آناهید خزیر: عهد الست یک موضوع عرفانی اسلامی است که شاعران کلاسیک فارسی بسیار به آن توجه کردهاند و حافظ نیز در شعر خود به آن عنایت داشته است و میگوید «مقام عیش میسر نمیشود بیرنج/ بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست». پورجوادی در این درسگفتار به شرح غزل حافظ پرداخت که چگونه حافظ یک اسطوره قرآنی را مجددا زیسته و زندگی کرده است. این در واقع همان عهد الست است که حافظ آمده و در عالم شعر تجدید عهدی کرده است.
عهد الست اسطوره است
پورجوادی در ابتدای سخنانش به یکی از معروفترین غزلهای حافظ که درباره «عهد الست» است اشاره کرد و گفت: عهد الست یک اسطوره است، یک اسطورهی قرآنی. اسطوره وقایع داستانی است که ویژگیهایی دارد. یکی از ویژگیهای اسطوره حضور خداوند در آن است. اسطورههای یونان را در نظر بگیرید؛ جنگ پلوپونز آغشته به اسطوره است. چون خداوند در آنجا حضور دارد و همراه سپاهیان میجنگد. در آن جنگها دست خدا را در کار میبینید. در اسطورهی آفرینش نیز خدا با دست خویش گِلی را سرشته میکند و بدین گونه آدم را خلق میکند. عهد الست هم اسطوره است و خدا در آنجا نقش اصلی را دارد. خدا چنگ میزند به آدم و تمام ذُریات بیرون را میکشد و با هر کدام عهد میبندد. ذریات جواب میدهند و در عهد شرکت میکنند. تصور اینکه تمام ذریات آدم در صحنهی خلقت جمع هستند و خدا میآید، مثل سلطانی که میخواهد تمام سپاهیانش را همسان ببیند و با آنها عهد ببندد، یک چیز خیلی شگفتانگیز و با عظمتی است. این اسطوره کاملا اسلامی است. خیلی از داستانهای قرآن را در مسیحیت و یهودیت میبینید اما عجیب است که عهد الست هیچ سابقهای در ادیان دیگر نداشته است.
حافظ عهد الست را با پروردگار تجدید میکند
یکی دیگر از ویژگیهای اسطوره این است که قابلیت تکرار دارد. یعنی زمان آن دور است. زمان و تاریخ ما خطی است. در یک زمان آغاز شده و ادامه پیدا کرده و یک وقتی هم به پایان میرسد اما اسطوره این طور نیست. میگردد و تکرار میشود. این عهد الست هم اسطورهی تکرار شوندهای است. این تکرار و این زیستن که همان تجدید عهد باشد، به صورتی شاعرانه، یعنی در عالم خیال، صورت میگیرد. حافظ در غزلی که شرح خواهم داد، ما را به یک ساحت و زمان و عالم دیگری میبرد. البته همهی اینها شعر است و در ساحت خیال. خیال نه به معنای موهوم. حافظ میخواهد این عهد را با پروردگار تجدید کند؛ عهدی که میان عاشق و معشوق است. به هر حال، غزل حافظ این گونه است:
«زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین / گفت ای عاشق دیوانهی من خوابت هست
عاشقی را که چنین ساغر شبگیر دهند / کافر عشق بُود گر نبود بادهپرست
بروای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانهی ما، نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است وگر از بادهی مست
خندهی جام میو زلف گره گیر نگار /ای بسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست»
نزاری شاعری است که حافظ بسیار مدیون اوست
کلیدی که برای ورود به این غزل هست لفظ «الست» است. تمام این غزل بر محور این مفهوم است. یعنی این طور نیست که تصادفی و برای پُر کردن قافیه آورده باشد. این را هم بگویم که حدود ۶۰ سال پیش مرحوم خانلری دربارهی این غزل تحقیقی کرد و گفت که چنین مضمونی در دواوین شعرای دیگر هم به کار رفته است. چند نمونه هم ذکر کرده بود. من فقط مطلع آن غزلهایی را که مرحوم خانلری پیدا کرده، ذکر میکنم. سنایی میگوید: «شور در شهر فکند آن بت زنارپرست/ چون سحرگه ز خرابات برون آمد مست». یک شباهتهایی هست اما بهنظرم این غزل سنایی ربطی به غزل حافظ ندارد و داستان دیگری است. انوری میگوید: «باز دوش آن صنم باده فروش/ شهری از ولوله آورد به جوش» که باز به نظرم ربطی ندارد. ظهیر فاریابی میگوید: «یار میخواره دی قدح باده به دست/ با حریفان ز خرابات آمد مست». باز ربطی ندارد. عطار میگوید: «نیم شبی سیمبر نیم مست/ نعره زنان آمد و در را شکست». این ربط دارد. ولی عطار اشاره به عهد الست نمیکند. خواجوی کرمانی میگوید: «سحرگه ماه عقرب زلف من مست/ درآمد همچو شمعی شمع در دست». این باز نزدیک است اما به جای صراحی، شمع در دست دارد.
