کد مطلب: ۳۸۶۶
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲

کتابی خواندنی و راهگشا

مجتبی بشردوست: دوستِ نازنینم، دکتر مهدی زرقانی، با توجه به ساختارِ کتابِ «نظریة الشعر عند الفلاسفةِ المسلمین مِنَ الکِندی حتّی ابن رشد» تالیف دکتر الفت محمّد کمال کتابی با عنوان «بوطیقای کلاسیک (بررسی تحلیلی-انتقادی نظریه ی شعر در منابع فلسفی)» تالیف و تدوین کرده، که هم خواندنی است و هم راهگشا. دکتر زرقانی، می‌ کوشد تا بوطیقای کلاسیک را نظم و نسق بخشد. پاره ای از فیلسوفان مسلمان به افلاطون و پاره ای به ارسطو گرایش داشتند. افلاطون، شاعران را دروغ گو لقب می‌داد.می‌گفت: شاعران مطالب مبالغه آمیز و شرم آور به خدایان نسبت می‌دهند. شاعران عزم و اراده جوانان را تضعیف می‌کنند، پس باید از «مدینه ی فاضله» بیرون رانده شوند. هدف از شاعری، تربیت جوانان و تقویت اراده ی درونی آنها باید باشد. هنر از نظر افلاطون، تقلیدِ تقلید بود. این جهان خاکی از نظر او، جهانی است متغیر و زوال پذیر ولی جهان مُثُل بالعکس جهانی است ثابت، ابدی، کلّی، مطلق. شاعران از همین جهان تقلید می‌کنند. تازه این جهان خود تقلیدی است از جهانِ برتر (مُثُل). ارسطو گرچه به افلاطون احترام می‌نهاد ولی حقیقت را از او بیشتر دوست داشت. ارسطو، به مُثُل اعتقادی نداشت. او می‌خواست همه چیز را به همین جهان برگرداند. به محاکات  گرچه اعتقاد داشت ولی محاکات او با محاکات افلاطون کمی فرق داشت. از نظر ارسطو، هنر، معرفتی است صناعی (Poiesis).پوئیسیس چیست؟ پوئیسیس نه معرفت عملی (Praxis) است و نه معرفت نظری (Teoria). پوئیسیس، تولید است و آفرینش. پوئیسیس با تخنه (Techne) [فن و دانش] و میمیسیس (Mimesis) [تقلید] هم تفاوتِ بین دارد. ارسطو محاکات را چیز بدی نمی‌دانست. او معتقد بود که محاکات در حماسه، تراژدی، کمدی، دیترامبیک (اشعار مستانه)، چنگ نوازی و مزمار زدن هم حضور دارد. از نظر ارسطو، تراژدی باید در ما، کاتارسیس Katharsis ایجاد کند. کاتارسیس چیزی نیست جز پالایش درون. این پالایش هم باید از طریق ترس و ترحّم پدید آید. او هنر را صرفاً در سودمندی نمی‌دانست بلکه به زیبایی فی نفسه هم توجه داشت و نیز شعر را برتر از تاریخ می‌دانست. چرا که شعر به امر کلّی می‌پردازد و تاریخ به امر جزئی. توسیدید با این تفسیر از تاریخ موافق نبود. حال باید پرسید آیا شعر می‌تواند منبع معرفت و حقیقت باشد؟ فیلسوفان مسلمان ما از شعر چه توقّعی داشتند؟
کتاب دکتر الفت محمد کمال در پنج فصل تدوین شده است، که عبارت اند از: ۱. مکانة الخیال بین قوی الادراک الانسانی ۲. مفهوم الشعر ۳. مهمّةُ الشعر ۴. طبیعة الاستخدام اللُغَوی فی الشعر ۵. وسایل التخییل فی الشعر. محمد کمال در فصل اول، حس مشترک، خیال، وهم، حافظه و متخیله را بررسی کرده است در فصل دوم به محاکات پرداخته است . در فصل سوم، تخییل ، تصدیق، التذاذ، کارکرد تعلیمی و تربیتی شعر را تحلیل کرده است. در فصل چهارم زبان شعر - زبان علم ، خطابه و قصیده را واکاوی کرده است و در فصل آخر نیز از تشبیه ، استعاره ، وزن شعری ، وزن نثری ، وزن خطابی ، قافیه و نسبت وزن و معنی بحث کرده است. و در بخش خاتمه یک بار دیگر آن چه را که در پنج فصل قبلی فراهم آورده بود ، به اجمال جمع بندی