عشق، بزرگترین آموزهی سعدی برای دنیای امروز
آناهید خزیر: «هنر سعدی دو بخش مهم دارد. یکی بعد آموزگاری و معلمی اوست و دیگری پرداختن به مقولهی ژرف عشق. بزرگترین آموزهی سعدی برای دنیای امروز هم عشق است. ما به چنان عشقی که او بازگو میکند، سخت نیازمندیم. عشقی که از نگاه سعدی مطرح میشود دلیل خلقت و اساس هستی است. این عشق، دیدهی ما را سیر و جان ما را سیراب میکند و چشم زیباییبین به ما میدهد و باعث میشود که همه هستی را دوست داشته باشیم.»
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر بهادر باقری، عضو هیات علمی دانشگاه تربیت معلم و مصحح کتاب «لطایف الطوایف»، بود که در بیستوسومین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سعدی که به «سعدی و دنیای امروز» اختصاص داشت به بررسی و تحلیل آن دسته از اشعار و آموزههای حکیمانه سعدی در بوستان و گلستان پرداخت.
دکتر بهادر باقری در ادامهی سخنانش افزود: سعدی از ما میخواهد که تاریخ بخوانیم چون کسی که ارتباطش را با گذشته قطع کرده باشد زندگی درست و بسامانی نخواهد داشت. شعر سعدی تنها متعلق به قرن هفتم نیست و ما هر روز به سخن او و ادبیات گرانسنگ فارسی نیاز داریم. آیا اثرگذاری سخنان و حکمت و معرفت شاعران کلاسیک و قدیم ما در همان محدودهی دوران خود بوده است یا برای دنیای کنونی ما هم حرفی دارند؟ آیا شعر آنان مخاطبان امروز را، که با تکثر سلیقهها و جهانبینیها روبهرو هستند، جذب میکند؟ در آنچه به سعدی و سخن او ارتباط مییابد، باید گفت که شعر او تنها متعلق به قرن هفتم نیست و ما هر روز به سخن او و ادبیات گرانسنگ فارسی نیاز داریم، اگر چه متاسفانه نسل امروز با چنان گنجینههای معرفتی کمتر مانوس است.
پند سعدی به پادشاهان
نکتهی دیگری که سعدی به شیوههای گوناگون بیان کرده این است که پادشاهانی که صاحب قدرتاند نباید توانایی خود را همیشگی بدانند. او در بوستان این مضمون را چنین میآورد:
«کرا دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیامد زوال
نماند بجز ملک ایزد تعال».
در گلستان نیز درویشی، پادشاهی را چنین اندرز میدهد «دریاب کنون که نعمتت هست به دست/ کاین دولت و ملک میرود دست به دست». سعدی میگوید پادشاهان اگر فراموش نکنند که روزی مرگ را ملاقات خواهند کرد و قدرت آنان به دست دیگری خواهد افتاد، دست از ستمگری برمیدارند. مرگ نیز گدا و پادشاه نمیشناسد: «قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت/ نوشین روان نمرد که نام نکو گذاشت».
سعدی هنگامی که میخواهد پادشاهان زمان را مدح کند، مانند انوری آنها را به عرش نمیرساند و خود را ناچیز و ضعیف نشان نمیدهد. بلکه با شجاعت و قدرت آنها را نصیحت میکند. اما در کنار آن نیکیهایشان را برمیشمارد. او خطاب به «انکیانو»، حاکم مغول فارس، چنین میگوید:
«بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار»
اندرز سعدی به قدرتمندان زمانش
سعدی از پادشاهان روزگارش میخواهد که خدا ترس باشند و خدا ترسان را بر رعیت بگمارند. عامل حکومت نیز نباید عیبجو و خردهگیر باشد:
«هر آن کو برد نام مردم به عار
تو چشم نکوگویی از وی مدار
که اندر قفای تو گوید همان
که پیش تو گفت از پس مردمان»
در جایی دیگر میگوید:
«هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد»
در رساله «نصیحتالملوک» نیز تاکید میکند که کسی را اجازه دخل و تصرف بده که آبادگر باشد. سعدی بر این نکته هم اصرار دارد که باید کارهای بزرگ را به انسانهای بزرگ سپرد و از تجربه آنها استفاده کرد «گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته»
اما این را نیز میگوید که باید بر کار آنان نظارت کرد:
«چو مشرف دو دست از امانت بداشت
بباید برو ناظری برگماشت
ور او نیز درساخت با خاطرش
ز مشرف عمل بر کن و ناظرش»
سعدی بر این نکته اصرار دارد که حاکمان و پادشاهان باید از تملقگویان پرهیز کنند. پیامبر اکرم (ص) نیز فرموده است که بر روی تملقگویان خاک بپاشید. حضرت علی (ع) نیز به تملق گویان فرموده است که کار شما دو زیان عمده دارد، یکی آن که ما را مغرور میکند، دیگر آن که شما را حقیر میسازد. سعدی در همین باره خطاب به ممدوحش میگوید:
«هزار سال نگویم بقای عمر تو باد
که این مبالغه دانم ز عقل نشماری
همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد
که حق گزاری و بی حق کسی نیازاری»
به راستی سعدی انسان شجاعی بوده که توانسته با چنین درایتی با شاهان روزگارش سخن بگوید.