در زمانی که مرحوم خانلری این تحقیق را میکرد هنوز دیوان نزاریقهستانی چاپ نشده بود. الآن دیوان نزاری چاپ شده است. کسانی که دیوان او را مطالعه کردهاند میدانند که یکی از شاعرانی که حافظ بسیار مدیون اوست، همین نزاری است. حافظ از بسیاری از مضامین نزاری استفاده کرده و پیداست که دیوان او را خوب خوانده است. فاصلهی زیادی هم نداشتهاند؛ یکی دو نسل. نزاری غزلی دارد که کاملا مشهود است که حافظ آن غزلی را که از او خواندم از نزاری گرفته است. میخواهم بگویم که اولینبار نزاریقهستانی است که چنین مضمونی را وارد غزل کرده است. اینکه معشوق یا ساقی، مست و صراحی در دست، از در به درون بیاید و جامی بریزد و به شاعر بدهد، از نزاری است. اگرچه نزاری تحت تاثیر شاعران دیگر بوده اما در اینجا از اسطورهی قرآنی عهد الست استفاده کرده و تجدید عهد صورت میدهد و حافظ هم مضمون را از او میگیرد.
غزل نزاری چنین است: «درآمد از در من دوش هاتفی سرمست/ صبوحیانه گرفته صراحی در دست؛ دل ضعیف من اول چو والهای مدهوش/ ز هول و هیبت آن امتحان ز جای بجست؛ سجود کردم و چندان به خاک غلتیدم/ که همچو خاک شدم پیش آستانش پست؛ نهفته زمزمهای خوش به زیر لب میکرد/ به چشم من ز بر جامه خواب من بنشست؛ غذای روح فرو ریخت در پیاله و گفت/ همین بُود چه دگر نوش کن شراب الست؛ بدوستکامی جامی دو بر سرم پیمود/ از آن سپس که به الزام توبهام بشکست؛ نهاد بر دل من دست و گفت با خویش آی/ که با تو ما را صدگونه مصلحتها هست؛ دگر به کون و مکان هیچ التفات مکن/ ز غیر ما ببرد هر که او به ما پیوست؛ معین است و مبرهن که هر وجود/ که او به ما رسید ز حالات مستعار برست؛ نزاریا به تولای ما تبرا کن/ ز کاینات دگر خود مباش و خود مپرست؛ اگر وساوس شیطان گذر کند باید/ سبک به قوت لاحول راه دیو ببست».
اگر چه در این غزل صحبتی از مستی و صراحی و جام و ریختن باده نیست اما آنقدر نکتههای عرفانی دارد که هیچ شکی باقی نمیماند که غزل نزاری عرفانی است. به ویژه ابیات آخرش. غزل حافظ هم جنبهی عرفانی دارد.