نموده است. هوامش و منابع انگلیسی و عربی کتابِ نظریة الشعر نشان می‌دهد که نویسنده، هم نقد دیروز را می‌شناسد، هم نقد امروز را. هم ادبیات را می‌شناسد، هم فلسفه را. محمد کمال در بخش «شکر و عرفان» از دکتر نصر حامد ابوزید و دکتر عصفور به خاطر حوار و نقاش و نقد و معاضدتی که داشته اند، تشکر می‌کند. روح کتاب نشان می‌دهد که محمد کمال، نویسنده ی مدرنی است. دکتر زرقانی هم همچنین . زرقانی در مدتی که در سوریه بوده، این کتاب را نصب العین قرار داده و کتابِ بوطیقای کلاسیک را با همان ساختار تالیف کرده است. کتاب بوطیقای کلاسیک بازنویسی نظریه الشعر نیست بلکه نوعی الهام و اقتباس است. کتاب دکتر زرقانی یازده فصل دارد ولی کتاب محمد کمال پنج فصل. گویا دکتر زرقانی قصد ترجمه ی کتاب را نداشته، فقط می‌خواسته از روی ساختار کتاب «نظریة الشعر» الگوبرداری کند. دکتر زرقانی، صلاحیت ترجمه ی کتاب را هم دارد. امّا نمی‌دانم چرا کلّ کتاب را ترجمه نکرده؟! چرا از پاره ای مباحث اصلی کتاب «نظریة الشعر» شتابان عبور کرده است؟!
بخش نخست کتاب دکتر زرقانی به چهار رویکرد روان شناسانه، معرفت شناسانه، تربیتی-اخلاقی و جمال شناسانه اختصاص دارد. فیلسوفان مسلمان ما هم به این چهار رویکرد اقبال و التفات داشتند. دکتر زرقانی به دیگر رویکردها اشاره ای نکرده، شاید در متون فلسفی کهن ما ردّ پایی از آن رویکردها اصلاً نمی‌دیده است! چرا دکتر زرقانی به اخوانُ الصفا و رویکرد هرمنوتیکی آنها چندان توجهی نکرده است؟ دیدگاه هرمنوتیکی اخوان الصفا و اسماعیلییه هرچه بود تا مدت های مدید بر جهان اسلام سیطره داشت.
در فصل دوم کتاب بوطیقای کلاسیک،  محاکات؛ در فصل سوم، تخییل و تصدیق؛ در فصل چهارم، وزن و موسیقی؛ در فصل پنجم، زبان مجازی و حیث جمال شناسیک شعر؛ در فصل ششم، الهام یا صنعت؛ در فص هفتم، صدق و کذب؛ در فصل هشتم، کارکردهای مدنی شعر؛ در فصل نهم، ساختار قصیده؛ در فصل دهم، ژانرهای یونانی؛ در فصل یازدهم، بوطیقا در بوته ی نقد؛ بررسی و تحلیل شده است. به نظرم آخرین فصلِ کتاب، بهتر از بقیه ی فصول نوشته شده است. دکتر زرقانی در آغاز کتاب می‌نویسد: «ادیبان ما هیچ گاه حاضر نشدند پای صحبت فیلسوفان بنشینند تا ببینند اختلاف نظر اساسی در میان هست یا خیر؟» (ص ۲۹) و در آخر کتاب هم می‌نویسد: «باید بگویم کار بر روی ادبیات کلاسیک فارسی به مراتب سخت تر، وقت گیر تر و رسیدن به نتایج روشن چندین مرتبه دشوارتر است. در واقع در مواجهه با نظریات نقد ادبی جدید کافی است ما با زبان انگلیسی یا یکی دیگر از زبان های اروپایی آشنا باشیم، آن وقت نظریات آماده را به راحتی در اختیار می‌گیریم اما در مورد ادبیات کلاسیک فارسی، باید نظریه را بسازیم» (ص ۳۲۹). با سخن نخستین دکتر زرقانی موافقم اما با سخن دوم ایشان موافق نیستم. فهم نظریه های ادبی جدید صد چندان دشوارتر از فهم آرای پیشینیان ماست. فهم آرای هایدگر و گادامر و هوسرل و گرامشی و لوکاچ و گلدمن و ایگلتون و بوردیو و لاکان و چامسکی و دوسوسور و ادوارد سعید و بنیامین و آدورنو و صدها متفکر دیگر آسان نیست. برای فهم آرای این بزرگان باید کمی پدیدارشناسی و جامعه شناسی و زبان شناسی و روان شناسی هم دانست. پس چه طور دکتر زرقانی می‌نویسد: « کافی است ما با زبان