توصیهی سعدی به آشتی و مدارا جویی
سعدی بارها بر این نکته تاکید کرده است که تا میتوانید مدارا و آشتی کنید و آخرین چاره را جنگ بدانید:
«چو دست از همه حیلتی درگسست
حلالست بردن به شمشیر دست
اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ
وگر جنگ جوید عنان بر مپیچ».
این سخن سعدی، بیتی از حافظ را به یاد ما میآورد. حافظ میگوید:
«یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری»
در گلستان نیز به چنین سخنی از زبان فریدون بر میخوریم:
«فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار ای مرد هشیار
که نیکان خود بزرگ و نیک روزند».
باز میتوان این سخن سعدی را در همین باره، نقل کرد «دو کس دشمن ملک و دیناند، پادشاه بی حلم و زاهدان بی علم».
سعدی از پادشاهان میخواهد که جوانمرد باشند و نیکی کنند. توصیه نیز میکند که ستم دیدگان را یاری کنند و از آه مظلومان بترسند:
«منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار»
در پایان همین قصیده میگوید:
«سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار»
در «ایلیاد» هومر میخوانیم که وقتی هکتور کشته میشود، آشیل، قهرمان یونان، جنازه او را به ارابه میبندد و بیست شبانه روز دور قلعه میگرداند و دل پدر او را میشکند. حال ببینید که سعدی چه میگوید:
«یکی مژده آورد پیش انوشیروان که خدای تعالی فلان دشمنت را برداشت. گفت: هیچ شنیدی که مرا فرو گذاشت؟
اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست»
توجه به زیردستان و قدرشناسی از پیران در نگاه سعدی
سعدی از پادشاهان میخواهد که بر زیردستان خود ببخشایند. او این سخن را در قالب تمثیلی میآورد و میگوید:
«نمیترسی ای گرگک کم خرد
که روزی پلنگیت بر هم درد»
و خاطرهای از زندگی خود بازگو میکند و میگوید:
«به خردی درم زور سرپنجه بود
دل زیر دستان ز من رنجه بود
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران»
حافظ نیز میگوید:
«نپنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است»
سعدی باز در همین باره میگوید:
«شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگهدار درویش باش
نه دربند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس»
نکته دیگری که سعدی بر آن پافشاری میکند این است که باید قدر پیران را دانست و از نصیحت و مشورت آنان غافل نبود:
«قدیمان خود را بیفزای قدر
که هرگز نیاید ز پرورده غدر
چو خدمتگزاریت گردد کهن
حق سالیان فرامش مکن»
این ابیاتی است که نه یک کلمهاش را میتوان کم کرد و نه زیاد. همانند بنایی است که عقیقوار میدرخشد. سعدی میگوید که از انتقاد نترسید و نصیحت خیرخواهان را بشنوید:
«از صحبت دوستی برنجم کاخلاق بدم حسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمن شوخ چشم ناپاک
تا عیب مرا به من نماید».
در رساله «نصیحتالملوک» نیز میگوید «دوستدار حقیقی آن است که عیب تو را در روی تو بگوید تا دشخوارت آید و از آن بگردی و از قفای تو بپوشاند». یا باز میگوید «نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست، اما شنیدن رواست». سعدی توصیه میکند که مسافران و جهانگردان را باید پاس داشت و زمینهی آسایش و امنیتشان را فراهم کرد، تا دیگران را به اقلیم تو بخوانند:
«نکو بایدت نام و نیکی قبول
نکو دار بازارگان و رسول
بزرگان مسافر بجان پرورند
که نام نکویی به عالم برند
تبه گردد آن مملکت عن قریب
کزو خاطر آزرده آید غریب»
معلمی و نصیحتگری از ویژگیهای سعدی است
سعدی آموزگار بود و معلمی و نصیحتگری از ویژگیهای ذاتی اوست. گلستان او هشت باب دارد و بوستان ده باب. چهار عنوان گلستان و بوستان، از نظر عنوان، شبیه به هم هستند. این چهار باب عبارتاند از در سیرت پادشاهان، در فضیلت قناعت، در عشق و جوانی و در تاثیر تربیت. چنین همسانی میان دو کتاب، نشان میدهد که این موضوعها برای سعدی اهمیت بسیاری داشته است.
