی باشد و بگوید سهم من کم یا زیاد است.
در بیت بعد یکرنگان و یکرنگی را مطرح میکند: «بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود/ خودفروشان را به کوی میفروشان راه نیست». میخانه جای عاشقان بیغل و غش است و هیچ ناپاکی در آن راه ندارد. «خودفروشان» در فرهنگ حافظ بر زاهدان اطلاق میشود. آنهایی که زهد خود را به چشم میکشند یا ریا میکنند و در عبادت به جای آنکه نظرشان به حق باشد، به خلق است. در بیت بعد دوباره به شیخ و واعظ برمیگردد. میگوید: «بندهی پیر خراباتم که لطفش دایم است/ ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست». میگوید من بندهی پیر مغانم. پیرمغان، پیر سراپا دهش و خوش خو و بامروت و آدمیتی است. چیزی است که حافظ آن را در مقابل برخی از پیران زمان قرار میدهد و سرانجام خودستایی شاعرانه است: «حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی همتی ست/ عاشق دُردی کش اندر بند مال و جاه نیست». میگوید اگر بر صدر نمینشینم از همت بلند من است، یا از مشرب عالی من است. چرا؟ چون عاشق به مال و جاه فکر نمیکند.
حافظ اخلاص بسیاری به خداوند داشته است
بیاییم به یک بیت این غزل نگاهی دوباره بیندازیم. یکی از اختلافهای مهمی که در دو چاپ معروف عصر ما، یعنی چاپ قزوینی و چاپ خانلری، وجود دارد بر سر ضبط «حاکم» یا «حکمت» است در مصراع: «این چه استغناست یارب وین چه قادر حاکم است». خانلری «حاکم» آورده است که به گمان من بیاشکال است. چون قدیمیترین نسخهها «حاکم» دارد و نه «حکمت». نسخهی اساس قزوینی، مورخ ۸۲۷ یعنی اوایل قرن نهم، «حکمت» است اما مشکل ضبط «حکمت» چیست؟ وقتی شاعر میگوید «این چه استغناست یارب» خطاب به خداوند میکند. استغنا غیر از معنای خودش به معنای «کبر» و «غرور» هم هست. «استغنا زدن» یعنی «غرور ورزیدن» و «ادعا کردن» است. در حالی که «استغنا» در مورد خداوند از اسماءالله به حساب میآید. وقتی میگوییم: «این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است» ذهنها به سمت خداوند میرود. در نتیجه بعضی از شارحان این طور بحث کردهاند که حافظ دارد به خداوند ایراد میگیرد و میگوید که این چه حکمتی است که تو داری؟ این همه انسان زخم خورده وجود دارد و مجال آه کشیدن هم به آنها نمیدهی.
باید گفت: «کار پاکان را قیاس از خود مگیر!». من حیرت میکنم که بعضی از معاصران ما ذهنشان رفته است به این سمت. انگار نه انگار که با حافظی سر و کار داریم که به قول خودش قرآن را در چهارده روایت از حفظ میخوانده و اخلاص بسیاری به خداوند داشته است. چگونه ممکن است که چنین شخصی به خداوند اعتراض بکند؟ اگر این اعتراض را کسی در زمان ما میکرد که زمان بیاعتقادیهاست، چه بسا ممکن بود اما چگونه میتوان تصور کرد که در آن فضا و در آن زمانهی حافظ شخصی مثل او چنین گفته باشد؟ آیا کار پاکان را از خود قیاس نگرفتهایم؟ من ناگزیرم که منبع بدهم. دوست عزیز و فاضل بنده آقای خرمشاهی در کتاب ارزندهی «حافظ نامه» چون چاپ قزوینی را ملاک شرح خود قرار دادهاند، لاجرم ضبط «حکمت» را آوردهاند و اینطور نتیجه گرفتهاند که حافظ به خداوند اعتراض میکند. خرمشاهی «اعتراض» را با قید «اندکی» آوردهاند و سعی کردهاند آن را توجیه کنند و بگویند که حافظ از دید اشعریان با قضیه برخورد کرده است اما این توجیه است. من البته خیلی تعجب نمیکنم. چون «حکمت» را ملاک قرار بدهیم، ناخودآگاه ذهن انسان به سمت حکمت الهی میرود.
حافظ در مجموعه اشعارش تناقض کم ندارد
من شخص حافظ را فعلا میگذارم کنار یا فرض میکنیم که این غزل از شاعر دیگری است. بیاییم از این دید به ساختار شعر توجه کنیم. در یک شعر، میخواهد دو بیتی باشد یا چند بیتی یا چند ده بیتی یا حتا یک منظومه، تناقض یا ضد و نقیضگویی روا نیست. این را به شرح در نشست اول گفتهام. هر جای دنیا که بروید این اصل برقرار است و جزء مطلق شعر است و وابسته به زمان و مکان خاصی هم نیست. چرا؟ چون یکی از ۳ اصل مُسلم شعر «وحدت و تمامیت» است. اگر اندیشهای در شعر است باید اجزای آن کاملا مرتبط با هم باشند. پرت و پلا نباشد و در بیتی یک حرف نزند و در بیت دیگر آن را رد کند. این ضد و نقیض است اما در شعرهای گوناگون ضد و نقیض زیاد است. حافظ هم در مجموعه اشعارش تناقض کم ندارد. از این رو نمیتوان برای حافظ یک نظام فکری شناساند. کسانی دهها هزار صفحه در مورد اندیشههای حافظ سیاه کردهاند بدون آنکه حلال مشکلی باشند. آنکه از شعر حافظ آگاه است، میداند که ضد و نقیض در دیوان او هست. برای مثال یک جا به سعد و نحس معتقد است و یک جا نیست. این ضد و نقیض در اندیشههای بنیادی شعر پیش میآید. باز عرض میکنم که تناقض هیچ عیبی ندارد. تناقض برای هنرمند عیب نیست. هر اثری ممکن است زادهی یک حالت و احوال هنرمند باشد اما در این غزل مسالهی خلقت خداوند از اندیشههای اصلی است و نمیتوان دربارهی آن ضد و نقیض گفت. خلقت یا کامل است یا ناقص. اگر شاعر در یک شعر واحد تناقض بگوید مُهر ابطال روی آن شعر زده خواهد شد. البته باز شرط وجود دارد. مُهر ابطال از نظر وحدت و تمامیت، نه از نظر جزییات. یعنی ممکن است بیتها تک به تک درخشان باشد اما کل شعر تناقض داشته باشد.
با این دید و ملاک، اکنون میتوان داوری کرد که «حکمت» درست است یا «حاکم»؟ من به هیچ وجه روا نمیبینم که واژهی «حکمت» درست باشد. بهخصوص که قدیمیترین نسخه هم که به زمان حافظ نزدیک است، «حاکم» ضبط کرده است و نه «حکمت». حالا «حاکم» چه فرقی با «حکمت» دارد؟ باید ساختار شعر را دید. در این غزل از چند شخص یا گروه یاد میشود. از زاهد و از اهل طریقت و از گروه رندان و از صاحب دیوان. از این چند گروه بعضیها با هم سنخیت دارند و برخی هم در مقابل هم قرار میگیرند. من میخواهم این را عرض کنم که با یک نگاه بر روی ساختار شعر درمییابیم که وقتی که از افراد یا گروههای مختلف صحبت میشود، حاکم هم میتواند یکی از همین طبقات دانسته شود. پس مطابق تفسیر بنده، شاعر میگوید: «خدایا این چه غروری است که حاکم دارد؟». در این بیت حاکمی را نقد میکند. پس چرا خداوند را وسط میکشیم؟
شاعر مسیر روشن را نشان میدهد
گفتیم که فرض کنیم که این بیت از حافظ نیست. بر اساس خود شعر قضاوت کنیم. فرض بگیریم که به خداوند ایراد میگیرد اما ما به چه چیز اعتراض میکنیم؟ پیداست که به نقص و بدی اعتراض میکنیم و نه به کمال. ما به بدی اعتراض میکنیم، نه به خوبی. شاعر به صراحت دربارهی کمال خداوندی میگوید: «هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو». خداوندی که این اندازه بزرگ و بخشنده و مهربان است که هیچ رادع و مانعی ندارد و هر بندهای هر موقع که خواست میتواند با خداوند خود خلوت کند، آیا کامل نیست؟ آیا میتوان به او اعتراض کرد؟
باز میگوید: «هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست». این بشریت ماست که ناقص است، نه خلقت تو. بشر ممکن الوجود است و ناقص. نقص از خلقت خداوند نیست. اگر «حکمت» را بپذیریم و بگوییم که مخاطب بیت خداوند است، آنگاه میتوان پرسید که چگونه است که در یک جا خداوند را به بزرگی و بزرگواری و بخشندگی و کمال خلقت توصیف کرده و در بیت بعد اعتراض میکند؟ اما شاعر به هیچ وجه ضد و نقیض نگفته است و اصل اندیشهها را به روشنی بیان کرده است. میگوید خلقت و صنع یزدانی، کمال مطلق است.
پس با توجه به خود شعر و ساختار و اندیشههای آن، «حکمت» باطل میشود. چرا وقتی یک بیت اصیلتر هست «حکمت» بیاوریم و عدهای دچار سوء تعبیر بشوند؟ اگر من تاکید میکنم که بسیار بسیار بیشتر روی خود شعر تاکید کنیم، از این نظر است. خود شعر شیوهی تفسیر درست شعر را به دست میدهد. شاید شاعر ما را روشن کند که به کدام راه برویم.