انگلیسی یا یکی دیگر از زبان های اروپایی آشنا باشیم، آن وقت نظریات آماده را به راحتی در اختیار می‌گیریم» (ص ۳۲۹). زرقانی می‌نویسد: «هیچ قالب ادبی را نمی‌توان یافت که توانسته باشد یک هزار و چهارصد سال در عرصه آفرینش های ادبی حضور داشته باشد مگر قصیده. قالبی که از نظر سطح تداول در میان طیف های مختلف شاعران نیز همتا ندارد» ( همان : ۲۶۵). چرا دکتر زرقانی بر قصیده این همه تاکید می‌ورزد. قصیده قالب محدودی است و برای مضامین محدودی هم ساخته شده است. از دوره ی مشروطه به بعد این قالب به محاق رفت . این همه تاکید بر قصیده چه دلیلی دارد؟ دکتر زرقانی در بخش های نخستین کتاب پنج حس باطنی (حس مشترک، خیال، وهم، حافظه و متخیله) را توضیح می‌دهند. این نوع «علم النفس» امروز دیگر قابل توجیه نیست. دکتر علی اکبر سیاسی در کتاب «علم النفس بوعلی و تطبیق آن با روان شناسی جدید» به صراحتاً بطلان این نوع علم النفس را آشکار کرده است. حال سوال این است: اگر کیهان شناسی قدما که مبتنی است بر ملک و جبروت و ملکوت و انسان شناسی آنان که مبتنی است بر حواس پنج گانه ی باطن، اگر روزی باطل شود، سرنوشت جمال شناسی آنها چه می‌شود؟ آیا باز هم می‌توان بین خیال متّصل و خیال منفصل پیوندی برقرار کرد؟! آیا انسان امروز اصلاً به خیال منفصل اعتقادی دارد؟! نکته دیگر این است که جمهوری افلاطون و فن شعر و فن خطابه ی ارسطو از یونانی به سُریانی و از سُریانی به عربی و از عربی به فارسی ترجمه شده بود. این درست، اما سوال این است: اگر مسلمانان آثار افلاطون و ارسطو را درست هم فهمیده باشند(که بعید می‌دانم)، در نهایت، مجبور به گزینش هم بودند. چیزهایی را گزینش می‌کردند که با فرهنگ بومی آنها همخوانی داشته باشد. مسلّماً به اسطوره های یونانی وقعی نمی‌نهادند. مسلّماً دیونیزوس را مغفول می‌نهادند. قدما گهگاه به مقایسه هایی دست می‌زدند که اساساً درست نبود، مانند مقایسه‌ی تراژدی و حماسه با قصیده و خطابه. این نوع مقایسه اساسا کار عبثی بود. شاید متر و معیار دیگری نداشتند و شاید هم مصداق ژانر های یونانی را دقیقا نمی‌شناختند. جامعه‌ی استبداد زده‌ی با محدودیت های شدید حکومتی نیز روبه رو بود. در این جامعه نقاشی و مجسّمه سازی و موسیقی و برخی هنرهای دیگر علناً تحریم شده بود ، پس چگونه می‌شد از نظریه‌ی ادبی، فن شعر، بوطیقا و فلسفه‌ی هنر دم زد؟! وقتی مصداقش نیست، چگونه مفهومش ساخته می‌شد؟!
دکتر زرقانی در صفحه ۱۸۶ نمودار گرایش زبان به قطب های دوگانه در صناعت‌های منطقی را این طور ترسیم می‌کند:
قطب قیاسی ← برهان ← جدل ← سفسطه ← خطابه ← شعر ← قطب مجازی
با این نمودار و استدلالی که پشت این نمودار نهفته، کاملاً موافقم. امّا اشکالی که به کلّ مباحث فیلسوفان و منطق دانان پیشین وارد است، این است که اساساً چرا باید شعر را در کنار برهان و جدل و سفسطه و خطابه قرار داد؟ دکتر زرقانی در صفحه ۴۷ کتاب می‌نویسد که «برهان بر تصدیق، جدل بر ظن، سفسطه بر مغالطه، خطابه بر اقناع، و شعر بر تخیل مبتنی است.» خوب، اگر این طور است این چیدمان و مقایسه در اساس باطل است. ما از برهان و جدل و سفسطه و خطابه توقع و انتظاری داریم و از شعر توقع و انتظاری دیگر. مقایسه شعر با برهان و جدل و سفسطه و خطابه مع الفارق است.