دیدگاه سعدی درباره عشق
هنر سعدی دو بخش مهم دارد. یکی بعد آموزگاری و معلمی اوست و دیگری پرداختن به مقوله ژرف عشق. بزرگترین آموزه سعدی برای دنیای امروز هم عشق است. ما به چنان عشقی که او بازگو میکند، سخت نیازمندیم. عشقی که از نگاه سعدی مطرح میشود دلیل خلقت و اساس هستی است. این عشق، دیده ما را سیر و جان ما را سیراب میکند و چشم زیبایی بین به ما میدهد و باعث میشود که همه هستی را دوست داشته باشیم.
از این روست که سعدی میگوید:
«به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»
معشوق زمینی چنین عشقی، آینهی جمال و کمال معشوق آسمانی میشود و خودستایی را در انسان از بین میبرد. کافی است که بیتهای سعدی را مرور کنیم تا بدانیم که در نزد او عشق چه معنای عمیق و ژرفی میدهد. معشوق او مثل معشوقان امروزی، سبک و مبتذل نیست.
سعدی هنگامی که آن معشوق والا را در نظر میآورد، چنین میسراید: «اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را»
یا:
«چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست»
یا
«سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست»
و:
«هرگز حسد نبردم بر مسندی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی»
و نمونههای دیگر.
معلمی سعدی و آموزههای تربیتی او
مصحح کتاب «لطایف الطوایف» خاطرنشان کرد: سعدی درباره تربیت و اصول آن، نکتههای مهمی را برشمرده است. یکی از مواردی که او بر آن تاکید میکند، ذات و استعداد ذاتی هر شخص است. روشن است که اگر کسی را مجبور کنیم که خلاف علاقهمندیاش رفتار کند، سرخورده و مایوس خواهد شد. برای سعدی، اصل و ذات خوب و بد، بسیار اهمیت دارد. از همین روست که میگوید:
«پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است»
و نیز:
«ابر اگر آب زندگانی بارد
هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری»
یا:
«عاقبت گرگزاده گرگ شود
اگر چه با آدمی بزرگ شود»
سعدی بر این نکته هم تاکید میکند که باید تربیت از دوران کودکی آغاز شود:
«هر که در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست»
در تربیت، هدایت و ضلالت انسان نیز دوست خوب و بد، تاثیر دارد:
«گر نشیند فرشته ای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان جز بدی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی»
سعدی میگوید که آدمی باید پاک باشد، حتی اگر جامعهای که در آن زندگی میکند چنین نباشد:
«تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ»
دیدگاه سعدی دربارهی مسائل اجتماعی
اگر به طبیعت بنگریم و گذر فصلها را ببینیم، میتوان از آرامشی که در آن است و تداوم و پیوستگی آن، درس بگیریم. اما خیلی از ما این چنین آرامشی نداریم و میخواهیم که یک شبه ره صد ساله را برویم. به همین دلیل است که سعدی نصیحت میکند و میگوید:
«کارها به صبر بر آید و مستعجل به سر درآید.
به چشم خویش دیدم در بیابان
که آهسته سبق برد از شتابان
سمند باد پای از تگ فرو ماند
شتربان همچنان آهسته میراند»
یک پندآموزی سعدی این است که از ما میخواهد که یتیمان را مواظبت کنیم و آنها را از یاد نبریم. سعدی میگوید که من خود یتیم بودم و میدانم که تلخی یتیمی چگونه است:
«پدر مرده را سایه بر سر فکن
غبارش بیفشان و خارش بکن
چو بینی یتیمی سر افکنده پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
یتیم ار بگرید که نازش خرد
و گر خشم گیرد که بارش برد
الا تا نگرید که عرش عظیم
بلرزد همی چون بگرید یتیم»
در باب کمخوری سعدی میگوید:
«فرشتهخوی شود آدمی به کم خوردن
وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد»
در حکایتی از گلستان میگوید: «گر جور شکم نیستی، هیچ مرغ در دام صیاد نیفتادی». یا باز میگوید: «حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برنگیرند و پیران تا عرق بکنند»
سعدی در باب کمسخنی نیز میفرماید:
«زبان درکش ار عقل داری و هوش
چو سعدی سخنگوی ور نه خموش»
سعدی استاد سخن است و بهراستی کسی نمیتواند همانند او سخن بگوید. باز میفرماید:
«سخن گر چه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یک بار گفتی مگو باز پس
که حلوا چو یک بار خوردند بس»