غزلهای حافظ جنبهی عرفانی دارد
اولین نکتهای که میخواهم بدان توجه بدهم این است که باید دید در این دو غزل چه کسی از در وارد شده است؟ حافظ هیچ نمیگوید که چه کسی بود. ولی نزاری میگوید که «هاتف» بود. این مهمترین اختلافی است که میان غزل حافظ و نزاری وجود دارد. نزاری ملاقات کنندهی خود را هاتف میخواند. هاتف موجودی است نامریی که فقط صدای او شنیده میشود. در قرنهای نخستین اسلام هاتف موجودی واقعی بود که افراد میتوانستند حضور او را احساس کنند. او دیده نمیشد و فقط صدایش را میشنیدند. از جاهای مختلف هم صدای او برمیخاست، از صحرایی یا کوهستانی یا هر جای دیگر. بسیاری از صوفیه نقل میکردند که هاتف آمد و با آنها صحبت کرد. در اغلب موارد هاتف خداست، گاهی هم خدا نیست. مثل «اوراکل»های یونانی است که در معبد دلفی بودند و کسی آنها را نمیدید. هاتف را با سروش هم تطبیق دادهاند. در دورهی اسلامی است که هاتف با سروش یکی میشود. هاتف در قرنهای چهارم و پنجم موجودی واقعی است اما از یک زمانی در فرهنگ و تمدن اسلامی هاتف به صورت موجودی درمیآید که من اسم آن را گذاشتهام «موجود زبان حالی». یعنی یک شخصیت ادبی.
هاتف دیگر یک شخصیت واقعی نیست. نویسنده یا شاعر او را خلق میکند تا مطلبی را از زبان او نقل کند. در حافظ و نزاری ما با یک شخصیت واقعی روبهرو نیستیم. در عطار هم که پُر است از داستانهایی دربارهی هاتف، باز خیلی از آنها جنبهی ادبی دارد و زبان حال و خیالی است. البته بعضی از داستانها هم جنبهی واقعی دارد. پیش از عطار هم در «تهذیب الاسرار» خرگوشی یک فصل درباره هاتف میبینیم. به هر حال، نزاری در عالم شاعرانهی خودش است. در غزل او این معنا وجود ندارد که هاتف از در به داخل آمده باشد. او خصوصیاتی را برای هاتف ذکر میکند که مربوط میشود به یک موجود مرئی. هنگامی که هاتف دیده نشود نمیتوان اوصاف مرئی را به او نسبت دارد. حرف زدنش بله، اما کارهای دیگرش چه؟ حافظ حواسش جمع است. نمیگوید هاتف آمد. چون میخواهد اوصافی مرئی به او نسبت بدهد. بنابراین او را حذف میکند. این نکتهی مهمی است.
ساقیِ حافظ شخصیتی عرفانی است
این ملاقاتکننده برای حافظ یک ساقی است و نقش ساقی را دارد. چون صراحی در دست دارد و برایش شراب میریزد. بعد خواهیم دید که این ساقی، ساقی الست است. ساقی حافظ البته شخصیتی عرفانی است اما لزوما معانی عرفانی خاصی القاء نمیکند؛ بهجز مستی که نمودار عشق است اما زلف آشفته و بهخصوص چشم عربده جوی او معانیی دارد اما اینکه معانی آن چیست؟ وارد این بحث نمیشوم. همین قدر میگویم که اینها خصوصیاتی است که ملاقاتکننده برای دلبری و تیز کردن آتش شوق شاعر بهکار برده است. افزون بر حُسنی هم که دارد. بهعلاوه، حافظ میخواهد صحنهی غزل را هیجانانگیز کند اما اختلافی که هست و حیفم میآید ذکر نکنم، این است که نزاری حالات خودش را وقتی که هاتف در را باز میکند، وصف میکند اما حافظ این را نمیگوید و درباره خودش حرف نمیزند. تجربهی نزاری یکی از تجربههای اساسی و مهم عرفانی است.
«رودلف اوتو» در کتاب «امر مقدس» میگوید که تجربهی انسان از حق و امر قدسی، دو گونه است. یکی حالت هیبتی است و خوفی که از مشاهدهی امر قدسی به او دست میدهد. یکی آن حالت جذبه و شوق و عشقی است که به آن حقیقت دارد. در اصطلاح خود ما یکی مشاهدهی جلال است و یکی هم مشاهدهی جمال. رودلف اوتو این را دربارهی همهی ادیان میگوید. کسانی که «بهگود گیتا» را خواندهاند میدانند که تجربهای که در آنجا دست میدهد و جلال و هیبت و افتادن به خاک و آن احساس خوفی که از مشاهدهی کریشنا پدید میآید، یکی از صحنههای تکان دهندهی کتاب است. به هر حال این یکی از نکات دقیق و عرفانی عمیقی است که نزاری انگشت روی آن گذاشته است.
احساس حافظ شیفتگی عاشق به معشوق است
در آن دو غزل، هم هاتف و هم ساقی سخن میگویند اما در حالی که نزاری تجربهی جلال را شرح میدهد، حافظ در غزل خود سخنی در این باره نمیآورد. نه لب خندان و غزلخوانی ساقی موجب به خاک افتادن عاشق میشود و نه نرگس عربده جوی او. احساس حافظ شیفتگی عاشق به معشوق است. آواز حزین ساقی نیز صفت جلال معشوق نیست. حافظ هیچ سخنی دربارهی حال خود نمیگوید. این هم هست که در سراسر غزل نزاری لفظ عشق به کار نرفته است اما ملاقات کنندهی حافظ معشوق است. آمدن ساقی به بالین شاعر نیز فعلی است که نزاری از آن استفاده کرده و حافظ از او گرفته است. وقتی هم که ساقی یا معشوق مینشیند آمادهی پیمان بستن و میثاق ازلی میشود. هر دو شاعر از این میثاق سخن میگویند. نزاری صحنهای میآفریند که در آن هاتف از صراحی پیالهای پُر میکند و از او میخواهد که بنوشد. این شراب را معشوق میخورد. منظور نزاری از شراب، شراب الست است و چیزی جز عشق است اما پس از اینکه ساقی از حافظ میپرسد که «خوابت هست؟» حافظ رو به خواننده میکند و سخنی میگوید. شراب او هم همان شراب الست است.
حافظ به نکتهای دیگر هم که مربوط است به میثاق ازل، اشاره کرده. مطابق احادیث در روز میثاق همه پاسخ یکسان به خداوند میدهند. مومنان از روی میل و کافران و منافقان از روی اکراه میگویند: بله. مراد حافظ از «دُردکشان» اولیاء اللهاند. یعنی کسانی که با صدق و حُسن نیت پذیرفتهاند و پاسخ «بلا» را دادهاند. حافظ احتمالا از شمار کسانی است که معتقدند با خداوند دو عهد بسته شد. یک عهد میثاق و یک عهد عاشقی. احتمال میرود که نزاری هم، آنجایی که میگوید هاتف دو پیاله برای او ریخت، به همین دو عهد اشاره کرده باشد. در هر حال، انسان اسیر سرنوشت است: «آنچه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم». نزاری با وجودی که به روز میثاق اعتقاد داشته و من شواهد آن را پیدا کردهام، در این غزل اشارهای به این موضوع نکرده است. کسانی از عرفا بودهاند که وظیفه خود را در این عالم تجدید پی در پی آن عهد الست میدانستند.
سیف فرغانی، از معاصران نزاری، میگوید: «مردم ره را ز پی تازگی عهد الست/ در شب خلوت خود هر نفسی روز بلاست». وفای به عهد الست، تکرار آن تجربه است و شاعران در عالم خیال سعی میکنند که آن تجربه را تکرار کنند. یعنی تکرار اسطورهای ازلی. شاعران این مراسم را به شیوهی مراسم بادهنوشی مطرح کردهاند اما حقیقت معنویی که میخواهند بگویند، یکی است. اما توبه چیست؟ تکرار تجربهی ازلی پس از یک دوره غفلت صورت میگیرد. هر دو اینها نیمه خواب بودهاند. هاتف یا معشوق در میزند و داخل میشود. این نیمه خواب، غفلتی است که به عنوان توبه از آن یاد شده است. غزل حافظ با همین مضمون تمام میشود اما به دو نکته هم اشاره میکند. یکی خندهی جام است و دیگر زلف گرهگیر نگار. این تنها جایی است که به هویت او اشاره شده است. در هر حال، بیان حافظ دربارهی توبهشکنی هم مفهومتر از نزاری است و هم شاعرانهتر.