الفت محمد کمال می‌نویسد: «فالقیاسُ البرهانی لتحقیقِ التصدیق او الاعتماد بصحّةِ شی ما او عدم صحّتِهِ... امّا القیاسُ الشعری یستخدمُ مِن اجل التخییل ای احداثُ التاثیر النفسی مِنْ رغبةٍ او رهبةٍ» (ص ۲۷۲). از نظر محمد کمال فلاسفه، عقل را بالاتر از خیال و خیال را بالاتر از حس جای می‌دادند. محمد کمال می‌نویسد: «و المتخیلة و هی القوةُ النفسیة المبدعة للشعر. قوة نفسانیة حسیة تقعُ عند هولاء الفلاسفة بین الحس و العقل» (ص ۲۶۸). حال می‌پرسیم چرا فلاسفه این همه بر عقل اصرار می‌ورزیدند؟ «لقد اقام الفلاسفةُ المسلمون نباءهم الفلسفی علی اساس تمجید العقل، لاَنَّهُ هوالّذی یصلُ بالانسان الی تحقیقِ وجوده الانسانی الا ، لیحقق بعد ذالک الغایة مِن وجوده و هی السعادةُ القُصوی و ذالک بان یصیرَ عقلاً خالصاً» (ص ۲۶۶). متخیله نزد فلاسفه چه ارزشی داشت؟ چه کسانی از آن بهره می‌بردند؟ آیا انبیاء و اولیای الهی هم می‌توانستند از آن استفاده کنند؟ «المتخیلةُ فی اکمل مراتِبِها اَنْ تدرک المعقولات الاولی و الذّین یستطیعون الوصول الی هذا الادراک العلوی هُمُ الانبیاء الّذین تَرتسمُ فی مخیلاتهم تلک المعقولات او صورها فضلاً عَنْ اِدراکِهِم المغیبات او اَمثَلَتَها عَنْ طریق الوحی او الفیض» (ص ۳۷-۳۸).
از این نقل قول ها که بگذریم ذکر چند نکته در پایان گفتار ضروری است:
۱. کتاب کلاسیک بوطیقا هم خواندنی است، هم راهگشا.
۲. نثر و نگاه دکتر زرقانی جذّاب و مدرن است. خواننده را مفتون و مسحور خودش می‌کند.
۳. بایسته است که کل کتاب «نظریهُ الشعر» ترجمه شود. نمی‌دانم چرا دکتر زرقانی از ترجمه ی کل کتاب اجتناب ورزیده است؟
 ۴. لازم بود دکتر زرقانی درباره ی خود بوطیقا، محاکات ، آرای افلاطون و ارسطو بیشتر بحث می‌کرد تا ذهن خواننده برای فهم کتاب آماده تر می‌شد.
 ۵. دکتر زرقانی به کار خطیری دست زده است. ایشان می‌خواهند بوطیقای کلاسیک ما را از دلِ خروارها کُتُب مُغلق و مغلوط استخراج و بعد تصفیه و بسامان نمایند.
۶. دکتر زرقانی پژوهشگر دقیقی است، مسئله محور است. آیزایا برلین متفکران را به روباه و خارپشت تشبیه می‌کند. روباه‌ها خیلی چیزها می‌دانند اما خارپشت ها تنها یک چیز بزرگ می‌دانند. روباه‌ها اندیشمندانی هستند که هدف های بسیاری را که غالباً بی‌ارتباط با یکدیگرند دنبال می‌کنند ولی خارپشت ها کسانی‌اند که همه چیز را به یک بینش کانونی در یک نظام منسجم و مرتبط و یک اصل کلی سازمان دهنده ارتباط می‌دهند. دکتر زرقانی در میان خیل ادیبانی که این روزها فقط بدیهیات را اثبات می‌کنند، همچنان حول یک بینش کانونی حرکت کرده و فرضیه خود را اثبات می‌‌کند. چه کار قشنگی‌!

بوطیقای کلاسیک، سید مهدی زرقانی، انتشارات سخن، ۱۳۹۰

کلید واژه ها: مجتبی بشردوست -
0/700
send to friend
نظرات 2
  • 1
    0
    پاسخ به این نظر
    سارا شفیعی دوشنبه 27 اردیبهشت 1395
    این نقد بسیار عالی است. دست آقای بشردوست درد نکند. ممنونم
  • 1
    0
    پاسخ به این نظر
    عباس شنبه 12 آبان 1397
    آفرین بر نویسنده محترم. چقدر مودبانه نقدی جدی و اساسی کرده است.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST